دوا در حالی که به سر بریده شده شیطان در دستش نگاه میکرد لبخند زد و گفت : ظاهرا وجودتان در جهانی که به ما سپرده شده تمامی ندارد.. از وقتی چشمانم را گشوده ام در حال کشتن شیاطینی به همانند تو هستم.. نمیدانم چرا دست از تقلا کردن بر نمیدارید و در دنیای سیاهتان منتظر عذاب الهی نمیمانید.
دوا سر بریده شده را به گوشه ای پرت کرد، به رد خونی که سر بریده شده از خود به جا گذاشت خیره شد و در حالی که صورتش در تاریکی مخفی شده بود، به شیطانی با دستان بلند و کشیده نگاه کرد! شیطان بر روی زمین افتاده و آتش و دود سیاه از درون قلبش زبانه کشید. شیطان طوری به قلب سیاهش از درد مشت میزد که گویا میخواهد همه چیز تمام شود.
دوا به نزدیکی شیطان رفت و با نفرت و ساده گویی گفت :
گویا قلبت درد میکند! تقصیر وجود سیاه و تاریکت است که اکنون زیر سلطه سایه های من آمده! نباید گناه پدرانتان را تکرار میکردی.
شیطان با عصبانیت دستان و سپس ناخن های کشیده اش را به روی زمین کشید، صدای ناهنجاری تولید شد و آسمان سیاه آن دنیای بی نور ترک عمیقی برداشت! دوا به آسمان دنیای که در آن زندگی میکرد نگاه کرد.. با دیدن ترک بد شکلی که شیطان بر روی آسمانش ایجاد کرده بود، اخمی بر صورتش آمد و رو به شیطان کرد و گفت :
تو را به همانند برادر و خواهرانت، با مرگ مجازات کنم! گناه از بین بردن زیبایی اسمان من را با درد و مرگت خواهی داد.
شیاطینی چهار پا با چهره های ترسناک و قلاده های بزرگ، چهار دست و پا به سمت اهریمنی که بر روی زمین افتاده بود حمله و سپس شروع به کندن و خوردن اعضای بدنش کردند.
دوا به سمت صندلی شاهانه اش بازگشت و به رودخانه خونی که به راه افتاده بود نگاهی سرد کرد! هرچه اعضای بدنش به وسیله دندان های تیز و خونی سگ های شیطانی دریده میشد، شیطان بار دیگر بدنش را ترمین میکرد.. دوا دستانش را مشت کرد و آهی از روی افسوس کشید و گفت :
باید سخت باشد که هم قلب در حال انفجارت را ترمین کنی و هم شیطان های دیگری که از جسمت تغذیه میکنند را کنار بزنی.. درد زیادی را برای زنده ماندن تحمل میکنی .. اینطور نیست ای شیطان؟
اهریمن در حالی که بدنش در حال متلاشی شدن بود فریاد گوش خراشی زد :
قلبم را آزاد کن... لعنت به تو و خالقت
دوا با شنیدن کلمه اخر اهریمن و بی حرمتی او به خالقش، دستش را به سمت شیطان گرفت و سپس آن را مشت کرد! نفس شیطان یک باره بریده شد. دوا دستش را باز کرد و قلب شیطان از میان جای گاز سگان تکه تکه شده بر روی زمین افتاد.
زنی از درون تاریکی دستش را بر روی صندلی دوا گذاشت و گفت : چرا نگذاشتید که حیوانات بیشتر غذا بخورند بانو؟ پیدا کردن شیاطین نترس و پر گوشتی همچون او بسیار سخت و کمیاب شده.
دوا با سردی پاسخ داد :
هرکس که به خالق من توهین کند سزایش مرگی دردناک توسط تاریکی وجود خودش است.
زن لبخند زد و گفت :
به راستگی همانطور که از الهه تاریکی انتظار میرود، بیرحم و عادل هستید..
دوا به جسم اهریمنی که در حال بلعیده شدن بود نگاه کرد! نمیدانست که این چندمین شیطانی است که به دست او کشته شده..اما میدانست که وظیفه اش همین است.
کشتن شیاطینی که به خود اجازه بی حرمتی به دنیای انسان ها را میدهند، این تنها وظیفه دوا میباشد.
دوا صاحب جهان سایه ها، جهانی قبل از دنیای انسان ها و بعد از دنیای شیاطین میباشد! هر شیطانی که بخواهد به دنیای انسان ها با پای خودش برود باید از دروازه دنیای سایه ها عبور کند، دروازه ای که هیچ وقت به شیاطین اجازه عبور نمیدهد، درست همان طور که خالق دوا از او خواسته بود دوا هر شیطانی که بخواهد از دنیای زیرین به دنیای انسان ها برود با بیرحمی میبلعد، ابتدا قلب و سپس تمام هستی اش را در خود هضم میکند.
گناه و تاریکی همچون باروت و آتش میباشند! وقتی که شیاطین گناه کار در تاریکی خودشان بلعیده میشوند راهی جز مرگ برای خلاصی از درد پیدا نخواهند کرد.