در فیلم تحسین شده "مرد پرنده یا فضیلت غیرمنتظره جهل" که سه جایزه اسکار ۲۰۱۵ را از آن خود کرد در صحنه مشاجره اِما استون جوان (در نقش سَم) و مایکل کیتون (در نقش ریگان تامسون پدر سم و قهرمان فراموش شده سابق هالیوود)، سم خطاب به پدرش میگوید: "اتفاقاتی که در دنیا افتاده را انکار میکنی، دنیایی که تو را فراموش کرده! تو از وبلاگنویسها متنفری، به توییتر میخندی، حتی یه صفحه فیسبوک هم نداری، تو در دنیای واقعی اصلاً وجود نداری!" این دیالوگ تلخ حکایت از غلبه هویت دیجیتال انسانها بر هویت واقعی آنها در عصر پسامدرنیسم دارد.
بگذارید بی پرده و صریح شروع کنم: اقتصاد دیجیتال - در کنار همه ویژگیهای مفید و بینظیر خود- در نیمه تاریکش از جاهلیت مدرن بهره میبرد. این نوشتار به تبیین فرایند بردگی دیجیتال در عصر جاهلیت مدرن و تبعات آن میپردازد.
داده، مبنای اطلاعات است و اطلاعات، عامل قدرت و برتری. هرکه دادهاش بیش، نفعش بیشتر! ولی تیغ دادهها یک سمت نامرئی هم دارد. همان وجهی که ما از آن به عنوان ابزار جاهلیت مدرن یاد میکنیم.
جاهلیت مدرن، بر هجوم همه جانبه اطلاعات و نمادها به روزمره انسان، مختل کردن اندیشهورزی و تعمق، اعتیاد به تلفنهای هوشمند و شبکههای اجتماعی (تکثیر معتادان سر در گریبان) و در نهایت به تسخیر کشیدن انسان اشباع شده از انبوه! بنا شده است. اما گمان کنیم که در قامت یک شهروند فعال و بهروز در دنیای اطرافمان عاملیت داریم. ما زیر اطلاعات دفن شدهایم. دو هزار سال پیش اطلاعات کل کتابخانه روم به حدود سه گیگابایت میرسید. ولی امروزه اینترنت جهانی بیش از یک تریلیون برابر آن زمان اطلاعات دارد. یا سی سال پیش، حدود یک درصد از اطلاعات دنیا دیجیتال بود این رقم حالا به بالای ۹۸ درصد رسیده است. این حجم از داده در دسترس، حتما بشر را توانمندتر ساخته است. ولی آنها که به ساماندهی دادهها و تبدیل "همه چیز" به "داده قابل بهره برداری" مشغولند به قدرتی دست یافتهاند که به مراتب از اربابان بردگان اعصار گذشته خطرناکتر است.
انسانی که میشود او را برده دنیای دیجیتال یاد کرد که با ورودش به دنیای پلتفرمهای دیجیتال، بیدرنگ در نقش ذرهای ناچیز از کلان دادههای شبکه، همزمان نقش کالای مصرفی و مصرفکننده را پیدا میکنند. از این منظر، فرایند جاهلیت مدرن سه مرحله اصلی دارد. ابتدا هویت فردی و انسانی ما با ابزارهای همیشه همراه هوشمند (تلفن، ساعت، پوشیدنیها و...) قبض و سپس مسخ میشود. سپس پلتفرمها بعنوان عقل جمعی جایگزین این هویت و وجدان فردی/عمومی میشوند و در نهایت مالکان آنها ما را پیشبینی و کنترلپذیر خواهند کرد. ما با دادهها توانمند شدهایم ولی در عین حال دادههایمان میتوانند به ابزاری برای کنترل و تغییر ما بدل شوند بدون آنکه نسبت به آن آگاهی داشته باشیم. دیالکتیک عاملیت/ جاهلیت دیجیتال همینجا هویدا میشود.
1- غلبه هویت دیجیتال بر هویت انسانی
در دنیایی که همهچیز شکل داده به خود میگیرد و فرد مستقل، در هیات فرد متصل، خود را در مواجهه دایم با انبوه این دادهها میبیند، دیگر فضیلت را در فهم بهتر یا تحلیل عمیقتر نمیداند. برتری، در بیشتر دانستن و بهروزتر (بخوانید به ثانیهتر) بودن است. حتی درستی یا نادرستی مفهوم، مهم نیست. سرعت در بازنشر دادهها شاخص برتری وی است.
اینکه با یک پدیده، محتوا، نظریه و... چقدر موافق یا مخالفیم هم مهم نیست. یا پیشتر به آن مفهوم گرایش داده شدیم، یا اساساً حتی با ابراز مخالفت خود، به ابزار بازنشرش در جمع مخاطبان یا عامل ارتقا رتبهاش در میزان درگیری اعضا شبکههای اجتماعی بدل شدهایم.
به بیان صریحتر، ما با مسخ و وهن هویت انسانی در دنیای دیجیتال مواجهایم! بامزه ماجرا آنجاست که این مسخ و بردگی، اینبار در بردگانی خودخواسته و بلکه مشتاق انجام میشود.
ما عموماً چنان شرطی شدهایم که گمان میکنیم "جامعه بازارمدار"، فرصتهای فراوان -اگر نه برابر- در اختیارمان میگذارد تا ارزش سرمایه انسانی خود را افزایش دهیم. مصداق و ابزار این آزادی و شادی را در توییتها، پستهای اینستاگرام و گروههای تلگرامی مییابیم. متخصص همهچیزدان میشویم. از بورس و اقتصاد گرفته تا ژئوپلتیک و محیط زیست و پزشکی. من لایک میزنم پس هستم. من به اشتراک میگذارم پس هستم.
ابتدا معتاد گوشیهایمان میشویم. بدون آنها نگرانی، استرس و سردرگمی به سراغمان میآید انگار بخشی از وجودمان را جا گذاشتهایم. چون مضطربیم و دیگر تنها ماندن را فراموش کردهایم، بارها و بارها به تلفن همراه خود نگاه میکنیم.
البته مناقشات زیادی به راه افتاده است که آیا ذات فناوری اعتیاد آور است یا شیوه مواجهه ما با فناوری باعث اعتیاد میشود؟ استفاده از تعبیر اعتیاد بهانه به دستمان میدهد که مشکل از گجتها نیست بلکه در ذهن خود ماست و برای حل این مشکل باید در خودمان تامل کنیم. در این میان، بازار ذهنآگاهی و غلبه بر استرس هم رونق گرفته است. راهکاری فریبنده برای سرکوب استرس اجتماعی بدون اثرگذاری اجتماعی! لذا حتی ذهنآگاهی هم توسط سرمایهداری به سادگی مصادره شده تا صرفاً تابآوری افراد در برابر هجوم دالهای بیمدلول را افزایش دهد. در نهایت بساط ذهنآگاهی نیز به صنعتی ۴ میلیارد دلاری تبدیل شده است. بیش از ۶۰ هزار عنوان کتاب زیرشاخههای ذهنآگاهی نظیر فرزندپروری ذهنآگاه، تغذیه ذهنآگاه،رهبری ذهنآگاه، ملت ذهنآگاه و... و هزاران کارگاه آموزشی و اپهای تلفن همراه و...گوشی از مصادیق این فریب بزرگ است. اگر در زندگی مشکل داری، مشکل در تهاجم و تعرض سرمایهداری مدرن نیست. بلکه در درون توست. پس جای مقابله یا کنش فعال درقبال محیط، درخود فروریز و نگرانیهایت را قورت بده!
2- مصادره عقل جمعی - به مثابه وجدان عمومی یا عقلانیت- به نفع پلتفرمها
ابَر شبکههای اجتماعی - که ما در اینجا آنها را اربابان دیجیتال مینامیم- گزینه نخست وقتگذرانی بسیاری از ما شدهاند. اگر پیشتر، کتابخانهها، پارکها، کلابها، کافهها و امثالهم محل معاشرت و نمود اجتماعی ما بودند، امروز حسابهایمان در شبکههای اجتماعی بازنمود اجتماعی ما هستند. ما تشویق میشویم که خصوصیترین و فردیترین اجزا زندگی خود را فریاد بزنیم. برای جذب مخاطبان بیشتر (بعنوان گروه بزرگتر دوستان یا پیروان به مثابه یک پیامبر)، ساختارشکنانهتر رفتار کنیم. در فضای مجازی هرآنچه داریم به اشتراک بگذاریم. منتهی غافل میشویم از اینکه آنچه منتشر شد دیگر به ما تعلقی ندارد. مالک واقعی دادهها، پلتفرمهای اجتماعی هستند. حتی زاکربرگ – بنیانگذار فیسبوک و حالا مالک اینستاگرام و واتزاپ- جایی گفته بود: حریم خصوصی دیگر یک هنجار اجتماعی نیست! یا از اریک اشمیت - مدیرعامل سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ گوگل- نقل است که : اگر چیزی دارید که نمیخواهید هیچ کس بداند شاید اصلاً نباید انجامش میدادید! آزمایشهای کلان داده فیسبوک در ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ برای این که ببیند آیا میتواند بر هیجانات و رفتار کاربران در دنیای واقعی بهگونهای اثر بگذارد که آگاهی آنها را دور بزند اما خودشان متوجه نشوند؟ نیز از همین دست است.
از این رو پلتفرمها، راهبرد برند اوربیت (Ongoing Relationship Between Individuals) را برای خود برگزیدهاند. آنها میخواهند همواره، همهجا، همهچیز ما را در سیطره نامحسوس خود داشته باشند تا در نگاه ما خادمان همیشه و سفارشی حاضر باشند. ابتدا عادتهای ما توسط پلتفرمها شناسایی میشود. سپس این عادات – حتی با نیتهای خوب- با بازخوردها و شخصیسازی خدمات کنترل میشوند و عاقبت با عقلانیت پلتفرمی اصلاح میشوند. پس برای مرجعیت بیشتر نیاز به دادههای بیشتر و بازخوردهای بیشتر نیاز دارند. از این رو پلتفرمهای اجتماعی پشت همه شعارهای خوش آب و رنگشان با همآغوشی تلفنهای هوشمند و شبکههای اجتماعی و نظام بیامان داده و بازخورد، تنها به دنبال افزایش اعضایشان هستند. مادامی که پستی در فیسبوک منتشر میشود هیچ اهمیتی ندارد که چقدر بیمعنی، احمقانه، خطرناک یا دروغین باشد. جاهطلبی اربابان دیجیتال به بزرگی دادههایی است که جمعآوری میکنند.
اگر فرض کنیم انسان بالذات انتخاب عقلانی انجام میدهد و رفتارهایش مبنای منطقی دارد، عقلانیت ارتباطی مستقیم با عادات ما پیدا میکند. پس هر کس عادات ما را کنترل کند به نوعی افسار عقلانیت ما را نیز در اختیار خواهد داشت. حالا باید از خود بپرسیم عقلانیت واقعا چه مفهومی دارد. به قول ریچاد رورتی حقیقت هر آن چیزی است که هم عصرانم با آن مخالفتی نداشته باشند. پس آنکه میتواند رفتار و عادات ما را کنترل کند، عقلانیت ما را نیز تسخیر خواهد کرد. در واقع اربابان دیجیتال بعنوان مظهر اراده عمومی، عقلانیت مدرن را مصادره کردند و شوربختانه آنچه امروز از آن به عقلانیت تعبیر میشود اقبال یکباره اعضای شبکههای اجتماعی در موضوعاتی است که حتی شاید کمترین آشنایی و فهمی از آن نداشته باشند، ولی با انواع روشها به مشارکت در آن وادار شدهاند. در نتیجه جف بزوس - بنیانگذار آمازون- که در حال حاضر هر دقیقه ۱۵۰ هزار دلار درآمد دارد با آن شبکه جهانی حسگرهای خانگی و ردیابی مشتریانش عقلگرای واقعی دوران ماست.
اما این عقلای تسخیری، لزوماً، نفع عمومی را دنبال نمیکنند. آمازون امروز در کسب عنوان زیانآورترین و پرخطرترین سمتهای شغلی با کارگران معدن در افریقا رقابت میکند. اربابان دیجیتال علاقهای به برقراری هنجارهای رفتاری ندارند. به قول ویلیام دیویس اقتصاددان و جامعه شناس بریتانیایی، ما ساکن اندرزگاه اخلاقی نمیشویم، بلکه به بحث گروهی متمرکز میپیوندیم که پر از آشوب و خوشگذرانی است و در آن از ما خواسته میشود تمام قید و بندها را کنار بگذاریم و به هر شکلی مشارکت کنیم. اما همین کنار گذاشتن قید و بندها، در خدمت منافع ناظری است که آن سوی آینه ایستاده است. در اینجا عقلانیت به نفع پلتفرمها مصادره میشود، به عنوان نوعی مزیت رقابتی احتکار میشود و نوعی نخبه سالاری به وجود میآورد که امثال جف بزوس و زاکربرگ کنترلش میکنند. غولهای پلتفرمی، عقلانیت را به نوعی دارایی فکری خود میدانند که طی محاسباتی مخفیانه انجام میشود و در کل ارتباطی با عمل آگاهانه ندارد و از چشم "یک ناظر همه چیز بین" معنا مییابد. در این نگرش به خرد، جایی و زمانی برای تفکر، خودنگری و تامل وجود ندارد. هریک از ما به نقطهای در یک شبکه فروکاسته شدهایم و با محرکهایی بمباران میشویم که به آنها تنها به شکل خودکار میتوانیم واکنش نشان دهیم.
زمانی که عقلانیت تحمیلی به ابزاری برای قدرت انحصاری تبدیل شود، دیگر وسیلهای برای فهمیدن نیست بلکه خرد مهاجمی است که اصرار میکند همه چیز باید دیجیتال شود تا جهانِ تحت نظارت اربابان فناوری، تبدیل به جایی شود که "غیرعقلانی بودن پیشبینی پذیرش" بیشتر و بیشتر گردد
3- فراتر از پیشبینی پذیری، کنترل نامحسوس رفتار فردی و گروهی
برده متصل دیگر نمیداند کجا مولد است، کجا ابزار خلق ارزش برای پلتفرمهاست و کجا مصرف کننده کالاهای مشابه خود است. دیگر کالاوارگی، تجسم تنفروشی و بردگی جنسی و جسمی ندارد. حالا، روان و اندیشه بی سروصدا به محاق پلتفرمهایی برای نوسرمایهداران میرود.
اگر ابتدای قرن بیستم مطالعات لندزبرگ در کارخانه سوزن سازی هاثورن مبنای روانشناسی صنعتی و نظامهای انگیزشی بود، در سالهای اخیر، نتایج آزمایشگاههای طراحی رفتار در دانشگاههای بزرگ جهان نظیر استنفورد یا حتی شرکتهایی مانند گوگل و فیسبوک به نسخه پیشرفتهتر آنها بدل شده است. با این هدف که چگونه رفتار کاربران و مشتریان، پیشبینیپذیر و در نهایت کنترل شود، بدون آگاهی و مداخله خود ایشان. عمده پژوهشها بر به مسلخ بردن آزادی انتخاب و رفتار و فراتر از آن هدایتپذیری ناآگاهانه کاربران متمرکزند.آش آنقدر شور شده که تریستان هریس - اخلاق شناس درون سازمانی گوگل که حالا به یکی از منتقدان اصلی استفاده بیش از حد از فناوری شده- موسسه غیر انتفاعی "مرکز فناوری انسانی" را راهاندازی کرده تا محفلی برای مخالفان فناوری باشد. با این توجیح که چون فناوری دیجیتال اعتیادآور طراحی میشود باید روشهای ترک و مقابله با آنرا آموخت! یا نیر ایال نوسینده و مدرس مشهور امریکایی که در سال ۲۰۱۴ کتاب پرفروش "به قلاب افتاده" را نوشته بود و در آن به ترفندهایی برای طراحی اپلیکیشنهایی که بیشترین حبس مشتریان و چسبندگی مشتریان را ایجاد میکرد پرداخته بود که چگونه محصولی بسازیم که اعتیادآور باشد! در آخرین روزهای سال ۲۰۱۹ کتابی را در قالب نوعی توبهنامه نوشت با عنوان "انحراف ناپذیر: چگونه مهار توجهمان را در اختیار بگیریم و زندگیمان را خودمان انتخاب کنیم. "اگر به قلاب افتاده کتاب راهنمایی برای انجام کاری بود کتاب دوم اهنمای خنثی کردن آن است. مشاهده گرفتاری کاربران در اپلیکیشنهای و شبکههای اجتماعی ایال را به نوشتن کتاب دومش واداشت. ایال میگوید اگر نفستان را در سینه حبس کردهاید و منتظرید که شرکتها از جذابیت محصولاتشان بکاهند خفه خواهید شد.
اما چرا اربابان دنیای دیجیتال به سراغ چنین مخدری میروند؟
کارل مارکس سرمایه را ارزشی تعریف کرده که در پی افزایش یا خلق ارزش افزوده است. از دیدگاه بوردیو نیز، سرمایه آن چیزی است که به عنوان رابطه اجتماعی در درون یک سازواره از تعاملات عمل میکند و دامنه آن بدون هیچ تمایزی به تمامی کالاها، اشیاء و نشانههایی که خود را به عنوان چیزهایی کمیاب و ارزشمند عرضه میدارند (و در یک ساختار مشخص اجتماعی، مورد قضاوت هستند) کشیده میشود. وقتی دیگر همه چیز کالا شد و به بازار آمد و تجارت شد حالا تاجران سراغ سرمایهای رفتهاند که تاکنون قابل کسب نبود: تجارت رفتار و اندیشه! لذا آنچه امروز با آن مواجهیم شق جدیدی از سرمایهداری است که شوشانا زوبوف (استاد برجسته هاروارد) در کتاب هفتصد صفحهای خود آنرا "سرمایهداری نظارتی" نامیده است. سرمایهداری نظارتی به قول خانم زوبوف "اصولاً جداشده، گونه استخراج کننده و جهش یافته سرمایهداری اطلاعاتی" است و مبنای آن کالاسازی "واقعیت" و تغییر شکل آن به داده رفتاری برای تحلیل و فروش است. بنیان این جنبش الگوریتمهای پیشبینی کننده و محاسبه ریاضیاتی رفتار انسان است. شاید مارکس هیچگاه گمان نمیکرد که رفتار و هویت فردی نیز بعنوان یک سرمایه در بازار نقش آفرینی کند. ولی واقعیت این است که اگر در سده پیشین، فورد و جنرال موتورز با الگوی تولید انبوه و مقایس بزرگ بازارها را به سلطه خویش کشیدند، امروز یک "دیگر بزرگ" (Big other)، از دادههای بزرگ برای تسخیر مصرف کننده استفاده میکند.
سرمایهداران نظارتی الگوی رفتاری ما را به آن دسته از مشتریان خود می فروشند که مایلند با اطمینان بدانند ما چه میکنیم؟ وام به ما بفروشند یا بیمه و به چه قیمتی ؟ میخواهند بدانند چگونه رفتار خواهیم کرد تا بدانند بهترین راه مداخله در رفتارمان چیست و در صورتی که درست از آب در بیاید تنظیم و هدایت و شکلدهی و هل دادن ما به سمتی که بیشترین احتمال موفقیت کسب و کارشان را رقم بزند. لذا حتی دستدرازی به little data هم بدنبال big data برای نفوذ در جزئیترین خصایص فردی موضوعیت مییابد. اینکه نایکی با مچ بند خود بفهمد ما چه موقع و چقدر میخوابیم؟ چه موقع و چقدر چه ورزشی میکنیم؟ تغذیه ما چگونه است؟ روزی چند قدم راه میرویم و چند پله را گز میکنیم؟ فقط برای این نیست که بداند به ما کفش پیادهروی پیشنهاد دهد یا پیراهن ورزشی بسکتبال؟ میخواهد رفتار مصرفی ما را هم بطور نامحسوس برای پذیرش محصولات جدیدش تغییر دهد. اگر بیوتکنولوژی در سمت تاریک خود اصلاح نژادی را هدف قرارداده اینجا اصلاح رفتاری هدف پلتفرمها میشود. این تعرضها آزادیمان را تهدید میکند. البته سرمایهداران نظارتی راهبردهای متعددی برای حفاظت از خودشان در برابر قانون دارند. لابیگری، تصرف سیاسی و سایر روشهای اقتصادی که ما در کارتلها میشناختیم حالا در پلتفرمهای دیجیتال دنبال میشود. آنها مدعی هستند اینترنت واقعیت جدیدی است که پروتکلهای متفاوتی دارد. لری پیج گفته است: گوگل چطور میتواند تابع قوانینی باشد که پیش از ظهور اینترنت مصوب شده اند؟ نهایتاً فناوریهای پلتفرمی میتوانند بعنوان یک اسلحه به ابزار دولتهای سرکوبگر در کنترل شهروندان خود بدل شوند. نظارت دایمی همه وجوه زندگی مسلمانان ایغور در چین نمونهای کوچک از این کارکردهاست. یا اسنادی که اسنودن افشا کرد نشان داد که آژانس امنیت ملی آمریکا دادههای یاهو گوگل فیسبوک و مایکروسافت را برای مقاصد کنترلی و نظارتی جمع میکرد. رسوایی کمبریج آنالیتیکا نیز از این دست بود.
رهایی
باید دست بکار شد. چه بخواهیم و چه نخواهیم پلتفرمها بخش انکارناپذیری از سبک زندگی ما شدهاند و بی اغراق پایههای تمدن پسامدرن را بنا مینهند. انکار و مقابله با نفس کارکردهای آنها نیز بی فایده است. حتی جنبشهایی برای مقابله مستقیم با پلتفرمهای نظارتی آغاز شده است. گروهی از فعالان این جنبش، کاربران را به شیوه مضحکی تشویق میکنند که مثلاً دادههای تناسب اندام گردآوریشده توسط "فیتبیتز" را خراب کنند. یا پیشنهاد کردند که دستگاههای پوشیدنی را به مترونوم یا چرخ دوچرخه وصل کنند. اینها البته درحد خنده حضار کارایی خواهد داشت.
سرمایهداری نظارتی بیست سال است که بدون هیچ مانعی پیش رفته و البته هنوز بسیار جوان است. همه اینها به معنای چشمپوشی از مزایای بیشمار پلتفرمهای اینترنتی نیست. ولی هر خیری شری در خود نهفته دارد. ما نیاز به پژوهش و کار جدی بین رشتهای داریم تا ضمن شناخت عمیقتر ابعاد و تبعات توسعه پلتفرمها، تکلیف خود را با حریم خصوصی، رشد اقتصادی، سرمایهداری نظارتی و... مشخص کنیم. نه دانشگاهها و اندیشگاههای ما و نه قانونگذارانمان موضوع را آنقدر که باید جدی نگرفتهاند.
شاید سادهترین پاسخ به این چالشها این باشد که برای رهایی از بردگی مدرن، باید بازارهایی که آینده انسان را معامله میکنند غیر قانونی شوند. مثل تجارت بردگان که غیرقانونی شد. پلتفرمها میبایست هرگونه ذخیره سازی رایگان دادهها یا واگذاری آنها به دیگری یا دادهکاوی برای هر منظور جدیدی ورای سرویس مورد نیاز کاربر را متوقف کنند. ولی آنها به سرعت پیش میروند و ما را نیز به شتاب بیشتر و تعمق کمتر وا میدارند.
نخست اینکه از منظر فردی، تسلط یافتن بر ذهنآگاهی - و نه پذیرش ذهنآگاهی بعنوان یک هدف- به ما کمک میکند تا مسیر خود را میان امواج پر فتنه اقیانوس سرمایهداری بیابیم. باید به خود گفت که اگر هیچ چیزی نداریم که بخواهیم پنهان کنیم هیچ چیز نیستیم. در ساحت اجتماعی نیز آگاهی عمومی و به ویژه آموزش نسل Y و Z در این خصوص یک ضرورت است. منتهی به شرطی که محتوا و فلسفهای برای ارایه به آنها که دربند سرمایهداری نظارتی گرفتار شدهاند یا در همسایگی آن قرار دارند، تولید کنیم.
در بازدیدی که از موزه آینده در توکیو داشتم تا مدتها متحیر بودم از اینکه ژاپنیها با چه عمق و وسعتی مفاهیم مبنایی زندگی دیجیتال، هویت واقعی و دیجتال، خانواده، جنسیت، روابط اجتماعی و چالشهای زندگی در سال 2050 را برای کودکان به تصویر کشیدند. پر واضح بود که سالها مطالعه و پژوهش صدها پژوهشگر پشتوانه نظری و عملی این شبیهسازیها و کارگاههای آموزشی بود. ما در لایههای مختلف سیاستگذاری، قانونگذاری و اجرا، حتی درک و شناخت کافی از این روندها نداریم چه رسد به کنش فعال و اثربخش!
اما اینها کافی نیست. در دویست سال گذشته که فناوریهای غربی به سرعت زندگی ما را درنوردیدهاند و ما در بهترین حالت مصرفکنندگان به روز محصولاتشان بودهایم استقلال اندیشه و نظریهپردازی در حوزه فناوری را نیز از دست دادهایم. ماجرا وقتی ترسناکتر میشود که شتاب افزایش این شکاف روز به روز بیشتر میشود.
حالا اخلاق فناوری، درهمتنیدگی علوم شناختی و هوش مصنوعی آنچنان پیچیدگی مضاعفی خلق میکنند که دیگر حتی در شناخت مفاهیم هم دچار اختلال خواهیم شد. هرچند در غرب نیز چالشهای این حوزه فراوان مورد بحث و مداقه قرار میگیرد ولی آنها بر پایه تفکرات پست مدرنیستی و نظریههای سالیان گذشته، برخواسته از نهادهای اندیشهورز و مولد خود (مستقل از اینکه ما با آنها موافقیم یا مخالف) به پیش میروند. پشتوانهای که ما از ساخت آن غافل شدیم.
سالهای نخست انقلاب قرار بود وحدت حوزه و دانشگاه بعنوان دو بازوی نظریهپردازی و اندیشهورزی جامعه، پاسخگوی نیازهای روز زیست سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ما باشند. نتیجه آن البته نیاز به توضیح ندارد. امروز به نظرم مشارکت بنگاههای اقتصادی شامل بنگاههای بزرگ اثرگذار بر اقتصاد دیجیتال کشور و استارتاپها - که هنوز منافع اقتصادیشان آنها را محافظهکار نکرده – با مراکز اندیشهورزی میباید این کار نکرده صد ساله را به سرانجام برسانند.
نسل جوان کارآفرینان دیجیتال که اتفاقاً هنوز هم پیوندهای خود را با دانشگاه از دست نداده میبایست همنسلان خود در دانشکدههای اقتصاد و حقوق و علوم اجتماعی و حوزههای علمیه را به چالش بکشند و گروه دوم نیز از پستوی کتابخانهها، ادارات دولتی یا مشاغل پشتیبان کسب و کارها، مشارکتجویانهتر در مسیر توسعه اقتصاد دیجیتال نقشآفرینی کنند و علوم اجتماعی رایانشی بعنوان یک دانش میانرشتهای نیاز به گسترش دارد.
در نهایت آگاهی فردی از حقوق جدید ما در دنیای مجازی جدید، برای رهایی از جاهلیت دیجیتال، قانونگذاری سختگیرانه برای تجارت دادههای فردی و البته تلاش برای طراحی پلتفرمهای شفاف و پاسخگو، گامهای نخستین مبارزه با بردهداری دیجیتال است.