سالار کارگر
سالار کارگر
خواندن ۱۴ دقیقه·۱ سال پیش

مرغ یه پا داره!

Asteroid city 2023 کمی در مورد فیلم


وس اندرسن فیلم ساز جذاب هالیوود و کمتر شناخته شده ترین فیلم ساز پست مدرن به این معنی که از همه کمتر به او پرداخته شده است ، نامش آشناست ولی جایش نه! بیشتر تلقی اینگونه است که اندرسن یک قاب زیبای تو خالی است و دست به قلم های فیلم کمتر به واکاوی سینمای او می‌پردازند و بیشتر علاقه این است که تک تک متنی درمورد فیلم هاش نوشته شود. ولی به دید من اندرسن هم مهم است و هم قابل تأمل. اندرسن فرم روایی و بصری هماهنگ و خاصی دارد هرچند که نمی توان او را مؤلف حساب کرد.

تا سال 2009 یک کمدی ساز سرپا و خوش رنگ محسوب می‌شد. موفقیت چندانی نسیب فیلم هایش نمی‌شد. کمدی هایش زنده و تمیز بودند به دور از خنداندن با شوخی ها و موقیت های جنسی. اینطور تلقی شد که یک کمدی‌ساز خانوادگی است هرچند فیلم هایش با بقیه این رده فیلم ها تفاوت داشت. سال 2009 آقای فاکس شگفت انگیز را ساخت. این بار یک انیمیشن. موفق، سر پا و تازه که مورد توجه هم قرار گرفت. ساخت یک انیمیشن در این زمان منطقی بود. اندرسن با کار به آن فرم بصری که در ذهن داشت نزدیک‌تر شد چرا که تولید سینمایی فیلمی که شمایل فیلم های اکنون اندرسن را داشته باشد پر هزینه بود و البته ریسک شکست بالایی هم داشت. قاب در قاب های زیاد معماری تصویر قرینه و سوژه های وسط قاب در یک استدیویی که صفر تا صدش باید باب میل او و به رنگ دلخواه او ساخته شود و البته داستان هایی سخت که درکش حقیقتاً راحت نیست. ساده به نظر می‌رسند اما به واقع ساده نیستند!

در انیمیشن توانست هر آنچه که می خواهد را به جای ساختن، بکشد و به طرزی کم هزینه تر به استدیو نشان دهد که چه چیزی در سرش است. فرمی که شش سال بعد توانست تکمیلش کند و سینمای" خودش " را آغاز کند. چهارسال بعد از آقای فاکس شگفت انگیز ، قلمرو طلوع ماه را ساخت و دوباره جهان کودکان و رنگ و لعاب تصویر و... اما فیلم مهم و اصلی او دو سال بعدش منتشر شد. هتل بزرگ بوداپست.

از سال 2014 بود که سینمای اندرسن بوجود آمد و کم کم جایگاه او را به عنوان یک فیلمساز صاحب سبک مهمتر کرد. هتل بزرگ بوداپست به موفقیت چشمگیری دست پیدا کرد. فیلمی که مانندش تولید نشده. از لحاظ بصری و فرم روایی این فیلم دقیقا همان چیزی است که اندرسن در پی‌ش بود. داستان های اندرسن سر راست نیستند. گاهی به نظر میرسد در روند داستان شخصیت اصلی تغییر می‌کند و گاهی انگار هیچ پروتاگونیستی وجود ندارد. انگار خط ثابتی ندارند و فقط چند داستان فرعی اند. ولی با مداقه بیشتر متوجه خواهید شد اینطور نیست. خط ثابتی در روایت اندرسن وجود دارد ولی نه به شکل معمول. مثلا اگر اندرسن قرار باشد از الف شروع کند و دال برسد. داستان الف تا ب را با یک داستان روایت می کند و ب تا ج را با یک داستان دیگر با شخصیتی های دیگر که مربوط به روایت اول بودند روایت می‌شود و ج تا دال هم همینطور. با یک داستان جدای دیگر. چیزی که روایت های فرعی او را به هم متصل می‌کند پلات نیست بلکه معنایی است که از الف تا ب رسیده و ادامه ر با یک داستان جدید پی‌میگیرد. روابت این پلات ها تو در تو است. یک داستان بزرگ کلی است که داستان کوچک تری را شامل شده و آن هم داستان کوچک تری و... .

در آغاز هتل بزرگ بوداپست یک دختر به پارکی می‌رود تا کتابی بخواند. مزار نویسنده داستان در همان پارک است. پشت کتاب هم عکس نویسنده. از همان عکس کتاب وارد اتاقی می‌شویم که نویسنده در آن بوده. بعد داخل داستانی که نویسنده دارد می‌نویسد. همینطور داخل و داخل می‌رویم. از تو در تویی در فرم روایی فیلم به نوعی هماهنگ با فرم سینماتیک فیلم هم هست. با به کار گیری زیاد تکنیک قاب در قاب. مثلا در فیلم استروید سیتی در کنار شخصیت اصلی جلو یک پنچره ایم، داخل قاب آن پنجره یک پنجره است که داخل قاب آن پنجره اسکارلت جوهانسون نشسته. قاب در قاب در قاب. داستان در داستان در داستان. جدای از قاب در قاب سه تکنیک سینماتیک دیگر هم هست که اندرسن بهشان علاقه به سزایی نشان می‌دهد.

اولی قرینه سازی است. قاب های ثابت قرینه که سوژه در وسط آن قرار گرفت‌ند. دومی حرکت دوریبن با محور ثابت است. تیلت و پت هاینرم که نه خیلی کند و نه خیلی تند هستند و خیلی وقت ها با این حرکت ها پی او وی خارجی می‌دهد. مثلاً، سوژه دقیقا وسط تصویر و سمت راستش که از قاب خارج است اتفاقی رخ می‌دهد. دوربین به جای کات دادن و استفاده از تکنیک جهت عکس جهت به راست می‌چرخد(پن می‌کند) و نشان می دهد چه اتفاقی افتاده و دوبار همانطور روی محور ثابت می‌چخرد و برمی‌گردد سوژه را نشان می‌دهد. تکنیک سوم که در فیلم های موزیکال خصوصا موزیکال کلاسیک بیشتر استفاده می شود تراولینگ دوربین به چپ و راست است به شکلی که سوژه هم همزمان به همان جهت حرکت کند و در نتیجه ثابت در وسط تصویر باقی بماند.

این تکنیک ها در کنار پلات های رنگی پر لعاب حالتی کمدی ، سرخوش و بچه‌گانه و تصنعی به فیلم میدهد. فرم روایی تصعنی است، فرم بصری هم تصعنی است و همچنان بازی بازیگران هم تصنعی است. لبخند های آکوارد بیان خشک و حالات و حرکاتی که واقع گرا نیستند. اندرسن مخاطبش را از آپاراتوسی که در سالن سینما گرفتارش می‌شود بیرون می‌کشد و به او یادآورد می‌شود:«این فقط یک فیلم است، یک فیلم خوش رنگ و سرخوش، مملو از هجو و ارجاعات سینمایی».از هتل بزرگ بوداپست تا فیلم آخرش استروید سیتی این مولفه ها وجود دارند و هر چه جلو تر می‌رویم فیلم ها تصعنی تر هم می‌شوند. از بازی با فریم قاب تا سیاه و سفید کردن ، استفاده از میان نوشته و چپتر چپتر کردن داستان و حتی استفاده از انیمیشن در میانه فیلم برای برخی صحنه ها.

جدید ترین فیلم اندرسن تحت عنوان استروید سیتی (شاید بهترین ترجمه برایش سیارک آباد باشد) دو فرق اساسی با فیلم های قبلی دارد که هر دو به مضمون و مایه فیلم برمی‌گردند نه فرمش. اولا موضوع فیلم مهمتر و جدی تر از فیلم های قبل است که در موردش خواهم گفت و دوماً اینکه این فیلم شخصی تر از فیلم های قبلی‌ست. عموماً وقتی یک فیلمساز در مورد سینما یا داستان نوشتن یا هر کار هنری خلاقه دیگری فیلم می‌سازد فیلم شخصی می‌شود و نقطه نظر های او در مورد هنرش را مشخص می‌سازد. این کار را معمولا اروپایی ها انجام می‌دهند ولی تازگی آمریکایی ها هم طبع آزمایی هایی در این میدان داشته اند البته نه به قوت اروپایی ها. از معروف ترین فیلم های این دست هشت و نیم فردریکو فلینی1963، سینما پارادیزو جوزپه تورناتوره1988 هستند و نمونه های جدید تر هالیوودی آن دو فیلم واقعا بد بابیلون و خانواده فبلمن است.

فرم روایی سیارک آباد همچنان داستان در داستان است. یک روای (بریان کرانستون) یک شوی تلویزیونی اجرا می‌کند که قرار است پشت صحنه یک نمایش به اسم سیارک آباد را روایت کند که به گفته راوی هیچ چیز واقعی درش نیست و شخصیت ها ساختگی‌اند. یک نمایش موفق که چندین بار روی صحنه رفته است. داستان کوچک تر داستان نویسنده این نمایش و کارگردانش است که تئاتر را روی صحنه می‌برند و داستان کوچکترش داستان نمایش سیارک آباد است در شهر کوچکی به همین نام در دهه 50 میلادی که تحقیقات فضایی درآن رخ می‌دهد. خوب ربط معنایی این داستان ها چیست؟

نمایش سیارک آباد شرح چند روز از زندگی شخصیت اصلی آگی است. او همسرش را از دست داده و در سیارک آباد با یک زن دیگر به اسم میچ کمبل (اسکارلت جوهانسون) که بازیگر است آشنا می‌شود. آگی سوگوار است و برای توجیه مرگ همسرش هم به چیزی جز علم بر نمی‌گردد. اینکه همسرش در ستاره هاست را نمی‌پذیرد. یک سوگ که موجب حیرت آگی در مورد معنای زندگی شده است و این معنا را نمی‌یابد. این بی معنایی در دیالوگ های مختلف آگی در جای جای فیلم می‌توان مشواهد کرد. مثلاً در صحنه مهمی که آگی دستش را با ماهی تابه می‌سوزاند به میچ کمبل می‌گوید:« آدم فضایی ما رو طوری نگاه کرد انگار ما محکوم به فناییم.» این اطلاعات رو باید در کنار دو صحنه مهم دیگه و همچنین فرم بصری فیلم گذاشت تا متوجه ربط معنایی داستان ها را شویم.

اولین صحنه در ابتدای فیلم جایی که بازیگر نقش آگی با کنراد ارپ (ادوارد نورتون) نمایشنامه نویس ملاقات می‌کند. با لباسی نظامی از نمایش قبلی آمده و میخواهد نقش آگی را بازی کند. اولین چیزی که از نمایشنامه می‌پرسد:« چرا دستش رو می‌سوزونه؟» که در ادامه این صحنه را در نمایش می‌بینیم. صحنه ایی که آگی و میچ کمبل در حال گفتگو هستند و مشخصا آگی به میچ علاقه منده. صحنه ایی که ارپ از قرار دادنش در نمایش مطمئن نیست و در جواب میگوید:« راستش رو بخوای نمی‌دونم. قصد نداشتم دستش رو بسوزونه. میشه گفت خودش در حین نوشتن نمایشنامه دستش رو سوزوند.» که مشخص می‌کند آگی در نمایش از خود نویسنده داستان الهام گرفته شده. و میدونیم آگی سوگوار، سرگشته و دچار بی معنایی هست. بازیگر برای اینکه آگی دستش را بسوزاند توجیه پیدا می‌کنه:« به زعم من دنبال بهانه ایی برای افزایش ضربان قلبش می‌گشت.» نویسنده میگوید که از این برداشت خوشش آمده و میشود این دیالوگ را در نمایش گذاشت. ولی سریع پشیمان میشه. آگی (که بی ربط به ارپ نیست) می خواهد علت بالا رفتن ضربان قلبش را پنهان کند و یه جورایی ازش فرار کند. ارپ هم دقیقا همین کارا با آگی می‌کند و علت سوزاندن دست آگی را پنهان می‌کند. بعد بازیگر شروع به گفتن دیالوگ هایی در مورد اولین ملاقات آگی و همسرش میکند با تأکید بر یک عکس که در وان ازش گرفته. (دقیقا در صحنه ایی که آگی دستش را می‌سوزاند میچ در یک وان به همان شکل در عکس افتاده.) ارپ این صحنه را هم نمایش حذف میکند که باعث میشود کلا شخصیت همسر آگی از نمایش حذف شود و این ما را میبرد به صحنه کلیدی دوم.

صحنه دوم در اواخر فیلم است، صحنه ایی که بازیگر آگی به پشت صحنه می‌رود و در تراس سیگاری روشن می‌کند و بازیگری که نقش همسر (مارگو رابی) را قرار بود بازی کند (ولی چون صحنه ایی که همسر آگی درش حضور داشت از نمایش حذف شده است) در یک نمایش دیگر بازی می‌کند را می‌بیند. مارگو رابی دیالوگ های صحنه حذف شده را می‌گوید. هم لاین های خودش هم لاین های آگی چون آگی اذعان می‌کند لاین ها را فراموش کردست ولی بعد بازیگر آگی لاینش را می‌گوید:« همه عکس های من خوب از آب در میان» و باز همان عکس همسر آگی را میبینیم. دراین صحنه هم باز به همسر آگی اشاره می‌شود که فوت شده. مشخصاً فیلم خیلی به این مرگ نمی‌پردازد ولی به نظر می‌رسد این سوگ و بی معنایی که آگی دچارش شده و سراسر نمایش را گرفته است برای خود کانراد نویسنده رخ داده است ولی نمیخواهد به آن بپردازد و راه پنهان کاری و فرار از مواجه با آن را در پی گرفته است. به یاد داریم که در صحنه سوزاندن دست آگی با ماهیتابه آگی نه تنها علت این کار را از میچ پنهان می‌کند بلکه ارپ هم از بیان علت این کار طفره می رود. ولی مشخصاً همین بی معنایی رابط سطوح مختلف داستان سیارک آباد است. کما اینکه ارپ در سمیناری که در مورد سیارک آباد برگزار شده است در جواب سوالی در مورد اینکه اسم نمایشنامه چیست (هنوز نمایشنامه تمام نشده و اسم ندارد) اسم نمایشنامه را وحش بوم کیهان عنوان می‌کند که اشاره به بی غایتی جهان می‌کند.

پس مضمون کل داستان ها همین بی معنایی از پس از دست دادن یک زن است. هم ارپ هم آگی و هم کارگردان نمایش همین تجربه مشترک را دارند. منتهی کارگردان (ادرین برودی در نقش شوبرت) همسرش را نه به علت فوت بلکه به علت طلاق از دست داده است. همچنین او هم مانند آگی که حالا به دنبال یک زن دیگر است، به بازیگر نقش میچ در نمایش علاقه نشان می‌دهد و برایش نامه می‌فرستد که برگردد و ارپ که طفره می‌رود و از مواجهه با دنیای واقعی و مسائل زندگی اش سر باز می‌زند به نوشتن روی آورده است. به جای زیستن در واقع به خیالش فرار می‌کند که فرم بصری سیارک آباد هم همین معنی را می‌رساند. صحنه های خارج از نمایشنامه که ارپ نویسنده آن نیست سیاه و سفید اند ولی نمایش او پر رنگ و لعاب و زنده. کل فیلم حول همین موقعیت است که بعد از از دست دادن یک زن متوجه می‌شوند زندگی شان دیگر معنایی ندارد و عشق به یک زن معنایی زندگی آنان بوده است و حالا با از دست دادن آن زن به این امر آگاه شدند. پسر نابغه آگی هم در نمایش اتفاقا دچار یک سرگردانی معنایی شده‌ست. در صحنه ایی که پدربزرگش (تام هنکس) و پدرش آگی حضور دارند اذعان می‌کند بین دین و علم در شک است و دنبال معنای زندگی می‌گردد و اتفاقا او هم زندگی را در علاقه به یک زن (دختر میچ) پیدا کرده است.

تمام این عناصر حول همان مضمون اصلی کنار هم قرار می‌گیرند و داستان طبق علایق وس اندرسن شکل می‌گیرد. در فضای دهه پنجاه آمریکا. نمایش سیارک آباد در 1955 اتفاق می افتد. در زمانی که جنگ تمام شده و حال و هوای جدیدی در آمریکا بوجود آمده است. به اکتشافات فضایی و نوجوانان بهای زیادی داده می شود و فضا فضای جنگ سرد است که ارتش همیشه گمان مورد حمله قرار گرفتن توسط روسیه یا موجودات فضایی را دارد. اندرسن با همان لحن خود این دوران را روایت می‌کند. مملو از هجو و ارجاع. فیلم با اینکه دهه پنجاه را روایت می‌کند آن را به بازی هم می‌گیرد و به هجو آن دوران و اکتشافات فضایی و نوجوانانی به عنوان نابغه بهشان بها داده می‌شود را به باد هجو می‌گیرد. همچنین فیلم مشخصاً ارجاع به فیلم تک خال در سوراخ بیلی وایلدر دارد. کارناوالی که در وسط نا کجا آباد به راه می‌افتد و قطاری که از این ناکجا آباد گذر می‌کند.

با این وجود که فیلم به به نسبت فیلم های قبلی اندرسن با معنا تر و عمیقتر شده است از عمق کافی برای مطرح شدن به عنوان یک فیلم با معنای خاص و عمیق در مورد زن، زندگی و معنای آن بی بهره است. هنوز به شدت فضای کودکانه آن جلوی تعمق و بازی با فکر را می‌گیرد و بعید می‌داند مخاطبی بعد از تماشای سیارک آباد به فکر فرو رود. نهایت کار معنایی که اندرسن کرده است شخصی کردن این معناست نه مطرح کردن سوالات مهم در ذهن مخاطبش. صرفا یک جور موضع گیری است که بگوید خودش زندگی را چقدر بی معنا یافته است و هنر و فیلم ساختن را به عنوان فرار از این جهان مهم می‌بیند.

در کارنامه کاری خودش هم فیلم جدید اندرسن را نمیتوانم یک حرکت رو به جلو و رشد فرم اندرسن بدانم. فضای فیلم به شدت تصنعی و سرد است. جذابیت های بصری و فرمیک اندرسن را قبلاً دیده ایم و این فیلم تکرار همان هاست به شکلی خشک تر و دیگر آن پختگی و زنده بودن فرمیک که در فیلم گزارش فرانسوی (که نمونه کمال یافته فرم اندرسن است و بهترین فیلمش) یا حتی سرپایی هتل بزرگ بوداپست را ندارد. شوخی های فیلم هم همانند فضای سرد و خشک فیلم به نسبت فیلم های قبلی از رمق افتاده و بی زور اند . در کل مسیر کمدی که اندرسن در فیلم های اولش آغاز کرده بود هر چه جلو تر می‌رود کم رنگ تر و بی زور تر می‌شود. هجویه های فیلم دم دستی شده اند و صرفا هماهنگ با فضای اندرسونی باقی مانده اند. روند روایت هم از اوج و فرود خالی شده و ریتم تقریبا یکنواختی پیدا کرده است و در کل فیلم را صرفا به یک قاب چشم نواز خوش منظره تبدیل کردست. باز اگر روی کمدی داستان و شوخی های آن بیشتر کار می‌شد، این یک نواختی داستان از قابل اغماض بود چرا که هم فضای سرد و خشک فیلم را از بین می‌برد و هم یکنواختی روایت را با شوخی های قوت دار جبران می‌کرد. درست است که فیلم های قبلی هم آن چنان فیلم های خنده بگیری نبودند ولی فرم بصری جذاب اندرسن جذابیتی ایجاد کرده بود که مخاطب را تا آخر نگه می داشت که حالا این فرم تکراری شده است. با همه این ها هنوز اندرسن به عنوان یک فیلم ساز مهم مطرح است که تا مؤلف شدن راه دارد و فاقد جهان بینی کاملی است که در فیلم های بعدی باید ساخته شود و فرمش را به کمال برساند.

فیلمسینمانقد فیلموس اندرسن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید