ویرگول
ورودثبت نام
eli kamali
eli kamali
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

مرثیه ای برای رخشِ تهمتن

و می اندیشید
.که نبایستی بیندیشد
.چشم ها را بست
.و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید
بعد چندی که گشودش چشم
،رخش خود را دید
بسکه خونش رفته بود از تن
،بسکه زهر زخمها کاریش
.گوئی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
.بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش
.رخش را می دید و می پائید
رخش ، آن طاق عزیز ، آن تای بی همتا
رخش رخشنده
،با هزاران یادهای روشن و زنده
،…آه
پهلوان کشتن دیو سپید ، آنگاه
،دید چون دیو سیاهی، غم
– غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش ؛
.و دلش را می فشارد درد
همچنان حس کرد
.که دلش می سوزد ، آنگه سوزشی جانکاه
،گفت در دل : “رخش ، طفلک رخش
“!آه
این نخستین بار شاید بود
.کان کلید گنج مروارید او گم شد
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
.سایه ای ، پرهیب محو سایه ای را دید
او شغاد ، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
.و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید
هان ، شغاد!”  اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
.که دل مردانه رستم برای او بخشم آید
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
،و نمی شد، . . .  “این شغاد دون ، شغال پست
،این دغل، این بدبرادندر
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
،زاده او را یک نبهره ی شوم، یک نا خوب مادندر
“…نه ، نبایستی بیندیشم
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
،رخش زیبا ، رخش غیرتمند
،رخش بی مانند
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست

خوان هشتم اخوان ثالث

فقط خدا میدونه این مرثیه را چند بار خوندم و متاثر شدم

اخوانخوان هشتم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید