اگر از آدمی بی هیچ دانش سیاسی مثل من بپرسید سرنوشت ایران در آینده چه خواهد شد هرگز یک حدس مطمئن نخواهم زد. لیستی از آرزوها دارم که بدم نمی آید عملی شوند ولی بد نیست آدم فرق رویا و واقعیت را تشخیص دهد. در این شرایط حساس کنونی که انگار هیچ وقت از حساسیتش کم نمیشود و زخم ناسورش روحمان را خراشیده یکبار دیگر هارمونی های ورکمایستر بلاتار را دیدم. به نظرم تار خیلی از سوال های سیاسیم را در فیلم درخشانش که به نظرم بهترین کارش هم هست پاسخ گفته. این ها افکار من درباره شاهکار بلاتار و ایران کنونی است.
در فیلم بلاتار با آمدن سیرک به شهر نظم معمول به هم میخورد. نظمی که البته کمکی به چیزی نکرده. تمام فضای فیلم پر است از گل و تاریکی و فقر و سرما. تار هم با کمک نماهای بلندش زورش را زده تا پرتاب شوید توی آن دنیای نابود و پر از تباهی. شما هم چاره ای جز این ندارید. با آمدن سیرک اتفاقاتی در شهر میافتد. سیرک شامل یه نهنگ مرده عظیم است که چشمان غمگینی دارد و ظاهرا بدجوری بوی زنا میدهد، و یک پرنس که هرگز نمیبینمش ولی مثل اینکه چیزی در مایه های مرد فیل نما است، اگرچه مثل نیچه حرف میزند.
دوالیته نهنگ و پرنس در واقع دوالیته هابز و ماکیاولی است. ماکیاولی فیلسوف مشهوری که معتقد بود هدف وسیله را توجیه میکند، کتابی دارد به اسم پرنس. و هابز فیلسوف انگلیسی که معتقد بود نظامی قدرتمند و فاشیستی میتواند نظم را در جامعه حاکم کند و جلوی هرج و مرج را بگیرد، کتابی دارد به اسم لوایاتان که نام نهنگی در کتاب مقدس است. این دولیته در واقع میتواند درگیری هر نوع نظامی باشد ولی مهمتر از همه کمونیسم (نهنگ) و شورشیان (پرنس) به خاطر موقعیت آن سال های مجارستان هدف اصلی تیر بلاتار اند. و اینجا است که این دوالیته میتواند در سیاست ما هم مصداق پیدا کند. اگر نهنگ نظام فاشیستی جمهوری اسلامی باشد، که خوب یا بد در فاشیستی بودنش نمیشود شک کرد، مسئله اینجا است که آیا با سینه زدن زیر علم پرنس می شود کاری کرد؟ یا در واقع تغییر این نظام در اثر شورش اوضاع را بهتر خواهد نمود؟ جواب بلاتار خیر است.
جلوتر وقتی شورشی ها به تیمارستان میریزند و همه را کتک میزنند و همه جا را تخریب میکنند، یانوش دفترچه خاطرات یکیشان را پیدا می کند و میخواند که "ما خشمگین بودیم و هرچقدر بیشتر خشممان را خالی کردیم کمتر علتی برایش یافتیم". مسئله اینجا است که ما هم عصبانی هستیم ولی آیا با عصبیت میشود آلترناتیو بود برای این وضعیت اسفناک جمهوری اسلامی؟ آیا آتش زدن و تخریب بیشتر این خرابه که دیگر واقعا فرقی با جهان فیلم های بلاتار ندارد دردی دوا می کند؟ جواب من هم بله است و هم نه.
ورکمایستر ظاهرا کسی است که با تعریف اشتباه کلاویه ها، موسیقی را سال ها به عقب انداخت و باید حالا بار دیگر از نو باز تعریف شود. این کاری است که باید انجام شود. با وجودی که همه از شنیدن هارمونی هایش لذت میبریم (انگار فرض فیلم این است که ملودی ای که چندبار میشنویمش اثری از ورکمایستر است) نمیشود تاثیرش در عقب افتادن هنر موسیقی را فراموش کرد. مسئله هم اینجا است؛ تنها وقتی گذشته را با عطوفت نگاه کنیم میشود پای در راه ساختن بگذاریم. و من معتقدم این بحث های آلترناتیو هم بیفایده است. میدانید آلترناتیو یک میوه فاسد چیست؟ کمی گشنگی.