امید، یک خطای ذهنی فریب دهنده است!
شاید در نگاه اول قابل درک نباشه این جمله و چه بسا سالها برای خودم هم قابل درک و هضم نبود. ولی اخیرا زیاد برمی خورم به مفاهیمی از جنس خطاهای ذهنی که در ذهن ما به اشتباه شکل گرفتن و اونقدر جا خوش کردن که تبدیل شدن به یک قانون بلافصل.
امیدواری و امید داشتن از جمله اونا هست.
قبلا در کتاب خوب به عالی جیم کالینز اون قسمت "تناقض استوک دیل" هم گذرا به اینکه الزاما امید داشتن راهکار و راه چاره نیست، اشاره شده بود و بعدها در کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" رولف دوبلی هم به این نوع خطاهای ذهنی بیشتر برخوردم تا اینکه امروز به بخشی از کتاب "قوی سیاه" نسیم نیکلاس طالب با اشاره به بخشی از کتاب "بیابان تاتارها" اثر دینو بوتزاتی و سرنوشت جیووانی دروگو (قهرمان داستان)، رسیدم که واقعا ضربه نهایی رو در اعماق فکر و ذهنم به این بت بزرگ و غیرقابل تزلزل زد و خردش کرد!
آره، اگه نخوام خیلی طفره برم و حاشیه بزنم و توضیح بدم، امید برای رسیدن به جاهای بزرگ، نتایج بزرگ، روز خاص، زمان عوض شدن همه چیز، یونیکورن شدن، ارزش چند ده میلیاردی بیزنس، موفقیت چشم گیر و پیروزی گوش دنیا کر کن و هر چیزی که چه بسا در اذهان تک تک ما دلیلی شده برای اینکه خیلی راحت به خوشی های کوچیک و پیش پا افتاده ی روتین و روزمره خودمون پشت پا بزنیم و در مقابل هر تحقیر و سختی و فشاری کنار بیایم صرفا به امید اینکه اون روز یک روز بیاد، یک خطای ذهنی فریب دهنده هست.