Zartosht Kashefian
Zartosht Kashefian
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

تماشاگر ایرانی: این معمای بزرگ

چرا ایرانی ها میتوانند اسپیلبرگ را نابلد صدا کنند؟
چرا ایرانی ها میتوانند اسپیلبرگ را نابلد صدا کنند؟


تماشاگران فیلم در ایران هرگزدست از متعجب کردنم بر نمیدارند. جدای از رفتارهای حیرت انگیزشان در استقبال از کمدی های چیپ و بدساختی مثل من سالوادور نیستم یا هزارپا، و از طرفی دیگر پرفروش کردن فیلم های بهتری مثل ابد و یک روز و جدایی نادر از سیمین، که خودش قابل بررسی است، استقبال از سریال های بسیار سطح پایین داخلی است که تئوری های عادی رفتار مخاطب را در عمل منجمد می کند. این در حالی است که همین خیل عظیم مخاطب سریال های شبکه نمایش خانگی، عموما به سریال های روز آمریکایی درجه یک هم دسترسی دارند، خیلی هاشان عناوینی که گل کرده بود مثل لاست، 24، یا فرار از زندان را دیده اند، ولی با این وجود همچنان سریال های وطنی را به شکل گسترده ای نه تنها ترجیح میدهند بلکه ازشان استقبال میکنند. من به شخصه دلایلی هم دارم برای اینکه مفاهیمی مثل شعور پایین مخاطب در ایران هم خضعبلی ساخته روشنفکرنماهای سطحی ایرانی است تا به جای تحلیل درست موضوعِ در دست، خودشان را در سطح بالاتر بنشانند، نخوت اینگونه حرف ها همیشه حتی کمی عصبانیم میکند چون فهم سینما در همه جای دنیا جدای از بعضی مسائل فرهنگی تقریبا مشابه است، حتی با وجود تفاوتی که در سلیقه وجود دارد، اگرچه بحث درباره سلیقه مخاطب ایرانی هیچوقت نمیتواند خیلی عملی شود چون این مخاطب عملا به همه ژانرها دسترسی ندارد (مثلا علمی تخیلی) تا بتواند در تصمیم برای تماشا، سلیقه اش را به تهیه کننده ها ثابت کند. در واقع سلیقه مخاطب ایرانی بیش از هر چیز در ابعاد کلان توسط تهیه کننده ها و سرمایه گذاران شکل میگیرد که البته این بحث جای دیگری دارد.

مخاطب ایرانی با همذات پنداری رابطه پیچیده و عجیبی دارد. ابتدا اگر بخواهیم همذات پنداری را در سینما درست تعریف کنیم شاید میشود با مراجعه با کتب مرجع آن را وقتی دانست که تماشاگر با کمک دوخت، خودش را جای قهرمان (یا قهرمان ها) و در فضای داستان تصور کند و عملا موقعیت رئالیته خودش به عنوان فردی که بلیط پرداخت کرده و روی صندلی نشسته را فراموش کند. با این فرض، میتوانیم سوال اصلی را مطرح کنیم؛ چطور مخاطب ایرانی به این سادگی به سطحی ترین محتواهای سینمایی یا تلویزیونی داخلی دوخته می شود ولی در مواجهه با اثری از اسپیلبرگ مثلا، خودش را در جایگاه منتقد قرار میدهد. در واقع چرا مخاطب ایرانی به کیفی ترین آثار سینمایی دنیا (از بعد کیفیت استاندارد در تولید، وگرنه که تعریف کیفیت در هنر مصیبت دیگری است) دوخته نمی شود ولی در آثار داخلی به راحتی خودش را در جایگاه قهرمان گم میکند.

با توضیح سوال حالا میخواهم ایده خودم را مطرح کنم با این پیش فرض که این آثار در عمل تشابهات زیادی با یکدیگر ندارند و طیف متنوعی به عمق سینمای ایران را شامل میشوند. میشود خیلی راحت جغرافیا را مطرح کرد و این سوال را عملا کنار گذاشت؛ مخاطب ایرانی تنها با بک گراند کشور و فرهنگ آشنایش است که میتواند احساس راحتی کند و در نتیجه به تصویر دوخته شود. جدای از اینکه شاید این بخشی از جواب باشد باید پذیرفت که همه جواب نیست، چرا که این شرایط برای مردم چین، تایلند، سنگاپور ، و کشورهای اروپایی هم دلالت خواهد داشت ولی در این کشورها استقبال از سینمای خارجی بسیار بیشتر است. نتیجه ای که نظر شخصی من است و هیچ مصداق علمی ای هم عملا نخواهد داشت خیلی ساده از پورنِ داخلی برداشت شده است. فیلم های کوچک کثیفی از ویدیوهای شخصی که صاحبانشان ایرانی اند و ظاهرا بین مردم بسیار طرفدار دارند. چیزی که به نظر من این فیلم ها را مشخصا برای مخاطب داخلیشان از سیل پورن های آمریکایی و خارجی ای که روزانه بینشان رد و بدل می شود متفاوت میکند در دسترس بودن فانتزی است. پورن که به ذاته تنها یک ابزار است و مشخصا در راستای تولید فانتزی است و ابایی از مستقیم و بی پرده بودن ندارد و بعضا در هر سطحش از تولید نازلی برخوردار است، فرآیند دوخت را برای مخاطب مستقیمش به سرعت انجام میدهد. حال پورنی بدکیفیت تر پایش وسط آمده که مخاطب داخلی را حتی بیشتر به وجد می آورد. فرضیه من این است که مخاطب داخلی به خاطر اینکه فانتزی ای که همیشه با مدل های خارجیش همذات پنداری میکرد حالا با کمک زبان فارسی، و جغرافیا و نشانه های داخلیِ ایرانیزه شده، به واقعیت نزدیک تر است، پس با وجود نازل بودن کیفیت تولید (این فیلم ها خیلی وقت ها با دوربین های درب و داغان موبایل گرفته شده اند) به راحتی به آن دوخته می شود و خودش را خلاص میکند. در واقع در دسترس بودن آنچنان برای مخاطب داخلی مهم است که کیفیت تصاویر فاصله گذاری ای انجام نمیدهد. با این وصف به سینمای ایران بیایید، جایی که در آن تنها دوخت و همذات پنداری لاینقطع مخاطب توانسته تضمین فروش باشد. در این شرایط فانتزی هرچه قدرتمندتر، فروش تضمینی بیشتر. نتیجه سریال هایی در خانه هایی لوکس، ماشین هایی میلیاردی و دخترانی لب تزریقی است که گرچه هنجار عادی و قانون جمهوری اسلامی را رعایت میکنند ولی ناخنکی به ذهن مخاطب برای بازتولیدش در قامتی حتی شبه پورن میدهند. من سالوادور نیستم یا رحمان 1400 هم عملا کارایی ای اینچنین دارند ولی این فیلم ها با برگرداندن سر فانتزی حتی در راحت کردن مخاطبشان هم میمانند و روی هوا رهایش میکنند. سریال های ترکی به خاطر نزدیکی فرهنگی دسترسی به مراتب بیشتری نسبت به سریال های آمریکایی برای مخاطب ایرانی فانتزی باف فراهم میکنند و در عین حال مسائل جنسی هم حضور به مراتب فعالانه تری دارند. در این بین پای آثار بهتری مثل ابد و یک روز و جدایی نادر از سیمین با فروش بالایشان ممکن است به میان آید. این فیلم ها اگرچه فانتزی سازی نمیکنند ولی با همان قوانین هالیوودی معمول ساخته شده اند و بک گران جغرافیای داخلی را هم دار هستند پس فروش میکنند اگرچه نباید فراموش کرد که همین فیلم ها هم مثل آثار هالیوودی چکش نقد مخاطب معمولیشان را میپذیرند. مخاطب ایرانی ای که سریال مانکن را با جان و دل تماشا کرده، در برابر جدایی نادر از سیمین تبدیل به منتقد سینما و جامعه شناس می شود.

حال در چنین شرایطی، الگوی تولید سریال های آتی شبکه نمایش خانگی را مشاهده کنید. اینکه چطور تهیه کننده ها از سر تجربه و نه حتی آگاهانه مسیر را به سمت بازتولید فانتزی های نامحتمل ولی چیپ هل میدهند و عملا دست از ایجاد تجربه ای غنی برای مخاطبی که ذهن و جانش را در دستانشان قرار داده میشورند. سینما و سریال های ایرانی تا یک اتفاق بزرگ عملا بی امیدند. حداقل در سطح سینمای بدنه و سریال های پرمخاطب.

سینمامخاطبفیلمسینمای ایراندوخت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید