محکومیم به رهایی🎈35.699738,51.338060 | https://t.me/KDReporter
ادراکی ، دستخوشِ احساسات
یکی از سختترین کارهای این دنیا ، انتخاب کردنِ تایتل برای پستهاست!
اولش خواستم بنویسم ، در نکوهشِ انقلاب صنعتی!
ولی دیدم حوصلهی پرداختن به این انقلابِ خستهکنندهی فرضی رو ندارم و دوست ندارم به اجبارِ عنوان ، نوشته رو ببرم به سمت همچین چیزی. هر چند بهتر بود مینوشتم؛ "تُف(💩) تو انقلاب صنعتی"!
چه چیزی اعصاب خردکنتر از اینکه فرهنگِ مزخرف و تمامن ضررِ سه وعده غذا در روز رو جا انداخت و باعث شد که بدنِ ما در اکثر لحظات ، انرژی خودش رو صرفِ دایجسشن یا فرایندِ سنگین و انرژیبهفنابرندهی هضم کنه!؟
حتی فکرکردن بهش هم سخت و عذابآوره..
برای همین تصمیم گرفتم از یک منظر دیگه به این موضوع نگاه کنم. شاید بهترِ کمی از اهمیتِ موجودات زنده براتون بگم و یادآوری کنم که انسان ، تنها موجودِ زنده روی این کرهی خاکی نیست..!

تناقض
پیروز ، به عنوان ردهای از پستانداران چندوقت پیش مُرد (تلفشد ، فوت کرد ، به تاریخ پیوست ، خدا بیامرزش).
همه هم از مرگش ناراحت شدیم و اکثرن هم اون رو دستاویزی برای اشعارِ آزادیخواهانه یا انتقادات سیاسی و اجتماعی خودمون قرار دادیم.(که خیلی هم کاری خوبی کردیم :))
اما ماجرا این نیست و من در حال حاضر کارم با پیروزِ خدا بیامرز چیز دیگهای هست..!
ماجرا اینِ که چرا یک گوشتخواری که وِگنها رو مسخره میکنه ، باید از مرگِ پیروز ناراحت بشه!؟ آیا وقتش نیست که گیاهخواران فرصت رو غنیمت بشمرن و با این تکه گوشتِ گوشتطلب تسویه حساب کنن!؟
عزیزِ دل اگر تو برای پستانداران ارزش و شعور قائلی که با مرگ یکیشون تا اینحد ناراحت و از خود بیخود میشی؛
پس چطور میتونی هفتهای چند بار از اجزای بدنِ یک پستاندار دیگه به نام "گوسپند" تغذیه کنی!؟
نمیدونی؟ همین که قبول کنی این یک تناقضِ آشکاره برای من کافیه، بقیش رو خودم برات توضیح خواهم داد..

تصوراتِ عجیب
اکثرِ مردم فکر میکنن بین تمام حیواناتی که روی این سیاره زندگی میکنن، فقط پستاندارن واقعن باهوش هستن! شاید چون اونها یک سیستمِ عصبی شبیه ما دارن ، با مغز!
برخی دیگه این ارزش رو برای حیواناتِ دیگه هم قائل میشن، مثلِ پرندگان ، ماهیها یا حتی شاید خزندگان!
شاید به خاطرِ اینکه اونها هم گیرندههای درد دارن یا ام میتونن در شرایط مختلف به حیاتشون ادامه بدن.
اما وقتی ماجرا دربارهی بیمهرگان باشه، بیتفاوتیِ عجیبی از سمت ما سر میزنه!
این گروه بیشترین تراکم جمعیتی رو روی این کره دارن ، و علیرغم همهی فرضیات و بالا و پایینهای مغالطهای ما ، اونها زندهان!
شاید چون تعدادشون زیاده ما اونها رو نادیده میگیریم، شایدم چون خیلی تو چشم نیستن، اما با هر بهانه و یا به هر قیمتی، ما اونها رو نادیده میگیریم و اونها رو دارای سیستم ادراکی فرض نمیکنیم.
میخوای به من بگی که این کار احمقانس!؟ باید بگم اشک ریختن برای پیروز و ناراحتی برای مرگش همونقدر احمقانس که ادراک قائلشدن برای یک کرم خاکی احمقانس. اوکی؟
اگر برای بیمهرگان ارزش و ادراک قائل بشیم، اونوقت چطور میتونیم هر سال ، کلی از اونها رو بکشیم؟؟

اگر تعریف احساس(حس) صرفن "جانداری است که زندگی را از طریق حواس خود تجربه میکند"، آیا تمامِ زندگیها(هر نوع موجودِ زندهای) به سبکوسیاقِ زندگیِ انسان یا مثلن پیروز ، ارزشمند و مبتنی بر درک نیستن؟ اگر اینطورِ پس بهترِ اصطلاح و مقولهی ادراکی یا دستخوشِ احساسات بودن رو فراموش کنیم و با مرگِ سایرِ انسانها هم بیتفاوتی به خرج بدیم! یا..
دستخوشِ احساسات ، در معرضِ درک
آیا تجزیهکنندگان مثل باکتریها یا قارچها هم ادراکی هستن!؟ آیا اونها از طریقِ محرکهایی مثل رطوبت یا قند فعال نمیشن؟!؟ این جرقهای برای درککردنِ اونها نیست؟
اصلن منظورِ ما از این نوع احساس چیه!؟
منظور فرایندیِ که از حس به احساس و در نهایت به ادراکِ ذهنی ختم میشه. مسیری از حواس تا ادراک ذهنی!
و بدین ترتیب ، به نظر میرسه که افراد ، این نوع از ادراک و موجودیتِ ارزشی رو فقط برای یکسری حیواناتِ خاص که براشون مهم هستن ، در نظر میگیرن!
یک عنکبوت ، برای یکی ، حیوون خونگیای هست که بسیار ارزشمندِ و باهاش طوری رفتار میشه که انگار جزی از اعضای خانوادس! در حالی که همین عنکبوت برای دیگری به دلیل آراکنوفوبیا ، تبدیل به یک موجودِ دهشتناک با امیال پلید و انگیزههای ساختگی میشه!!!
و انگار در کل ، ایدهی ارزش قائلشدن برای حیوانات یک نوع قضاوتِ ارزشیه که از فردی تا فرد دیگه متفاوته. ترجیحاتی که نه عینیان و نه عقلانی!

گیاهان چطور!؟ این یکی از قبلیهام به مراتب پیچیدهتر و متناقضتر به نظر میرسه. ما در تئوری پذیرفتیم که گیاهان و درختان دارای نوعی حیات و شعورن و به این اکتفا کردیم.
اما واقعن به همچین چیزی اعتقاد داریم!؟ اگر داشتیم برای همیشه بیخیال نوشتن روی کاغذ میشدیم و خریدِ کتابهای کاغذی رو تحریم میکردیم و ..
اما نکردیم و نخواهیم کرد!
ما گیاهان رو دارای درک فرض نمیکنیم، حتی زمانی که بفهمیم دنیایِ اطرافِ خودشون رو از طریق سیگنالهای شیمیایی پیچیدهی در رفتوآمد در خاک و هوا تجربه میکنن و به این امواجِ نامرئی ، واکنش نشون میدن!!!
با اینحال نمیشه منکر شد که با تماشای رشدِ یک گیاه ، وجودِ هوش ، آشکارا احساس میشه و (احتمالن/حتمن) این هوش وجود داره. رشد حتی بر بسترِ اشیا ، با تعاملِ پیوسته با سایر گیاهان به کمک فوتونها و مولکولها!!!
حتی همینها ، بخشی از مسیرِ ما رو شکل میدن برای ادراک!
انسان ، خیلی از چیزها رو از طریق مسیرهای حسی درک میکنه ، تعامل و تبادلِ مستقیم مولکولها با سیستمِ لیمبیک ، نوعی کانکشن بین یک سیستم خارجی و یک سیستم درونی و در ارتباطِ دائمی با گیاهان ، حیوانات ، هوا ، آب و ...
هر لحظه و هر ثانیه ، ما در حال گفتگو و تبادل اطلاعات با طبیعت هستیم ، منتها فقط هنوز به جایی نرسیدیم که بتونیم این زبان و این مسیر ارتباطی رو به صورت ملموس تشخیص بدیم.

ما
به عنوان انسان ، ما مدام سعی داریم که کلِ واقعیت رو در یک دیدِ تونلی از حقیقت جا بدیم. اون رو با تمام پویایی و پیچیدگی در یک محفظه محبوس کنیم و همه رو به چالش بکشیم.
دشواری و سختی برای رسیدن به چیزی که حتی رسیدن بهش قرار نیست کمککننده به کسی باشه حتی خودمون!
اعتقاد به اینکه یک واقعیتِ ثابت وجود داره ، موجودیتی ثابت در یک زمان و در یک مکان(به نوعی خارج از زمان و مکان) که تغییرناپذیر هست!
در حالی که میدونیم اینطوری نیست و نمیتونه باشه. ما حتی اگر خودمون هم بخوایم نمیتونیم برای مدت زمان زیادی روی یک نقطه ثابت بمونیم ، همهچیز در همهحال در حال تغییر و انبساط و انقباض بوده ، هست و خواهد بود.

