فیسبوک مارک زاکربرگ، به نظر میرسید بسیار نابغه است تا زمانیکه او و مدیرعامل ارشدش، شریل سندبرگ اعتبار شرکت خود را از بین بردند. تلاشهای آنها برای حفظ شرکت، نتیجه معکوس داد.
یک مشکل بلندمدت در فیسبوک، کنترل کلی زاکربرگ بر شرکت میباشد. با داشتن یک مربی موقت برای مدیرعامل، سرمایهگذار آنها یعنی راجر مکنامی، بالاخره سکوت خود را شکست: «من زاک را دوست داشتم. من تیم او را دوست داشتم. من یک هوادار فیسبوک بودم. من یکی از کسانی بودم که در زمانیکه زاک با مسائل جدید یا چالش برانگیز مواجه میشد، او را خبردار میکردم. مربی بودن برای من مانند یک سرگرمی است. زاک نمیتواند یک شاگرد بهتری برای من باشد.»
خب، شاید این آخرین نکته نباشد. قبل از انتخابات سال 2016، مکنامی به زاکربرگ و سندبرگ ایمیلی فرستاد و بعد از 10سال مشارکت به آنها گفت: «اکنون، من مایوس هستم. من خجالتزده و شرمنده هستم.» اما او تصور میکند که فیسبوک قربانی شده است نه اینکه «موفقیت، چشم زاک و شریل را نسبت به عواقب اقدامات آنها کور کرده است.»
تمام شرکت در یک حباب با افرادی در راس آن به حیات خود ادامه میداد که فرض آنها نسبت به هر چیزی که میتواند ماموریت فرضی آنها را به پیش برد، قابل توجیه است. زمانیکه دچار این مسئله میشوند، شرکت آنچه را که در طولانی مدت اتفاق میافتد، مانند یک الگو به عهده میگیرد: «مشکل را انکار کن، انجام دادن بهتر امور را قول بده و سپس همان مسیری را که میرفتید، ادامه بدهید.»
مکنامی میگوید که او با تحلیل کسب و کار ، راه حلی برای مشکل فیسبوک دارد. این راه حل شامل موارد بسیاری است که در گذشته هم از آن دفاع شده است: حریم خصوصی بیشتر، کنترل بیشتر کاربر روی داده، مقررات دولتی و نگاهی هم به «اختیاردادن به کاربران به جای استثمار آنها». اما همه اینها، برای مقابله با پیامدهای فاجعههای تجاری و نه تنها نشان دادن فرایندی که شرکت را به این وضعیت دچار کرده است، طراحی شدهاند. درست مانند بسیاری از استارتاپهای موفق، مخصوصا در فضای تکنولوژی که این اقدامات را انجام دادند.
مشکل در افسانه بنیانگذار، همه چیزدان و همه جانبه بودن است؛ حتی اگر چند شرکت بزرگ و موفق توسط یک نفر بنیان شده باشد. زمانیکه نامهایی مانند هولت و پاکارد، جابز و و زنیاک، گیتس و آلن (همراه با نامهای دیگری که روی آنها تمرکزی نیست و نحوه مشارکت آنها اهمیتی ندارد) اکنون اغلب این نامها، را به صورت نامهای منفرد از هم میشنوید.
جف بزوس نیاز شدید به کمک داشت و بسیاری از آن را از مککنیز بزوس گرفت که در شروع فعالیت آمازون شرکت داشت. زاکربرگ همه موارد را تبدیل به برنامه نکرد، به تمام موضوعات رسیدگی نکرد و با تمام استراتژیهای پیروزی به سمت جلو حرکت نکرد. اتهاماتی در مورد دو بنیانگذار شرکت اسنپ وجود دارد که با هم به توافق رسیدند تا در یک سوم سهم او تقلب کنند.
هیچکسی حاضر نیست که به تنهایی یک شرکت را مدیریت کند. هر کسی حتی مدیران اجرایی و کارآفرینان موقتی، به بازخورد نیاز دارند که میتواند به آنها در دیدن چیزهایی که به آن بی توجه هستند، کمک کند. یا حتی چیزهایی را که نمیخواهد بشنوند، بشنوند. این دلیلی برای شرکتهایی است که بهترین عملکرد را دارند و مدیرعامل و هیئت مدیره آن، توسط افراد مختلفی اداره میشود.
زاکربرگ با مربیانی که هنوز بیشتر از او میدانند، در تماس نیست. و مکنامی به اندازه کافی برای شنیدن حقیقت سختگیر نیست یا به اندازه کافی شک و تردید در کسب وکار وجود دارد که او تمام حقیقت را دریافت نکرده است.
این دلیلی برای عملکرد کارآفرینان باهوش است که هیئتی از مشاورین را دارند و در تمام طول دوران فعالیت خود با آنها در تماس هستند. راهحل واقعی برای فیسبوک در پایان راه به درد نمیخورد. این راهحل به عنوان یک مکانیزم محافظتی در روزهای ابتدایی کار ساخته میشود. زیرا روزی یک کارآفرین قصد انجام یک کار احمقانه را دارد. تنها اعتماد به مربیان و مشاوران میتواند به جلوگیری از اشتباهات کمک کند.