از بچگی عاشق قاصدک ها بودم. نمیدونم از چندسالگی! ولی مطمئنم همه آدم ها قاصدک ها رو دوست دارن، یا لااقل وقتی بچه بودن با شوق نگاهشون کردن، دنبالشون دویدن و یا آرزوهاشونو یواشکی تو گوششون گفتن....
شاید هم مثل من، هنوز که هنوزه با دیدنشون به وجد بیان.... و دنبالشون بدون....
درست مثل الانم، میانه 35 سالگی... هنوز هم هر جا قاصدکی ببینم توی دستام میگیرمش، نفسم رو بدرقه راهش میکنم و به باد میسپارمش تا آرزوهامو بالا ببره، بالای بالا و آنقدر بالا که نبینمش و قاصدکم جزیی از آبی آسمون بشه.
بخاطر همینه که حس خوبی به روزهای بارونی دارم و هر وقت بارون میاد احساس میکنم آرزوهام دارن برمیگردن پیشم، و شاید این بار در قالب واقعیت ها به دستم برسن و حالم رو بهتر کنن...
وقتی بچه بودم فکر میکردم قاصدک ها خودبخود به وجود میان و مسئول بالا بردن آرزوهای آدما به آسمونن ولی بعد ها که متوجه شدم قاصدکها جزیی ازگیاهه و حامل دانه هاش، تازه فهمیدم جدا از تخیل کودکانه من واقعیت عاشقانه تری برای قاصدک ها وجود داره، عشقی ناب و مسئولیتی زیبا،
اونا ایجاد میشن تا بذرهای گل قاصدک رو به آغوش بگیرن به سفر ببرن....
گل قاصدک، با گلبرگ های زرد و زیباش توی اوج بهار شکوفا میشه و بعد از چند روزی کم کم دانه ها شکل میگیرن و تازه کار قاصدک ها شروع میشه....
اونا دونه هایی که تو آغوششون بزرگ شدن رو بر میدارن به پرواز در میان، و هر بار نسیم عاشقانه تر بوزد پروازشون شاعرانه تر میشه. اونا دونه ها رو پخش میکنن و پس از یه فرود زیبا روی زمین میشینن دانه ها را تحویل زمین میدن تا بهار بعدی گلهای قاصدک دوباره جوونه بزنن.
بعد خودشون آزاد و سبک بال و پس از یک خداحافظی، دوباره به پرواز در میان، گاهی وسط خیال ما آدم ها، روی دستمون میشینن و یا گاهی از وسط نگاهمون میگذرن. درست وقتی منتظر شنیدن یه خبریم، وقتی خسته ایم و دلتنگ، وقتی ناامیدیم و با دیدنشون یه امید کوچولو توی دلمون جوونه میزنه، شایدم وقتی خوشحالیم و به آرزوهامون رسیدیم، اونا توی اوج لحظه های ما توی صحنه نگاهمون آروم آروم فرود میان... و حال خوبی بهمون میدن..
من نمیدونم لحظه ی خداحافظی قاصدک ها با دونه های تو بغلشون چطوری بوده؟یا چی تو گوششون گفتن که محرم دل آدم ها شدن ؟ یا چه حالی داشتن وقتی با دونه هاشون خداحافظی کردن و دنبال زندگیشون فرستادنشون؟ یا اصلا اشکشون از روی شوق بوده یا از دلتنگی ؟ نمیدونم....
ولی اینو خوب میدونم که اگر قاصدک ها عاشق نبودن، اگر آغوش مهربانی نداشتن، اگر مسئولیت پذیر نبودن و اگر صادق نبودند
نه از گل های بهار متولد میشدن و نه در اوج لحظه های پر احساس زندگی ما فرود می اومدن.