ایده شما نیاز به نجات ندارد؟ ابتدا بد نیست این نوشته را در دلتان مرور کنید:
باید
همین لحظه
تمام کنم!
-خانم، من رؤیایی دارم
-آقا، ایده ای خلق کردم که...
-استاد، این فرق دارد
-رئیس، باورت نمی شود که...
-مامان، من می توانم...
-رفیق، فکر کن اگر ...
-مردم، «شاید بشود...»
-آدم ها، «من می خواهم...»
موسیقی تند و تند تر
در من شوقی که مثل مرگ می دود
بی وقفه
حریص
بلند پرواز
بی پایان
و شبیه پررنگ ترین سبزِ روشنِ ممکن
ادامه می دهد
هرچند مدام نمی رسد به زندگی
می دانم که سقف، کوتاه است
و قد کشیده ام
باید بپرم چون در همین "لحظه"
در "آن"
تمام من "پرنده" است
من بیشتر شده ام
بیشتر از خودم
و در این لحظه جا نمی شوم!
از جسمم سَر می روم اگر نپرم
بالم را لمس میکنم
آینه انکار می کند
آینده را
انقدر هیجان دارم که
اگر بلند شوم پرواز یادم می آید
قسم میخورم که یادم می آید!
اولش را که بشنوم
می خوانمش تا آخر
بداهه.
آسمان را ندیده حفظم
میتوانم زمینَم را رها کنم
چون ایده ای دارم که فراتر از ناممکن است
پس تا نَپَرم
خلق نمی شود
و خلق یعنی ممکن
کافیست از «یک لحظه» عبور کنم
فقط یک لحظه
فقط یک لحظه که چیزی نیست
صدای سمفونی
دارد اوج می گیرد
نُت ها دیوانه شده اند
الان است که سرعتِ صوت
بشکافد هوای ناامیدی را
آخرِ کار است
دوام بیاور
بِپَر
همین حالا
..-«اما
شاید مُمکن نباشد
اگر بیفتی...»
هنوز در اتاقی نشسته ام
که کافیست
با یک نردبان به سقفِش برسم!
و ایده در تمام وُجودم
از من سَر می رود
روی فرش، کتاب
روی جَسدِ خط خطی های مانده بر ورق
روی منطق، احساس
روی "من می خواهمِ"ناخوانایی که جوهر پس داده
و در آخر
روی پاهایم که روی زمین...
حالا
روایت نپریدن را می نویسم
و تو میخوانی
شبیه فاتحه ای درون خودت
بله
ما
فرزند آدمیم
و هبوط را خوب یاد گرفته ایم
نپریدن، میراث ماست
فاطمه کرمیان
چند روز پیش پس از تجربه جدی نگرفتن یکی از ایده هایم این شعر را نوشتم و بعد با خودم فکر کردم که چقدر ممکن است برای این تجربه هزینه داده باشم. فرض کنید نامه ای بدست شما می رسد با این مضمون که "شما طبق محاسبات نظام هوشمند هستی معادل هزار میلیون دلار به اقتصاد جهان در طول حضورتان در جهان صدمه زده اید" می دانید در چه مورد صحبت میکنم؟
حدس میزنم شما هم ایده هایی داشته اید که درست همان لحظه ای که فکر می کردید ایده فوق العاده ایست، به سادگی رها کردید، اغلب فکر میکنیم که جدی گرفتن ایده هایمان برایمان هزینه یا دردسر دارد، هزینه ای که بابت جدی نگرفتن و رها کردن ایده ها پرداخت می کنیم ممکن است در تصور ما نگنجد، شاید ما دقیقا به علت کارهایی که نکرده ایم در در دردسر افتاده ایم. علت این است که تصور اینکه میتوانستیم در صورت جدی گرفتن ایده هایمان، هم اکنون در کدام آینده ممکن زندگی کنیم ساده نیست. اما یک چیز بدیهی است:
ایده های ما، ما را تغییر می داد و فرد رشد یافته تری در زندگی بودیم
شما در "ایده" های دیگران زندگی می کنید، میدانستید؟ ما دقیقا در مرکز ایده هایی زندگی می کنیم که پذیرفته ایم و به آن ها بها داده ایم، نوع شهر،کشور، فرهنگ، تکنولوژی و عادت های روزانه ای که داریم این را نشان می دهد. به همین دلیل گاهی یادمان می رود که فرصت این را داریم که در آن ایده هایی که زندگی ما را شکل می دهند "سهم" داشته باشیم و همان طور که ایده های زیادی بودند که بالاخره پذیرندگان خودشان را پیدا کردند، ایده های ما هم به مرور میتواند پذیرندگان خودر را پیدا کند یا به کمک آن ها تغییر کند، اما به شرطی که بگذاریم شنیده شوند.
ما نمی گذاریم قدرت خلق و بازخورد ایده هایمان، خودش را به ما ثابت کند اما چرا، چرا عده ای ایده های موفقی دارند و سایرین ندارند؟یا بروز نمی دهند؟ دلایل زیادی ممکن است به نظرتان برسد یا تابحال از زبان خودتان و دیگران شنیده باشید که اشاره من به آن ها تکراری است، این ایده ها از عوامل بیرونی اثر گذار صحبت می کنند،اما برخی چیزها تنها اثرگذار نیستند بلکه ممکن است دلیل باشند. مثلا:
بله، ممکن است همانقدر که از به دنیا آوردن یک کودک در دنیا هراس داریم، از خلق ایده بترسیم. چون وقتی خلق شود دست و پا در می آورد و بدون اجازه ما کارهایی می کند که زندگی خودمان و دیگران را تغییر دهد، بالاخره یک روز ایده تان از شما بزرگتر می شود و نمیتوانید کنترلش کنید اما فراموش می کنید که این عدم کنترل و خطر نتیجه چه چیزیست. شما توانسته اید آنقدر ایده تان را بزرگ کنید که بتواند شما را رشد دهد، اولین ماموریت ایده تغییر شماست.
سرنوشت ایده هایی که به موفقیت نرسیده اند را شنیده ایم، اما معمولا توجه نمی کنیم که یک ایده شکست خورده چقدر بهتر از ایده ایست که از ابتدا توسط خالق ایده طرد شده، حتی در احساس پشیمانی افرادی که از بی سرانجامی تلاش هایشان صحبت می کنند نوعی پیروزی است. رسانه ها به سراغشان می روند، افراد از آن ها سوال می کنند، از زندگی آن ها قصه و فیلم می سازند. فقط به این علت که مردم به آن ها هنوز نیاز دارند.
اینکه داستان های به انتها نرسیده ی ما جزئی از نیازهای مردم را رفع کند، خارق العاده نیست؟
(در نوشته های بعد برخی از این داستان های شکست را مرور می کنیم)
"یه چیز هست که از همه ارتش های دنیا قوی تره، و اون ایده ایه که دیگه وقتشه" ویکتور هوگو
ایده هایی که ما هر روز تولید می کنیم و به قبرستان ایده می فرستیم ظرفیت منابع مغزمان را با خطر روبرو می کند. هنر ما در دور ریختن ایده ها به ما کمک می کند بار بعد راحت تر ایده های دور ریختنی تولید کنیم. شاید نیاز داشته باشیم به ایده های دور ریخته رجوع کنیم و مثل انیمیشن"inside out" از قبرستان بیرونشان بیاوریم. یا اینکه تلاش کنیم این مفهوم ساده را برای خودمان جا بیاندازیم که
ایده هایی که از طرف خودمان طرد می شوند در زندگی ما هزینه به بار می آورند
سال 2019 شرکت apple به مناسبت سال نوی میلادی ، انیمیشنی به نام "Share Your Gifts" را منتشر کرد تا این "ایده" را طرح کند که ممکن است در مورد ایده هایمان کاملا در اشتباه باشیم:
بنابراین از شما میخواهم در پذیرش یک چیز با خودتان صادق باشید:
شما ارزش ایده هایتان را نمی دانید و نخواهید دانست، احتمالا قضاوت فعلی شما در مورد ارزش آن ها زیاد یا کم اشتباه باشد، شما تا زمانی که اجازه ندهید خلق شوند و برای رشد کردن جسم ناتوانشان در نوزادی از خواب و خوراکتان بزنید و برای رشدشان یاد بگیرید چطور پدر و مادر (کارآفرین) خوبی باشید، هرگز نمی فهمید که ایده هایتان چطور هستند و چه قدرتی دارند!
این شما نیستید که در مورد ارزش ایده ی خودتان به دیگران می گویید، این ایده شماست که از زبان دیگران روزی در مورد ارزش ایده تان به شما چیزی یاد خواهد داد.