ویرگول
ورودثبت نام
kaivan jamebozorg
kaivan jamebozorg
kaivan jamebozorg
kaivan jamebozorg
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ روز پیش

بازگشت به ایران، در رد و تمنای توسعه

سخنرانی در نوزدهمین کنفرانس مدیریت فناوری و نوآوری ایران

آذر ۱۴۰۴

-

۱. آرمان‌خواهی نافرجام

۲۰ سال پیش سند چشم‌اندازی تدوین شد که می‌خواست ایران امروز تقریباً از هر نظر در جایگاه نخست منطقه و الهام‌بخش جهان اسلام باشد. امروز ولی چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است!

این سند صرفاً در آرمان‌های نویسندگانش (و نه حتی همه‌ی حاکمیت) متوقف ماند و هیچ‌وقت به رؤیای مشترک ایرانیان (حاکمیت، مردم و بازار) تبدیل نشد.

چشم‌انداز تنها یک سند نیست؛ قرارداد اجتماعی آینده است. جایی که همه‌ی ذینفعان به زبان مشترک می‌رسند. چشم‌انداز ملی اگر از vision به shared vision نرسد، در نطفه عقیم می‌ماند. آن‌چه در آن سند پرگوی همه‌چیزخواه عنوان شده بود، نه مسیری متمایز پیش پای ایران می‌گشود و نه لااقل ترجیحی از میان مسیرهای متعدد نشان می‌داد. شبیه بسیاری از دیگر اسناد بالادستی، ازدحامی از گزاره‌های همیشه و همه‌جا مطلوب بود!

به دومین نقد هم در ادامه می‌پردازم ولی بگذارید پیش از آن یادآوری کنم که داستان ناکامی‌های ما در ساحت هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی، پیشینه‌ای دور و درازتر از این ۲۰ سال دارد.

۲۴ سال قبل از تدوین این سند، دولت در قانون اساسی جدید می‌خواست آموزش و‌ پرورش و تربیت بدنی را برای همه در تمام سطوح رایگان کند، ریشه‌ی فقر را بخشکاند، ما را در علوم و فنون خودکفا کند، و از نیازهای اساسی (مسکن، خوراک، پوشاک و بهداشت) تا بیمه خاص بیوگان و زنان سالخورده را تأمین کند.

به وضوح نگاههای چپ‌گرایانه که رسالت رساندن حق به مردم بر عهده دولت و حاکمیت می‌گذارد در سطور قانون اساسی هویداست.

۱۶ سال قبل از آن انقلاب سفید شاه و ملت شروع شده بود و با این شعار که "هیچ چیز خداپسندانه‌تر از عدالت اجتماعی و رفع ظلم نیست"، حکومت می‌خواست "رعیت اسیر و بدبخت ایران را از زنجیر اسارت آزاد کند".

۱۲ سال قبل از آن هم طبق نطق نخست‌وزیر وقت دکتر مصدق "به‌نام سعادت ملت ایران و به‌منظور کمک به تأمین صلح جهانی"، نفت را ملی کردیم و ۴۴ سال قبلش فرمان تأسیس مجلس "برای رفاهیّت و امنیّت قاطبه اهالی ایران" توسط مظفرالدین شاه ظل‌الله در بستر مرگ به امضای همایونی رسید.

قبل‌تر هم می‌شود رفت! ولی اجازه بدید در همین ۱۰۰ تا ۱۲۰ سال گذشته توقف کنم.

چرا هر جهد جمعی در ایران از زمانی که هیات یک ملت به خود گرفتیم مستعجل بوده؟ و در بهترین حالت اگر سرکوب نشده منحرف شده یا به دیگرمآبی منجر شده است؟

۲. توسعه‌ی اصیل

در این ۲ سده در اروپا، رنسانس و مدرنیته دوران جدیدی را رقم زد و عصر توانگریِ بزرگ تجربه شد و در نتیجه‌ی آن میانگین درآمد واقعی هر نفر بیش از ۳۰۰۰ برابر شد.

به باور من، یکی از فصل مشترک‌هایی که در الگوهای توسعه -از غرب تا چین (ما در مقابل غرب، شرق نداریم! آن‌چه هست، الگوی بی‌بدیل چین است) - می‌توان دید، ریشه داشتن توسعه در عمق فرهنگ و بافتار (context) این تمدن‌هاست. در واقع توسعه و رفاه حاصل از آن، در یک پیوستار منسجم با سایر ارکان آن جوامع تکوین یافته است. به همین دلیل است که ریشه‌ی بسیاری از نمودهای توسعه‌ی غربی را می‌توان در واقعیات اقلیمی و مبانی و باورهای جامعه‌ی غربی در مدرنیسم و پست‌مدرنیسم یافت. یا در عمق توسعه‌ی چینی یا ژاپنی، اخلاق‌ و سنت‌گرایی کنفسیوس‌ و طریقت تائوئیسم و جهان‌شمولی موهیسم ردپایی پررنگ دارد.

ما هم در دوره‌هایی از عصر هخامنشی، ساسانی و سامانی یا صفوی، نشانه‌های آشکار همبستگی ارکان تمدن‌ساز را می‌بینیم. مثلاً می‌توان گفت بخشی از پیشرفت ایران صفوی حاصل تضارب آرا و همگرایی ملاصدرا و میرفندرسکی و شیخ بهایی و میرداماد با ایوان و دیوان صفوی بوده است.

اما به نظر می‌رسد از آغاز انقلاب صنعتی، ما در مسیر توسعه گم شدیم! سوغات غرب و شرق آن‌قدر برای ما هیجان‌انگیز بوده که رفته‌رفته یادمان رفت معآل و رویای ایرانیان چه بود! و در کشاکش چالش‌ها و بحران‌ها، به‌جای یافتن راه‌حل‌هایی برای مسائل این سرزمین، مسیرهای سرزمین‌های استعمارگر را به گمان جهان‌شمولی بروندادهایشان مبنای راه‌مان قرار دادیم. غافل از این‌که بسیاری از پیشرفت‌های فناورانه‌ی غرب در پاسخ به نیازها و موانع و البته فرصت‌ها و منابع آن جهان حاصل شده بود! روزگاری که ما دچار آبله و قحطی و وبا بودیم، ماشین دودی و دوربین عکاسی و سینماتوگراف نه برای رفع بلایای ایران بلکه برای سرگرمی و تجمل حاکمان به مظاهر تمدن نوین‌مان بدل شد. چون حاکمان رویایی جدا از مردمان داشتند. از وقتی که نفت هم جیب دولت را پر کرده، حاکمیت در ایران به‌جای برآوردن خواسته‌های مردم شروع کرد به محقق کردن آرزوهای خود!

اگر فرهنگ را به تعبیری زی تعالی طلب یک مردم بدانیم توسعه حاصل رشد فرهنگ است و نه ترجمه فرهنگ دیگری!

۳. توسعه‌ی صنعتی ایران

راه‌آهن به‌عنوان نماد انقلاب اول صنعتی ۱۰۰ سال پس از گسترش در اروپا به ایران رسید. نخستین نیروگاه برق ایران ۵۰ سال پس از نخستین نیروگاه دنیا راه‌اندازی شد. نخستین کامپیوتر در ایران هم ۱۰ سال پس از معرفی کامپیوتر در دنیا شروع به کار کرد. اما آیا این فناوری‌ها، همان برکات و نتایج را که در غرب ایجاد کردند در ایران هم موجب شدند؟ نخستین راه‌آهن سراسری ایران به‌جای بهبود جایگاه ایران در جاده‌ی ابریشم، دو دریای شمال و جنوب را در خدمت جنگ‌جویان جهانی به یکدیگر وصل کرد. و امروز نیز پس از ۱۰۰ سال ما هنوز نتوانستیم نقش تاریخی خود در جاده‌ی ابریشم دیجیتال و سنتی‌اش احیا کنیم یا همان کانال شمال به جنوب را جایگزین نقش از دست رفته خود در جاده ابریشم کنیم.

امروز اما یک کلاه گشاد بنام بومی‌سازی سر خودمان می‌گذاریم. چون خودمان هم معترفیم ردایی که از جهان دیگران سوغات آورده‌ایم به تنمان نمی‌نشیند پس باید یا قیچی به لباس جدید بزنیم یا تیغ بر بدن خود بلکه این لباس به تنمان برود! لذا هرچه انقلاب‌های صنعتی جلوتر رفته‌اند و گستره‌ی وسیع‌تری از ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان را درنوردیده‌اند، شهروند ایرانی به مثابه بازمانده‌ی این انقلاب‌ها بیش از پیش خصلتی از خود بیگانه‌ یافته چون صرفاً مصرف‌کننده‌ی فناوری بوده است!

به قول سید محمد بهشتی ما با هجوم طبایع دیگر به ایران، اهلیت خودمان را از دست دادیم. گویی غریبه‌هایی کوچانده شده از غربیم که به تازگی این‌جا پناه آورده‌ایم و به‌جای میراث ایرانی، فقط مظاهر جادوی غربی را در چنته داریم و حیرت‌زده از رشد شتابان شمال و جنوب و شرق و غرب، هر روز به رنگی درمی‌آییم و آن‌چه داریم و نداریم را خرج شبیه آن‌ها شدن می‌کنیم. نمونه‌ی برعکس شاید آمریکا باشد؛ که به قول داریوش شایگان در کتاب «زیر آسمان‌های جهان»، «به قیمتِ‌ نداشتنِ گذشته، بی‌وقفه رؤیای آینده را می‌بیند.» ما آینده را به فانتزی گذشته شکوهمند باخته‌ایم!

لذا نقد دوم به سند چشم‌انداز را هم این‌گونه می‌توان جمع‌بندی کرد که این سند نسبتی با واقعیات سرزمینی، فرهنگی و تمدنی ما در دنیای جدید و نحوه پیوند داشته‌ها و خواسته‌هایمان با دنیای مدرن نداشت!

در واقع مفهوم چشم انداز فراتر از shared vision افراد باید با همه المانهای اصلی یک سرزمین shared شود و تبدیل به holistic vision شود.

۴. بازآفرینی چشم‌انداز و فرصت انقلاب صنعتی چهارم

توماس کوهن در کتاب معروفش "ساختار انقلاب‌های علمی"، تغییر پارادایم را موتور تحولات بنیادین در علم و فناوری معرفی می‌کند. از دیدگاه او، این تغییر زمانی رخ می‌دهد که بحران‌هایی در چارچوب‌های موجود ظهور کرده و نوآوران، راه‌‌کارهایی جدید ارائه می‌دهند.

خب ما امروز چیزی که کم نداریم بحران و ابر بحرانه!

اَبَربحران‌های امروز ایران - از بحران هویت گرفته تا ناترازی‌های یا به تعبیر درست‌تر ورشکستگی‌های روزافزون در حکمرانی، محیط‌زیست، آب، انرژی، اعتماد و حتی ناترازی بین ظرفیت‌های نرم و تصمیم‌های سخت - ایران را در لبه‌ی پرتگاه قرار داده است.

در فرهنگ ژاپنی، مفهومی هست به نام کِیشی-کایسی (keishi kaisei) یعنی: «از مرگ برخیز و زندگی کن.»

به باور من، چشم‌انداز و ماموریت امروز ما باید «کِیشی کایسی» ایران باشد.

در جست‌وجوی امیدی برای برخاستن از مرگ، شاید خوش‌اقبالی ما باشد که وضعیتی که در آن گرفتاریم، همزمان شده با تحولات عمیق و جابجایی‌های قدرت به واسطه وقوع انقلاب صنعتی چهارم؛

این یک موقعیت ویژه و منحصربه‌فرد برای ماست. چه این‌که هر انقلابی نخستین دستاوردش تغییر ارکان قدرت حاکم است. انقلاب‌های صنعتی هم هنگامه‌ی دست‌به‌دست شدنِ قدرت‌های صنعتی و اقتصادی میان فناوران و کارآفرینان دنیاست. اساساً واژه‌ی «انقلاب» به سرنگونی قدرت حاکم و پیدایش قدرت جدید اشاره دارد.

در مقیاس صنعتی، وقتی نسل پیشران خودروها از احتراقی به برقی و هیدروژنی تغییر می‌کنند، دیگر سازنده‌ی موتورهای احتراقی مزیت ویژه‌ای در این بازی جدید نخواهند داشت. مرسدس بنز، اَبَرخودروساز محبوب چند نسل از ما ایرانی‌ها، این روزها شاهد فتح خیابان‌های اروپا توسط BYD چین است. یا وقتی اقتصاد اشتراکی مفهومی مانند صرفه‌ی مقیاس را دگرگون می‌کند، دیگر لزوماً پیشروان قبلی بازار، حاکم بازارهای آینده نخواهند بود.

از این رو می‌توان پنجره‌ای گشوده برای ایرانِ بحران‌زده متصور بود که اهتمام ویژه به آن می‌تواند ما را به دنیای برندگان نزدیک کند و غفلت از آن، گسل توسعه را فراخ‌تر و عمیق‌تر کند.

اما به قول کوهن، تحول پارادایمی تنها با تغییر ابزارها حاصل نمی‌شود، بلکه نیازمند بازنگری عمیق در مفروضات، اهداف و ارزش‌هاست. ایران برای عبور از گسل‌های توسعه باید به دنبال طراحی یک نظام فکری، فرهنگی و فناورانه‌ی یکپارچه و منعطف باشد که مبتنی بر آرمان‌های مشترک حاکمیت، مردم و بازار شکل گیرد.لذا امروز مثلا مساله ما این نیست که کدام LLM را انتخاب کنیم یا از کدام خودرو شرقی یا غربی خرید کنیم؟ سوال این است که این فناوریها کدام بحران ما را حل خواهند کرد و چگونه؟

امروز باید دوباره به مسیر زندگی بازگردیم. و می‌دانید چه چیز انقلاب‌های صنعتی و توانگری ۳۰۰۰ برابری را ایجاد کرد؟ به قول دیره مک کلارسکی در کتاب برابری بورژوازی: «نوآوری، و نه سرمایه یا نهادها، توانگری بزرگ را خلق کرد و جهان را ثروتمند کرد.»

آمارتیا سن هم در کتاب "اندیشه عدالت" از نهادگرایی عبور کرده و معتقد است تنها نهادها نیستند که می‌توانند یک جامعه را متحول کنند بلکه این قابلیت‌ها و ظرفیت‌های درون نهادی هستند که به انسانها توان تغییر می‌دهد. این قابلیت‌های انسانی است که امکان تحول نهادی را فراهم می‌کند.

وی معتقد است پیوند بین عدالت، آزادی و برابری بر کانون خود انسان و در واقع قابلیت‌های او بنا می‌شود.

در این رویکرد توسعه چیزی جز افزایش دامنه انتخاب انسانها و به تعبیری آزادی نیست.

از این رو می‌توان نوآوری‌های حیاتی یا نجات‌بخش ملهم از انقلاب صنعتی چهارم را یکی از معدود فرصت‌های رستگاری ایرانیان در قرن حاضر دانست.

اگر تا امروز نوآوری‌ها عمدتاً یا آرمان‌گرایانه بوده‌اند یا گرته‌بردارانه ما برای هیچ کدام از این‌ها فرصت نداریم! برای بازگشت به زندگی ما به نوآوری‌های حیاتی یا نجات‌بخش نیاز داریم.

