اولین باری که با اضطراب (اینجا منظورم از اضطراب، استرس پنهانه) مواجه شدم ۱۸ سالم بود. سال نحس کنکور!
هیچ درکی ازش نداشتم و اصلا متوجه حضورش نبودم. از اونجایی که ادعا میکردم من اصلا این چیزا برام مهم نیست و بابا لق کنکور و این حرفا، هر کی بهم میگفت استرس داری؟ میگفتم کی؟ من؟ اصن بهم میاد استرس داشته باشم؟
و این واقعا فقط توی حرف نبود. من مطلقا هیچ استرسی رو احساس نمیکردم. بیشتر از کنکور، نگران ریزش موهام بودم. دسته دسته داشتن میریختن و من هیچ ایده ای نداشتم که چرا؟؟
اون سال منحوس گذشت و غول اضطراب تونست منو از پا دربیاره! کنکور رو قهوه ای کردم و خلاص. غول هم فعلا رفت پی کارش و ریزش مو هم تموم شد.
حدود ۵ سال بعد، باز توی موقعیت مشابهی قرار گرفتم. از کار استعفا دادم تا برای ارشد بخونم و زیر فشار همه مخالفتها و شک و تردیدها درس خوندنو شروع کردم. حدس میزنید چی شد؟ بعله! باز هم ریزش مو و این بار جوش صورت هم بهش اضافه شده بود.
صورتم به شدیدترین شکلی که تا اون موقع دیده بودم جوش زد. اما من این بار میدونستم این جوشها و این ریزش مو دلیل داره. با اینکه هیچ ترس و اضطرابی توی وجودم نمیدیدم، اما مطمئن بودم یه جایی توی ناخودآگاهم شدیدن مضطربه. این حدسم با تپش قلب و حملات پنیکی که شبها بهم دست میداد تایید شد.
بله من اضطراب داشتم اما هرگز حتی سر خود جلسه کنکور لحظهای حس نکردم که مضطربم!
توی اون دوران، فهمیده بودم که تمام این حالات به خاطر استرس کنکوره و سرزنشگر درونم رو شناخته بودم. اما فکر میکنید با همه اینها تونستم اضطراب رو مهار کنم؟
نع! اما در عوض، اضطراب هم نتونست منو مهار کنه!
نتیجه این کنکور خیلی بهتر از قبلی شد. من دانشگاهی ک میخواستم قبول شدم و اومدم تهران. اون آگاهیها چندانم بی تاثیر نبود.
این روزها، سومین باریه که دارم طعم اضطراب رو میچشم و سرچشمه این اضطرابها دیگه یه موضوع خاصی به نام کنکور نیست. کنکور غول بزرگی بود، اما میشد شناختش. میشد باهاش حرف زد و راه و رسم شکست دادنشو یاد گرفت.
اما این غول.. آخ امان از این غول!
این غول شبیه غولهای قبلی نیست. به جای یه سر، سه تا سر داره و ۹ تا دم!
برای یاد گرفتن روش شکست دادنش هنوز کسی رو پیدا نکردم و بله، موهام هم داره میریزه :)
اما میدونم ک اگه شکستش بدم جایزه ش فقط قبول شدن تو دانشگاه تهران نیست. جایزهم "خوشبخت" زندگی کردن کنار کسیه که مهربونیش، منو مسلح به جنگ با هر غولی کرده.
پس ارزش داره بیشتر براش بجنگم. نه؟
این پست صرفا جهت درددل کردن نوشته شده و هیچ ارزش مادی و معنوی دیگری ندارد :)
راستی کی وقت کردم استرسم رو اونقدر سرکوب کنم که مجبور بشه با ریزش مو و ادا و اصولای دیگه خودشو نشون بده؟ بابا بیا بیرون! من دیگه نمیخوام به دنیا ثابت کنم که قویام.. بیا بیرون