یک جمله از سایمون سینک که خیلی برام جالب بود.
"اگر قرار باشه به همه کارهایی که باید انجام بدیم، فکر کنیم، احساس غرق شدن بهمون دست میده. ولی اگر کاری که باید انجام بدیم رو انجام بدیم اونوقته که پیشرفت می کنیم."
واقعا باهاش مواجه بودم و هستم و عمیقا درکش میکنم.
بعد از کلی تلاش و تمرین الان تنظیمات خودکار ذهنم بر همین اساس ست شده!
به چیزهای جدید و فراتر از حال و ویژنری و میژنری طور و چشم انداز و کلیات و برنامه های 5ساله و 10 ساله و 50ساله، فقط در حدی که بدونم هست و چه هست فکر میکنم و بعد به عنوان یک دیتا ذخیره میکنم یه گوشه ذهنم. برای این که از مسیر کلی بیرون نرم یا حتی بر اساس نتایج کار انجام شده نیاز به تغییری در اون باشه.
از طرفی با توجه به خیلی کلی بودن و وسیع بودن این نوع دیتاها، لازم نیست هر لحظه ذهنم درگیرش باشه.
در حالی که یک اطلاعات کلی از کل فضا و حال و آینده دارم، تمام فکر و ذکر و تمرکزم رو روی همون چیزی میذارم که در اون لحظه درگیرشم تا انجامش بدم.
یه چیزی شبیه رانندگی میشه وقتی که مثلا به یک مانعی یا راه باریکی یا مثلا اتفاق خاصی در جاده مواجه میشین. توجه کردین در لحظه ای که دیگه نزدیک اون مانع یا راه باریک شدین، تمام تمرکزتون اینه که از مانع یا راه باریک رد بشین ولی در کل چون چند لحظه قبلش آینه عقب و آینه های بغل و اطراف رو در حد یک لحظه نگاه کردین، فضای کلی دستتونه و دیگه تو اون لحظه حساس "انجام دادن"، دوباره هی آینه عقب و بغل و اطراف رو چک نمیکنین. تو ذهنتون ترسیم کردین و گرا گرفتین و تمام.
الان فقط انجام دادن مهمترین کار دنیا، یعنی کاری که الان درگیرش هستم، مهمه و بس.