۵. نوآوریِ نجات‌بخش

در نگاه من و بنا بر آن‌چه گفته شد، نوآوری نجات‌بخش برای ایران امروز در ساده‌ترین امکانش باید ۵ ویژگی مهم داشته باشد:

۱. نوآوری نجات‌بخش برآمده از زمینه و زمانه‌ی سرزمین و فرهنگ ایرانیان است. مختص سرزمین بی‌قرار، خشک و البته متنوع ایران در لولای شرق و غرب و شمال و جنوب است. گنجینه‌ی فراموش‌شده‌‌ی ایران - از نوار ساحلی غریب و به لحاظ تاریخی فراموش‌شده و مهجور ایران تا بیابان‌های پرتابش مرکز و سلسله جبالی که بیش از ۵۰٪ آب شیرین و اکسیژن کشور را تولید می‌کند، تا اشتراکات فرهنگی و تنوع قومیتی - همه و همه باید سهمی در رویای مشترک ایرانیان (حاکمیت، مردم و بازار) داشته باشند.

انرژی،

۲.نوآوری‌ای که از دل بحران‌ها بیرون می‌آید و برای بحران‌ها راه باز می‌کند. نوآوری‌ای که مأموریتش تنها واردات و بومی‌سازی راهکارهای دیگران نیست؛ بلکه نجات کشور از مسیر حل پایدار مسائل کلیدی است.

ایران، کشور ناترازی‌های به‌هم‌پیوسته است. پس راه‌حل‌ها هم باید به‌هم‌پیوسته باشند. لذا یک نوآوری نجات‌بخش در ایران امروز باید بتواند حداقل ۲ یا ۳ بحران را هم‌زمان حل کند تا به قول دکتر فاضلی در کتاب «ایران بر لبه‌ی تیغ»، بتوانیم از وضعیت «هم‌آیندیِ بحران‌ها» عبور کنیم. انرژی، محیط‌زیست و انزوای بین‌المللی، ۳ بحران بزرگ ایران هستند که در دل خود فرصت‌های عظیم رشد هم به همراه دارند. یک سرچشمه‌ی نوآوری‌ها را باید این‌جا جستجو کرد.

چنین ظرفیتی جز در نوآوریهای برهم‌زننده یا تخریب خلاق نظم موجود پیدا نمی‌شود. بهبود تدریجی، اصلاحات ساختاری و… توان نجات‌بخشی یک ساختار درحال ازهم گسیختگی را ندارد.

۳. این نوآوری باید افزاینده توان و قدرت انتخاب مردم باشد. هرجا نوآوری ابزار سلطه حاکمیت شد توسعه عقیم ماند. نوآوری نجات‌بخش ایران باید شهروندمحور باشد. اگر نوآوری شفافیت، مشارکت و عاملیت مردم را افزایش دهد خصلتی ازادی‌بخش و شکوفنده پیدا خواهد کرد. اگر نوآوری به آموزش و توانمندسازی شهروندان و فراگیری دسترسی منجر شد در خدمت توسعه قرار میگیرد.

۴. نوآوری نجات‌بخش بهره‌مند از پنجره فرصت انقلاب صنعتی چهارم است؛ انقلابی بر پایه‌ی چند فناوری کلیدی از جمله هوش مصنوعی؛ اَبَرفناوری‌ای که سایر فناوری‌ها را دگرگون می‌کند و به گفته‌ی مدیرعامل گوگل، نقشی مهم‌تر و عمیق‌تر از کشف آتش یا برق در تحول بشر ایفا خواهد کرد. یعنی باید این فناوری‌ها را بر اساس شاخص‌های پیش‌گفته و برای بحران‌های ایرانی بکارگیرد.

۵. نوآوری‌های حیاتی باید بتوانند پیوند ایران با دنیا را بازسازی نماید. هیچ رشدی زاییده انزوا نیست. فناوریها و نوآوریهای فرهنگی از این رو می‌تواند مبنای جوشش بسیاری از پیوندهای بین‌المللی باشد که می‌تواند به سرعت قلمرو نفوذ نرم فرامرزی پیدا کند.

ایده‌های ایران آینده باید نجات‌بخش باشند، ریشه در ایران، پنجه در بحران و سر بر آستان جهان داشته باشند.

ایرانتوسعه
۱
۰
kaivan jamebozorg
kaivan jamebozorg
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید