مدتهاست که به این فکر میکنم که اقتصاد ایران چه میخواهد؟ ریشه مشکلات اقتصادی ما چیست و چکار میتوان انجام داد؟ یکی از جوابهای سادهای که به آن رسیدهام پرورش ندادن انسانهای عاشق است. ما نتوانستهایم فضا را به نحوی محیا کنیم که انسانهای عاشق پرورش کنند. عاشقهایی که خوره و دیوانه کاری که انجام میدهند باشند. با عشق و علاقه از کاری که میکنند تعریف کنند. از بودن در کنارش و صحبت کردن در مورد علایقش به وجد بیایی. این افراد به دلیل عشقی که دارند هیچ وقت از کاری که میکنند دست نمیکشند جلو میروند حتی اگر صد بار شکست بخورند، حتی اگر صدها بار با بدی با آنها برخورد شود.
امروز مصاحبه شرق با بهمن فرمانآرا را خواندم، با اینکه هیچ فیلمی از او ندیدم ولی همیشه از استایل و کلاهش خوشم میآمد :) این مصاحبه را که خواندم حس کردم دارم مصاحبه یک عاشق را میخوانم و برایم جالب بود. یک جا گفته بود: «هراس من از مرگ نیست، از بیهودهزیستن است.» به نظر من این جمله فلسفه زندگی آدمهای عاشق است. جملهای که ما مدتهاست در تربیتمان فراموش کردهایم. سیستم آموزشی ما مدام آدمهای متوسط و یکجور پرورش میدهد. میخواهد شما یکجور فکر کنی و در یک قالب مشخص حرکت کنی. هیچ وقت از شما نمیخواهد و به شما فرصت نمیدهد که عاشق باشی. به نظرم یکی از اشکالات اساسی ما در سیاستگذاری اجازه ندادن به بروز و ظهور این افراد است. با آدمهای نسل قبل که صحبت میکنی این مسأله پررنگتر بوده است. فضا به نحوی بوده که افراد میتوانستند بیشتر به دنبال دوستداشتنیهای خود بروند ولی نسل ما نسل آدمهای یکجور بیمایه شده است. نسل آدمهایی که حرف اول و آخرشان پول است. این آدمهای کوتوله هیچ وقت نمیتوانند کارهای بزرگ انجام دهند و وقتی کار بزرگ انجام ندادی همه ضرر میکنیم و میشویم کشور توسعه نیافته. باید فضا را باز کرد و به افراد اجازه داد که عاشق باشند، در مورد عشقشان حرف بزنند، بدون آنکه مجبور باشند هزینه بپردازند و یا اینکه افرادی باشند که آنها را وادار به سکوت کنند.