شاید اگر چند هفته پیش میخواستم مثل الان یک متن بنویسم، به صحفهی سفید و خالیِ لپ تاپ زل میزدم و هر چی تو ذهن شلوغ و پر جنب و جوشم بالا میاومد رو تایپ میکردم. ولی حالا نه! بعد از چند هفته آموزش دیدن در سیارهی پروکسیما فهمیدم تقریبا هیچی از نوشتن اصولی و امروزی نمیدونم!
این مسافر سیاره پروکسیما (که من باشم) همیشه فکر میکرد سفارشی نوشتن لذت شخصی نویسی رو نداره ولی اشتباه میکرد. جدی نوشتن و به چشم یک حرفه نگاه کردن به تولید محتوا خیلی لذت بخش تر از چیزی بود که فکر می کردم. در کنار یک تیم بودن و یاد گرفتن اینکه چطور باید کلمهها رو کنار هم گذاشت تا بهترین نتیجه رو بشه گرفت، منظم شدن سیر نوشتن و الکی پر نکردن یک صفحه خالی، حس زیبای نوشتن رو برای من چند برابر کرد و منظومه پروکسیما رو به یکی از جاهای زیبا و دوست داشتنی من تبدیل کرد. منظومهایی که هر چه سفینهی من توش جلو تر میرفت بخشهای زیباتر بعدی رو پیدا میکرد.
انتخاب کردن سیر محتوا، توجه به اصول نگارش فارسی، انتخاب و تنظیم اصولی عنوانها... شاید سه هفته زمان کمی به نظر برسد ولی نوشتن برام کاملا متفاوت شد. منظم تر و اصولی تر، شاید هم حرفهاییتر! تمام دانستههای من از تولید محتوا در وب فارسی از خوندن مقالههای سایتهایی بود که حالا میبینم چقدر خیلیهاشون غیر اصولی بودن. تولید محتوا صرفا نوشتن ساده در مورد یک موضوع نیست و کلمه به کلمه اون مهمه و باید فکر شده و اصولی تنظیم بشه تا بهترین نتیجه رو داشته باشه. حالا باید بهتون بگم تو این سه هفته چی به سرِ نویسندهِ کاملا غیر حرفهایی این سیاره اومد...
هفته اول کارآموزش که تموم شد، میتونم بگم از کارم راضی بودم و کاملا از دوره! اصلا فکرشم نمیکردم تو یه هفته این همه در مورد نوشتن یاد بگیرم. اینکه چقدر چیز هست که نمیدونم و میتونم با گشت و گذار تو این سیاره یاد بگیرم، پروکسیما رو خیلی جذابتر و با ارزشتر از قبل کرد برام. تصمیمم رو گرفتم! تمام تمرکز رو سیاره پروکسیما. از کارهای پاره وقت کشیدم بیرون و با تمام انرژی یه سمت پروکسیما شتاب گرفتم، اما...
سرفه، تنگی نفس و درد پشت ریه شب از خواب بیدارم کرد. نمیتونستم درست نفس بکشم. نمیدونم تا حالا قسمت داخلی و پشت ریهتون رو حس کردید یا نه ولی من حسش کردم. درد شدید و سرفههای مدام و بله... به بیماری سلام کن!
تنگی نفس تو بدترین زمان ممکن غافلگیرم کرد. میدونستم کلی کار دارم باید انجام بدم ولی اصلا نمیتونستم از جام بلد شم و این فکر که سفینه من تو منظومه پروکسیما زمینگیر شده و سفرش متوقف شده بیشتر از درد سینه اذیتم میکرد. من به یه تغییر نیاز داشتم و سیاره پروکسیما شده بود تغییر من. اما حالا، خس خس ریه، تنگی نفس، سرفههای دردناک و درد سینه. یه کم که بهتر میشدم به جای اینکه بشینم پشت فرمون سفینم، رو تختِ مطبِ پزشکیِ هستهایی دراز میکشیدم برای عکس برداری از ریههام.
نمیتونستم به سفینه ساکنم نگاه کنم. سفینهایی که به سمت سیاره پروکسیما شتاب گرفته بود زمین گیر شد، نمیتونست تکون بخوره. نمیتونستم تسکها رو برسونم و تو دو جلسه پشت هم شرکت نکردم. بیشتر از ریههام ذهنم درگیر بود. یعنی خراب کردم؟ نتونستم پا به پای بقیه سفر کنم؟ اصلا تو کت من یکی نمیرفت فرصت شرکت تو یه دوره جذاب و کاربردی رو از دست بدم...
به منتور دوره پیام دادم و وضعیتم رو گفتم. هفته سوم که شروع شد حال منم بهتر شد به لطف داروهای مختلف و مقداری مراقبت. باید جبران میکردم. باید جبران کنم. اصلا نمیخوام اینجا و اینطوری تموم شه. دوباره شتاب سفینه رو با سوخت موشک بالا بردم و حرکت کردم. کار دو هفته باید تو یه هفته تموم شه. شروع کردم به دیدن کلاسها. وای که چقدر عقبم! یه برنامه سفت و سخت لازم دارم. درواقع به یه سبک زندگی برای نوشتن! پروکسیما از یه دوره آموزشی داشت تبدیل میشد به یه سبک زندگی.
هفت صبح رفتم کافهی مورد علاقم تو کریمخان. از صبح زود میشستم و شروع میکردم. تا آخر شب درگیر نوشتن یا یادگرفتن، گاهی هم جفتش همزمان! کم کم بقیه هم بهم اضافه شدن. دوستام، بچههای کافه... هر کی که یه کاری برای انجام دادن داشت ولی به خاطر اهمال کاری یا کسل بودن تو خونه پشت گوش مینداخت. همه قرار میذاریم و صبح میشنیم سر میز و هر کی سرگرم کارش. یکی امتحان داره و درس میخونه یکی دیگه تسکهاش عقب افتاده یکی هم که من باشم داره به سمت سیاره پروکسیما حرکت میکنه! این گروهی کار کردن به همه یه انگیزه و انرژی جدید داد! تو فکرم بود کاش دوره ما هم حضوری و تیمی برگزار میشد. اگه بچه ها جمع میشدن احتمالا خیلی خوش میگذشت و خیلی میتونستیم به هم کمک کنیم. ولی همین جمعی که الان هستیم رو هم خیلی مفید میبینم. همزمان که داریم کارمون رو میکنیم موقع پخش شدن آهنگهای مورد علاقمون همه با هم میخونیمش. همه در جریان اتفاقهایی که داره برامون میافته هستیم و به هم کمک میکنیم.
این همون سبک زندگی یک نویسندهی کاملا غیر حرفهاییه. به صرف یه لیوان قهوه دمی با دو شات اسپرسو اضافه و شاید یه اسلایس کیک هویج گردو با موسیقی متن راک اند رول های خارجی تا ایرانی. برنامه ریزی کارهای فردا و تنظیم یه چک لیست برای منظمتر شدن کارها. اشتراک گذاری نتیجه کار برای دوستایی که اونا هم مشغول نوشتناند و یاد گرفتن ازشون. انگیزه دادن به هم دیگه. بازیهای گروهی تو وقتهای استراحت و در نهایت استفاده کامل و مفید از روزهای باقی موندهی کارآموزش.
حرکت سفینه رو با سیر محتوا چینی و اینتنتیتیها شروع کردم. چقدر کار نوشتن رو منظمتر و سریعتر میکرد. یه تعیین تلکیف از همون بِی بسمالله نوشتن یک متن.
مقصد بعدی اجزای یک مقاله و ویژگیهای هر بخشش بود. مقدمه نویسی، ویژگیهایی که تو بدنه اصلی باید رعایت بشه و اینکه چطور محتوا رو تموم کنیم.
از این سیاره هم رد شدم و رسیدم به سیاره بعدیِ منظومه پروکسیما...انواع محتوا. یه سیاره خیلی بزرگ که مدل های مختلف محتوا رو میشد توش پیدا کرد. صفحه لندینگ، رپورتاژ، محصول نویسی... هر کودم رو چطور باید نوشت؟ سیاره بزرگ خیلی چیزا یادم داد.
وقتش رسید که سفینهی کم زورم رو روشن کنم به سمت سیارهی قشنگ بعدی: تصاویر! حالا چطور باید متنم رو تبدیل به تصاویری کنم که هم زیبا باشن هم جذاب هم کاربردی. منظومه پروکسیما هر لحظه قشنگ و قشنگتر میشد.
درسته در حین درد و سرفه تونستم باز به سمت پروکسیما حرکت کنم ولی عقب افتادگیم زیاد بود و من مجبور بودم خیلی زودتر کار کنم. کیفیت تسکهایی که انجام میدادم پایین اومده بود و بعضیهاشم ناقص بود ولی همونا رو برای منتور دوره فرستادم و بهش قول دادم تکمیلش کنم. از فرداش دوباره هفت تیر و تکمیل تسکها. ادامه کلاسها. بخش تصاویر رو تموم کرده بودم ولی از تسکی که فرستاده بودم اصلاااا راضی نبودم. انگار که سمبل کاری بود. نمیخواستم هیچ کودوم از تسکها رو ناقص یا بد فرستاده باشم حتی اگه از سیاره پروکسیما جا بمونم ترجیح میدم همشون رو کامل و خوب تحویل داده باشم.
تسکهای هفته آخر جدیتر شده بود. دیگه فقط بخشهایی از یه مقاله یا عکس یا فقط سیر محتوایی مطرح نبود. مقالههای کامل که نمی دونم چرا ولی هرکودومش خیلی ازم وقت میگیرن. باید همه چیزایی که تا الان تو این سفر یادگرفتم استفاده کنم و افکار منفی رو هم بریزم دور. برگشتم سر کارم. این هفته بحث چگونگی تولید محتوای کاربردی و درست نویسی بود. نکته های مهمی که تقریبا با گذروندن این بخش، دیگه ادامه نوشتن یک مقاله درست و اصولی به طور کامل میشیم.
سریع آموزشها رو تموم کردم و برگشتم سر تسکها. این هفته آخرین هفتهی اسپیرنت اوله. تسک ها جدی و مهمن و خیلی جدی درگیرشون کردم خودم رو. یک هفته دیر کرد و ناقص بودن بعضی تسک ها ممکنه منجر به پایان سفر من در پروکسیما بشه، با این حال تمرکزم فقط رو درست انجام دادن تسکهای دوره گذاشتم، حتی اگر تو اسپرینت دوم حضور نداشته باشم.
با همین تصمیم راه افتادم سمت هفت تیر که یه پیام رو گوشیم دیدم. اسم چالش امروز: نویسندههای دنیای سیارهها و ستاره ها! باید در مورد این دو سه هفتهایی که گذشت و چالشهایی که داشتیم مینوشتیم. یه فرصت برای تمرین بیشتر و استفاده از چیزایی از نامه قبلیم تا امروز که این نامه رو مینویسم. وقتی به بچهها گفتم قراره در مورد خودمون بنویسم همه مثل خودم هیجانزده شدن که قراره داستانشون رو بنویسم و منتشر کنم! امیدوارم از پس چالشهای این هفته هم بربیام و سفینه من رو سیاره پروکسیما فرود بیاد. منتظر نامه بعدیم باشید.