ویرگول
ورودثبت نام
فتانه کامکار
فتانه کامکار
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

قاصدک ها عاشقند

از بچگی عاشق قاصدک ها بودم. نمیدونم از چندسالگی! ولی مطمئنم همه آدم ها قاصدک ها رو دوست دارن، یا لااقل وقتی بچه بودن با شوق نگاهشون کردن، دنبالشون دویدن و یا آرزوهاشونو یواشکی تو گوششون گفتن....

شاید هم مثل من، هنوز که هنوزه با دیدنشون به وجد بیان.... و دنبالشون بدون....

درست مثل الانم، میانه 35 سالگی... هنوز هم هر جا قاصدکی ببینم توی دستام میگیرمش، نفسم رو بدرقه راهش میکنم و به باد میسپارمش تا آرزوهامو بالا ببره، بالای بالا و آنقدر بالا که نبینمش و قاصدکم جزیی از آبی آسمون بشه.

بخاطر همینه که حس خوبی به روزهای بارونی دارم و هر وقت بارون میاد احساس میکنم آرزوهام دارن برمیگردن پیشم، و شاید این بار در قالب واقعیت ها به دستم برسن و حالم رو بهتر کنن...

وقتی بچه بودم فکر میکردم قاصدک ها خودبخود به وجود میان و مسئول بالا بردن آرزوهای آدما به آسمونن ولی بعد ها که متوجه شدم قاصدکها جزیی ازگیاهه و حامل دانه هاش، تازه فهمیدم جدا از تخیل کودکانه من واقعیت عاشقانه تری برای قاصدک ها وجود داره، عشقی ناب و مسئولیتی زیبا،

اونا ایجاد میشن تا بذرهای گل قاصدک رو به آغوش بگیرن به سفر ببرن....

گل قاصدک، با گلبرگ های زرد و زیباش توی اوج بهار شکوفا میشه و بعد از چند روزی کم کم دانه ها شکل میگیرن و تازه کار قاصدک ها شروع میشه....

اونا دونه هایی که تو آغوششون بزرگ شدن رو بر میدارن به پرواز در میان، و هر بار نسیم عاشقانه تر بوزد پروازشون شاعرانه تر میشه. اونا دونه ها رو پخش میکنن و پس از یه فرود زیبا روی زمین میشینن دانه ها را تحویل زمین میدن تا بهار بعدی گلهای قاصدک دوباره جوونه بزنن.

بعد خودشون آزاد و سبک بال و پس از یک خداحافظی، دوباره به پرواز در میان، گاهی وسط خیال ما آدم ها، روی دستمون میشینن و یا گاهی از وسط نگاهمون میگذرن. درست وقتی منتظر شنیدن یه خبریم، وقتی خسته ایم و دلتنگ، وقتی ناامیدیم و با دیدنشون یه امید کوچولو توی دلمون جوونه میزنه، شایدم وقتی خوشحالیم و به آرزوهامون رسیدیم، اونا توی اوج لحظه های ما توی صحنه نگاهمون آروم آروم فرود میان... و حال خوبی بهمون میدن..

من نمیدونم لحظه ی خداحافظی قاصدک ها با دونه های تو بغلشون چطوری بوده؟یا چی تو گوششون گفتن که محرم دل آدم ها شدن ؟ یا چه حالی داشتن وقتی با دونه هاشون خداحافظی کردن و دنبال زندگیشون فرستادنشون؟ یا اصلا اشکشون از روی شوق بوده یا از دلتنگی ؟ نمیدونم....

ولی اینو خوب میدونم که اگر قاصدک ها عاشق نبودن، اگر آغوش مهربانی نداشتن، اگر مسئولیت پذیر نبودن و اگر صادق نبودند

نه از گل های بهار متولد میشدن و نه در اوج لحظه های پر احساس زندگی ما فرود می اومدن.


قاصدک‌هااوج لحظه‌هایگل قاصدک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید