Karen
Karen
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

اینجا تهرانه

اول که سلام و عرض ادب بعدم که تو پست قبلی گفتم ماجرای تهرانو تعریف میکنم الان میخام تعریفش کنم.

ما ساعت ۵و نیم صبح رسیدیم تهران رفتیم خونه‌ی خاله‌ی مامانم . تا ساعت ۷ اینا صبحونه خوردیم و جا به جا شدیم ؛ بعدشم چرت زدیم تا بیحال نباشیم ؛ خاله‌ جان گفتن بریم بیرون طرفای خونه‌ی اونا یعالمه مغازه لباس و کفش و اینا بود . رفتیم آنجا و نفری یه تیکه لباس خریدیم و برگشتیم ناهار بخوریم . بعد چرت بعدازظهر مامان اینا رفتن به دایی مامانم سر بزنن ؛طفلک سرطان داره حالشم خوب نیست خیلی براش ناراحت شدم . اونا که رفتن من کولرو روشن کردم زدم ماهواره شبکه ‌power اونایی ک نمیدونن این شبکه همش آهنگای باحال پخش میکنه با کلیپ باحال . بله زدیم این شبکه . اونروز من ۵۳ تا اهنگ گوش دادم همشونم اسمشونو نوشتم اومدم دانلودشون کردم . مامان اینا از ساعت ۴ رفتن و ساعت ۹ برگشتن . ینی پوکیدماااا . فک کن ۵ ساعت تک و تنها باشی ؛ گوشیم هم خراب شده ؛ ینی فقط من بودم و تلوزیون:\\\ . خاله هم خیلی وسواسیه نتونستم برم تو خونه فضولی کنم . دیگه از بس بیکار بودم نشستم چمدونمو ریختم دوباره از اول همه لباسامو چیدم توش . ولی خونه شون یعالمه پنجره داشت موقع غروب افتاب خیلی قشنگ بود ؛ پرده هم نزدن ؛ قشنگ شهر دیده میشد ؛ خلاصه که بسی زیبا بود. اینم روز اولی که رفتم تهران که همش به بطالت گذشت ؛ ملت میرن تهران عشق و حال ما هم چپیدیم خونه . خلاصه که بعد از سالها مامان اینا رسیدن و شام چی داشتیم ؟؟؟؟؟ پنیر و نون :\\ که نون هم نداشتیم باید میرفتیم میخریدیم (چون خاله جان اون خونه رو برای دخترش که اونجا شاغله خریده بود که اونجا راحت زندگی کنه پس خونش مجردی بود و دختر خاله جان هم همش سرکار بود و خیلی وقت نمیکرد واسه خونه‌اش خرید کنه ) . بعله مامان رفت که نون بخره منم که حوصله ام سررفته بود راه افتادم پشت سرش. رفتیم رسیدیم به نونوایی که دیدیم بعللههه نونوایی نوناش مونده رو دستش و از شانس زیبای ما صلواتیه همه نوناش (خدایی شما بودی عاشق تهران نمیشدی ؟!) ما هم از خدا خاسته ۴ تا بربری کنجدی ورداشتیم آوردیم . از اونجایی که فرداش هم قرار بود برای خاله های مامان تولد بگیرن (دوتاشون هم تولدشون نزدیک بود) و سوپرایزشون کنن ما هم سر راهمون رفتیم و براشون کادو تولد گرفتیم بگو چی ؟! کرم ترک پا و لوسیون واسه هر کدوم یدونه ???. پک دادیم بهشون . بعد هم رفتیم و شام میل کردیم که دیدیم اون یکی خاله هم اومد (خاله سمانه که از شهرستان اومدن و تازه رسید با دخترش الی) شامو که خوردیم دختر خاله جان رفت بخوابه که فردا میخاست بره سرکار . ما هم نشستیم به شب نشینی و تا ۴ صبح بیدار بودیم و گفتیم و خندیدیم .

خبببببببب روز دومی که تو تهران بودیمو پست بعدی میگم چون اونم مفصله و اگه بخام همینجا بگم این پست خیلی طولانی میشه دیگه.

دوستون دارم کاربنیااااااا

آخرش میفهمیم چرا ، ولی دیگه خیلی دیره.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید