eli kamali
eli kamali
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

بهارِ باز...

بهارِ باز

همون فصلی که من عاشقانه دوسش دارم.

همون که هواش یه بوی خاصی میده .

همون که خیابونا رو قشنگ و رنگارنگ میکنه .

همون که لطافتش بند یه تگرگه اما بازم از قشنگی کوتاه نمیاد!

بهارِ باز

از شروع دوباره ای میگه که، تمام زندگی باید یه چمدون می شد برای رفتن اما موندن و انتخاب کرده ....

از زمستانی که می میرِ تا بهار به دنیا بیاد

فلسفه فلسفه ی، ققنوسیِ زمستونه.....

هرگوشه ی این شهر بهاره.

باغچه ها پر از بنفشه و نازه.

و آسمون از این جلوه گری بی نصیب نمونده و عجیب زیبا و دیدنیه .

بهارِ باز

حتی رو سنگ های مزاری که سوز زمستونه هنوز ،یه گلدون از جنس بهار میذارند که آروم بگیرِ حزن ِ خاکستریِ اونا که قرار بود تا سال تحویل نشده برگردند ...
قرار بود تو بهار با ما سر سفره بنشینند.

اونا که قشنگ می خندیدند ،قشنگ شعر میخوندن اونا که زنده ترین مرده های شهرن هنوز ....

تصویر خنده ای که خشک شده از زندگی اما از حضور خیلیا تازه تر و شفاف تره...

بهار ِ باز

اما...

یواشکی میگم بهار نشنوه!!!!!

بهاره ها اما دلِ خیلیا زمستونه .....







بهار بهار چه اسم آشناییققنوسحکایت زمستون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید