Kasra
Kasra
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

،

بذارید از جاهای خوبش شروع کنم. ویرگول بستری بود برای رُشد و ارتقای سطحِ آگاهیِ افرادی که ازش استفاده می‌کردن. در این شکی نیست ، منم اولا که وارد این فضا شده بودم ، من رو به شدت یادِ بلاگ‌های دهه هشتاد مینداخت که چون بعضی‌هاشون تا اوایل دهه نود خورشیدی به حیاتشون ادامه دادن ، من در عین خوش‌شانسی تونستم کمی با فضای این وبلاگ‌ها آشنا بشم و افقِ دید خودم رو با استفاده از دل‌نوشته‌ها یا نقدهای پراکنده در این فضاها گسترش دادم.
وقتی که دیدم در این وبلاگ‌ها ، از عمیق‌ترین و اساسی‌ترین مباحث فلسفی مینویسن تا چرک‌ترین محتواهای ممکن و لاس‌زدن‌های متوالی و یا حتی گروهی که کمی بعد با ترندشدن تلگرام و اینستاگرام ، این‌ها همه سوییچ‌کردن به این دو تا و الان به شکلی شکیل‌تر ، همون اتفاقات قدیمی داره میفته ، متوجه شدم واقعیت‌های جامعه ما داره به شکل محصور در جاهایی دور از ذهن خودش رو بروز میده.
شبکه‌های اجتماعی ، شدن آبستنِ نطفه کج و ماوج آدمای بیماری که ما باشیم..
پر زرق و برق‌تر ، اما خسته‌کننده‌تر از حتی قبل (متد اونلی فنز اولین بار توی بلاگفا رونمایی شد :) )!


این عکسا ربطی به موضوع نداره و همین جوری برای قشنگیش میذارم :)
این عکسا ربطی به موضوع نداره و همین جوری برای قشنگیش میذارم :)


ویرگولم آرزوست!

چیزی که حالا شاهدش هستیم ، اون ویرگولی نیست که من اولین بار با یکی از پست‌های آیرین‌بانو باهاش آشنا شدم. زمانی که اون شیفته عرایضِ طویلِ نیچه در باب زندگی و معناش بود و منم فقط درگیر این بودم که بهش بفهمونم تمام نظراتِ نیچه زیرِ ابری خاکستری که از غم و فسردگی شکل گرفته و قابل استناد و استنتاجِ صحیح نیست!
حالا اما چی!؟ نه آیرینی در کار هست و نه ویرگولی که بشه داخلش از تضادها نوشت. تضادی که بین دنیایِ در خیال ما بود و دنیای واقعیِ اون بیرون که سرشار از بی‌رحمی و سیاهیه!
تا همین چند ماه پیش فکر می‌کردم بالاخره جایی رو پیدا کردم که میتونم در اون ، خودم رو خالی کنم. از درد تفاوتِ دنیام با دنیاشون!
ویرگول بستری بود برای آدم‌های کمابیش متفاوت ، کسانی که شاید به دنبال عمیق‌تر معناکردنِ زندگی و خالص‌تر درک‌کردن اون بودن.
دریایی پر از ماهی‌های رنگ‌وارنگ که هر کدوم به شکلی از آرزوها و امیدهاشون می‌سرودن. یکی غزل می‌سرود ، یکی نقد مستدل می‌کرد ، یکی شعر نو می‌نوشت ، یکی نقل‌قول می‌کرد ، یکی با صداش برامون روخوانی می‌کرد ، یکی خلاقانه می‌نوشت ، یکی بحث می‌کرد ، یکی داستان می‌گفت و و و..
اما امان از روزی که ویرگول مجوز ماهیگیری غیرمجاز رو به صیادانِ بی‌وجدان داد و عملن ، مُهر نابودی تمام این اکوسیستمِ خاص و اصیل رو بر کاغذی مچاله کوبید!
از ارس و ارومیه نمیگم ، از دریاچه‌ای میگم که دیگه خشک شده!



ویرگول نماد بود ، دیگه نیست!

ویرگول نمادی بود از غرایز غیرطبیعیِ ما از متفاوت زیستن. جایی برای اظهارنظرهای صریح و رُک ما درباره اینکه ، هر روز قبل از زدن به دل اجتماع ، به این فکر می‌کنیم که "آیا ارزشش رو داره؟". آیا باید فلان کار رو بکنم یا نه!؟
بستری برای پرسیدن و جواب‌های تعمدی دادن.
جایی که ما که به عنوان رذل‌های دنیای خودمون اما پروانه‌های حساسِ دنیای واقعی ، نقش آفرینی می‌کردیم ، هم رو پیدا کرده بودیم و اندکی از این حس غربت کاسته شده بود.
اما امان از توده سرطانی بدخیم حاکم بر ایران که خیلی زود سمش رو به ویرگول هم تزریق کرد و مثل همیشه ، اقلیت‌ها رو محکم به قصد لگدکردن ، مورد شماتت قرار داد!
و برای ما دیگه جای شکی باقی نمونده که هیولایی جهنمی در مقابلمون قرار داره که خوشی و خوش‌بختی رو تا زمانی که اون وجود داره بهش نمیرسیم ، نمیرسیم ، مگر با نابودی این هیولای خونخوار که شهوتِ تمامیت‌خواهیش فرونمیشینه!
و امان از ویرگول که در بحبحه اعتراضات و هنگامه گرما و شور و خشم نبرد علیه ظلم و بیداد ، به ما بها داد و بعد از سرکوبمون با گوله و تیر و تفنگ ، ما رو پس زد!
اینک تنها جایی که در سطح کل اجتماع فارسی‌زبانان بر بستر وب ، فکر می‌کردیم ارزشش رو داره که در اون بنویسیم ، دیگه برامون ذره‌ای اعتبار نداره. چند ماه اخیر ، تمام کاستی‌ها و دیاثت‌های موجود رو به واسطه گُلِ روی هم دیگه تحمل کردیم و ویرگول رو نه به خاطر خودش ، بلکه به خاطر افراد حاضر در اون بها دادیم.
اما از اینجا به بعد ، دیگه به "این رسمش نبود!" گفتن بسنده نمی‌کنیم.
و تازه این فقط بُعد انسانی و انسان‌محور ماجراست ، چون اشاره به باگ‌های ریز و درشت نسخه وب و وب‌اپ ویرگول و یا سرورهای ضعیف و داغونی که یک‌سره دان میشن ، واقعن از حوصله خارجه!
برای همین؛
ویرگول میمونه و متوهم‌هایی همچون "حمید جان مصیبی" که نسخه‌ سانتی‌مانتالِ مارکس واقع در اتاقی مه‌آلود از دود توتون و تنباکوـه ، یا ماله‌کش‌هایی همچون "دست‌انداز" که نه تنها حالا میتونه پدر ویرگول باشه ، بلکه میتونه مادرشم باشه تا پدر رو با دلبری‌های شبانه راضی نگه داره ، یا ام بچه‌های کوچک و نادانی همچون "خرگوش" ، یا جوجه‌ فکلی‌های پر سروصدایی هم چون "آدرا" یا "جوجه تیغی" ، یا مریض‌های روانی همچون "سپهر سمیعی" و سایر خود خاص‌پندارهای دیگه‌ای در سطح این فضا (این‌قدر زیادن که اسم همشون یادم نمیاد) ، که همچنان به خوش‌رقصی خواهند پرداخت!
و چه قدر اوضاع داغونه که حتی "آدرا" هم قهر کرده!


جوابِ های ، هویه!

از قدیم به من درسِ بخشش و فداکاری دادن. چه در خانواده ، چه در تمام محیط‌های آموزشی که در اون‌ها بودم و چه از زبون تک تک آدمایی که قبولشون داشتم.
اما حالا عمیقن معتقدم جواب "های" ، بی برو و برگشت "هوی"ـه!
بی‌حکمت نبود که دیگه به این نتیجه رسیدم هیچ‌کس و هیچ معبودی رو جز خودم قبول نداشته باشم تا به این نتیجه برسم که بخشش و فداکاری ، در 99 درصد مواقع ، جواب عکس میده!
مگه میشه چشم‌ها رو بست!؟
روی دموکراسی‌نویسانی همچون بهراد خادمی عزیز و انتشارات رادیو مِی که به لطف خوش‌رقصی‌های ویرگول به سه‌سوت نسخش پیچیده شد و تمام زحماتش و جریانِ رفت و برگشت اطلاعاتش بلوکه!
یا جواب‌های سرد و بی‌تفاوت به اعتراضاتی که به مسدود شدن دو تا از قدیمی‌های اینجا رخ داده بود! جوابی که خودش شد مصداق بدتری از اصلِ عمل!
یا شایدم غلامِ حلقه‌به‌گوش‌بودنِ نادانِ خود داناپندار و خودپدرانگارِ ویرگول که به اندازه قدمتش در این بستر ، غرق در حماقت و جهالت و ماله‌کشیه!
یا حتی دراماهای بی‌شمار و ریز و درشت کاربرانِ جوگیر و دیوانه‌خویی که انگار یادشون رفته این کارا برای سریال‌های ترکیه نه بستری که در اون از معنا و ارزش‌ها روایت میشد!
شایدم این جماعت همه رو دراگن و کصشرهاشون به همین دلیل به چشمِ هم دیدنی به نظر میرسه!
جایی که عاشقانه‌های شروین در ذهنِ تمامن "دخول‌محور" عرازشه به عنوان هوس‌بازی و خرابی درک میشه و معرفی!
یا جایی که فروید رو فقط فحش میدن و هیچ‌وقت از ماجرای درمان الیزابت نمیگن!
یا حتی اون‌قدر کوته‌بین که یونگ رو مصداقِ خدایی دانا از غیب فرض کردن ، نه یک روانشناسِ صرف!
جایی که هنوز بعضی‌ها به کروی‌بودن زمین شک دارن یا ایلان ماسک رو رئیس ایلومیناتی میدونن!
شایدم مجذوبِ روابطِ نامشروع پدر ماسک با دخترش شدن و افاضاتِ تمامن داروینیسم‌طورِ اون!
آیا واقعن از داروینسیم بدشون میومد که این‌طوری در برابر "قانون جنگل" جبهه میگرفتن!؟
نکنه هنوزم به قدرت پول شک دارن!؟ یا شایدم دنیا رو به شکل ربانی و رحمانیِ اسلام درک کردن. صد البته که اسلام بوی خون میده و این رحمانیت تا ابد در تئوری باقی خواهد موند!
و از همه بدتر ، مگه میشه چشم روی هیولای بی‌شاخ و دمی بست که هم سلیطه‌بازی‌های (فعالیت‌های فرعی اکتیویست‌ها) اکتویسیت‌های غرب رو به ارث برده و مدام دم از قانون و حقِ شهروندی میزنه ، هم خیلی زیرپوستی محو کپیتالیسم (و اون رو به سبکی پلشت و حاج‌آقاگونه اجرا میکنن) هست ولی در حرف و ظاهر کاملن سوسیالیست (شایدم خصولتی!) نشون میده ، هم یکتاپرستیِ خدایی زن‌ستیز و دیوانه رو داره ، هم شیعیسم رو به مصداقِ نسخه‌ای ایرانیزه شده از اسلام درک کرده (که در واقع ابزاری برای خرکردنِ ما بود نه بیشتر) ، هم به سنت‌های مزخرفی پایبنده که بوی انسانیت نمیدن و در عین حال از سنت‌های ناسیونالیستی بیزارن مگر از یک تاریخی به بعد ، و هم مجذوب شریعتی و مطهری‌!!!
من دیگه حوصله شنیدن روایت‌ قبض‌های گرونِ برق و گاز توی آلمان یا سکسِ خشایارشاه با خواهرش رو ندارم!
و و و..


اتفاقاتِ اخیر


آیرین: مسدودیت دائم + حذف تمام پست‌ها +حذف بیو

آیدا: مسدودیت دائم + حذف ۲ پست

پاتریک: مسدودیت یک هفته‌ای + حذف ۲ پست

فرهود: مسدودیت یک هفته‌ای + حذف ۲ پست

اسما :مسدودیت یک هفته‌ای + حذف پست آخر

محفا: حذف پست آخر

آسیه محمودی: حذف یک پست


در آخر

در انتهای کار ، باید بگم ویرگول و این رجاله‌ها و رفیقه‌ها ، با اذهانی فاسد و دل‌های چرکین ، لیاقت نوشته‌های بی‌نظیر و سراسر احساس و معنای ما رو ندارن و بیش از این ارزشمون رو برای این موجودات پست و حقیر پایین نخواهیم آورد!
اون‌قدر دل کندم که دیگه اعتراضی هم نمیکنم و به گفتن یه "گور باباشون" قناعت می‌کنم..
شما رو با پنداره‌هاتون روی دراگ ، تنها میذاریم..
بدرود...







ویرگولویرگولیانریدم توی قوانین ویرگولشکستنِ قوانین ظالمانه عین قانون مداریهحالا این قدر مسدود کن که جونت در بیاد
در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید