می خواست جابجا شود
که خواب به چشمانش غلبه کرد وقتی چشم گشود
روز سه شنبه بود،
خاکستری از مادری سیاه و تاریک
در زاهدانِ اولین شروع خلقت
باز پدر سفید و زاهد
در آخرین روز استراحت و عبادت بود
فرزندان آنها سه تا بودند،
خاکستری مایل به متعادل سه شنبه شد،
خاکستری مایل به سیاه یکشنبه شد،
خاکستری محو مایل به سفید رنگ پنجشنبه.
این سه، همه فرزندان سفید و سیاه بودند
و روزهای شروع و پایان
درساختمان خلقت بودند
هر یک،
روزی به اندازه هزارسال،
خاکسترها به میزان علاقه
به هر کدام از سوها در تغییر بودند،
خاکستری متعادل باهوش و کنجکاو بود
بالاترین موج انعطاف را داشت،
او شروع کرد،
به برهم زدن و جابجایی،
او جای اول و آخر را می دانست،
او به وسط صف رفت،
ولی هفته پنج روز نبود!
شنبه سیاه و تاریک و
جمعه سفید و پرنور بود،
دوشنبه فرزندش شد،
بیشتر متمایل به سیاه بود،
و چهارشنبه دیگر فرزندش شد،
او متمایل به سفید،
اکنون او در مرکز اتصال و هماهنگی،
قلب هفته را با ضربان هماهنگ خود،
زنده داشته بود!
سه شنبه باهوشِ فرصت طلب
ای رنگ تغییر ناپذیر هفته،
نه آلوده تر می شد و نه پاکیزه تر
او قلبِ پر نوسان هفته،
و شاید پل عبور عابران رونده
پیروان کلیم در شروع کار،
و پیروان روح الله در دوشنبه ساکن شدند،
و پیروان خاتم در جمعه،
می گویند در جمعه،
ناجی موعود بیاید در آخرین روز هفته
و آخرین فصل روشن
از پایانِ یک شروع
و شروع یک بی پایان
خدا چنین خواست،
و هفته هفت روز شد
خدا راضی بود،
و خدا خندید،
اکنون،
خاکستری در سه شنبه
باخدا می خندد