دستکاری ادراک
حالا که بیشتر فکر میکنم ، به نظر میرسه ما با چیزی بیشتر از انقلاب صنعتی مواجهیم. اصلن انگار باید یقهی یه چیز دیگه رو میگرفتیم! شاید مدرنیته! شاید فرهنگِ مصرفگرای کپیتال یا ...؟
با در نظر گرفتن همهی چیزهایی که تا به اینجا گفتم ، میفهمیم که موجودات زنده ، فارغ از اینکه چی هستن و در چه دستهبندی (ما این دستهبندیها رو ساختیم!) قرار میگیرن، زندهان.
این جایی برای سوال یا طفره رفتن نداره ، یک موجودِ زنده ، زندهس که این خودش چندین و چند پیامد دیگه با خود به همراه خواهد داشت..!
ما صدها هزار سال تکامل و رشد رو نادیده میگیریم؛
ما دچار نوعی نیازِ باطل شدیم که بر مبنایِ اون ، انگار تمایل پیدا میکنیم تا به سایر موجوداتِ زنده به چشم کالا نگاه کنیم. درختان ، بچهگربهها یا تولهسگها ، جلبکها ، ماهیهای تُن و از همه بدتر ، حتی زنانِ خوشاندام یا افرادِ خوشسیما!(با کارایی تبلیغاتی-رسانهای و صنعتِ مُد و سرگرمی(با معیارهایی از پیش تعریفشده))
انگار که دوست داریم تمامِ حیات رو در انحصار خودمون داشته باشیم. و خودمون رو صاحبِ سیاره میدونیم نه مباشر یا سرپرست!
دین ، سیاست ، علم. همگیِ اونها رو طوری طراحی کردیم که به جهان طبیعی به چشم ابزار نگاه کنن که باید تحت کنترل ، تسلط ، مالکیت ، بهرهبرداری ، استفاده و همچنین سواستفادهی ما باشه!
برای ساختن کالا از موجوداتِ ذیشعور ، ما نیاز داریم تا احساسات رو نادیده بگیریم و به ادراکِ خام و درونی خودمون پشتِ پا بزنیم. در عین تصدیق تجربهی مشترک با سایر موجودات زنده ، ما همچنان در حال انکار و کلاه گذاشتن سر خودمون هستیم تا بتونیم با خیالِ راحت از طبیعت و موجودات زنده سواستفاده کنیم و در این دنیا فقط به دنبال منفعت شخصی خودمون باشیم!
حتی آتئیسم ، یک پاسخِ ملایم در طولِ فرایندِ کالامحور شدنِ حیات و پدیدههای اجتماعی بشر ، از سوی ما بوده!
چه یک گیاهخوارِ حامی محیط زیست باشیم و چه یه آدم معمولی که هر روز شکمش رو از مُردار پر میکنه و همهی فکرش سودِ بیشتره ، سرمایهای متشکل از سوختهای فسیلی ارزون باعث شده تا به اینجا برسیم. در حالی که دیر یا زود باید برگردیم به دوران قبل از 1900 و دوباره یک تعامل و ، بده و بستون رو با سایر موجودات زنده ترتیب بدیم تا بتونیم زیست خودمون رو ادامه بدیم.
قبل از لودرها و تراکتورها با سوختِ بنزینی ، ما تعاملی از جنس شعور و ارزش با گاوها و اسبها و ... داشتیم. با انقلاب ماشینی و ظهور صنایع فولادی و شیمیایی ، این تعامل تبدیل شد به روزی چند بار پاک کردن دست از چربیِ حاصل از روغنکاریِ چرخدندهها!
در حالی که در گذشته به جای سر و کله زدن با قطعات و فلزات ، باید با موجودات زندهای ارتباط برقرار میکردیم که از خیلی لحاظ شبیه به ما بودن و حتی نیاز به تیمار و نگهداری داشتن. زنده و مثلِ ما آسیبپذیر و سرشار از تجربهای ادراکمحور!
نفت و زندگیِ ماشینی ، چیزهایی رو از ما گرفتن که فقط بعد از گذر از این دوران ، متوجه فقدانشون خواهیم شد.
بازگشت همهی ما به ابتدایِ تاریخ و کشاورزیِ سنتی، اون هم با منابع بسیار محدود نسبت به گذشته؛ اجتناب ناپذیر است.
مطلبی دیگر از این نویسنده
چرا اینجاییم؟
مطلبی دیگر در همین موضوع
مِهر گاوکُش، امانت لوور به موزه ملی
بر اساس علایق شما
برای پایمردی علیرضا شهرداری