خب کجا بودیم!؟ تا اینجای کار چهار ایده از دوازده ایده موجود رو بررسی کردیم، ایده جبرگرایی و همچنین ایده تقلیلگرایی و افلاطونگرایی بسته به زمان در بخش اول ، و ایدههای همبندی زمان و استدلال مک تاگرت در بخش دوم. شاید اکثر افراد راجع به این ایدهها کنجکاوی نکرده باشن و براشون ارزش خاصی نداشته باشه که بُت ندانمگرایِ برابر خودشون از این مسئله به این مهمی رو کند و مند کنن؛ اما به هر حال در این بخش که بخش سوم باشه، میرسیم به یکی از مهمترین ایدهها پیرامون مفهوم زمان که در ادامه به اون خواهیم پرداخت..
ترجمه A و B به الف و ب مسخرهترین کاری بوده که تا حالا کردم ولی خب به دلیل باگ ویرگول، مجبور شدم قبل از پرانتز داخل تیتر، فقط از عبارات فارسی استفاده کنم (قبول ندارین خودتون تست کنین).
در عنفوان این سلسله پستها و موقع بررسی ایده جبرگرایی، به تمایز بین گزارههای زماندار و بیزمان پرداختیم. مثلا دو تا گزاره زیر رو براتون مثال زدم:
آیا/ محسن در حال پیادهروی است/ !؟ (نامشخص)
یا /محسن در تاریخ 17 شهریور 1402 پیادهروی میکرد/ !؟ (مشخص و باارزش صدق)
|** از اونجایی که یک گزاره فقط بعد از وقوع، ارزش صدق داره، بنابراین اون گزارهای که ممکنه رخ بده و تمام ساختار زمان و رویدادها رو رقم بزنه، از اونجایی که نامشخص هست، ارزش صدق هم نداره و قابل تغییر هست!
بنابراین جبرگرایی به یک بیان خاص، رد میشه اما همچنان گزینهی روی میزه..! **|
گزارههای زماندار میتونن به طور کامل و دقیق جهان رو تعریف کنن، با این حال ارزش و جایگاه حقیقت رو در طول زمان تغییر میدن.
از طرف دیگه گزارههای بیزمان، همیشه درست یا همیشه نادرست هستن!
زیرا اونها به زمان خاصی در گزاره اشاره میکنن که هرگز تغییر نمیکنه. و در واقع گزارهها، راهها و حالتهایی رو نشون میدن که واقعیت میتونه در اونها به وقوع بپیونده..
بنابراین اینکه کدوم یک از گزارهها رو در نظر بگیریم، بستگی به این داره که تغییر واقعیت برای ما چه معنایی داره و ما چه برداشتی از این قضیه داریم.
از طرف دیگه در ایده چهارم، بررسی کردیم که که زمان از دو دیدگاه سری B و سری A چه مفهومی داره. دیدگاه سری B بر اساس رویدادها خودش رو تعریف میکرد؛ دو روز زودتر از فلان، سه روز بعد از بهمان و ...
و سری A دیدگاهی بود که زمان رو از یک منظر خیلی محدودتر تعریف میکرد که از هر سمت تحت تاثیر قرار میگرفت؛ یعنی زمان باید با توجه به هر سه موقعیت زمانی گذشته، حال و آینده در نظر گرفته بشه.
و حالا از سری A و B میرسیم به تئوریهای A و B...
این گروه معتقد هستن که میشه همه تغییرات رو با توجه به شرایط قبل و بعدشون توصیف کرد و توضیح داد. یعنی فضازمان رو تحت عنوان یک چندگونا(منیفلد یا خمینه) پراکنده با رویدادهایی که در موقعیتهای مختلف مکانی در چندگونا رخ میده، در نظر میگیرن.
زندگی در ساختاری متغیر همون زندگیای هست که در این ساختار چندگانه تعریف میشه. مشخصن گیج شدید، اما با یک مثال خیلی ساده براتون میگم:
وقتی میگیم برگ پاییزی تغییر رنگ داده. مثل این میمونه که در این ساختار گفته باشیم، برگ در یک محل از چندگونا سبز بوده و در محل دیگری از این ساختار پراکنده، زرد رنگ شده.
مکانها در این ساختار، در واقع دارای زمانهای خاصی در چندگونا هستن. برای زدودن این تعریف از حقایق متافیزیکی، به سادگی میتونیم با دو گزاره زیر یک واقعهی خاص رو شرح بدیم:
برگ در ۱۵ مهر ۱۴۰۲ زرد است.
برگ در ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ زرد نیست.
از این ساختار کششی-چندوجهی که بگذریم میرسیم به نظریهپردازان گروه بعدی..
در حالت B ما یک حالت صفر و یکی(که میتونه به صورت چندگانهای متعدد در خود چندگونا باشه) رو پیرامون یک ساختار چندوجهی اعمال میکردیم. یعنی یک تصویر محوشونده و در یک ساختار سهبعدی فضا-زمان-مکانی رو داشتیم که حالتش تغییر میکرد اما فقط توسط یک گزاره و یک متریک، طبقهبندی میشد.
در نظریه A، افراد معتقد هستن که این طبقهبندی باید با وسواس بیشتری صورت بگیره و متریکهای ما ممکنه از هر سه شکل زمان اومده باشن، هم گذشته، هم حال و هم آینده!
در اینجا یک گزاره پرتنش و کمی متناقض داریم:
راه و روشی که ما در حال حاضر به وسیلهاش واقعیت رو بررسی میکنیم، کامله اما ممکنه که در گذشته شکل دیگهای داشته یا که در آینده شکل دیگری داشته باشه!
این به بیان ساده، تمایل ما برای تمایز قائلشدن بین سه بازه زمانی گذشته، حال و آینده رو توضیح میده.
مثلا یک واقعه، در گذشته ترسناک بوده، حالا چی!؟ در آینده چی!؟
مثلا ما قبل از اینکه رانندگی یاد بگیریم، این کار برامون کمی ترسناک به نظر میاد. اما بعد از یادگیری دیگه برامون ترسناک نیست. اگر بخوایم مقوله رانندگی رو از سه منظر گذشته، حال و آینده بررسی کنیم، آیا با یک واقعیت یکسان و کامل در تمامی زمانها رو به رو هستیم!؟ البته که نه!
با اینحال نظریهپردازان این گروه اذعان میکنن که نگران مکان یا شرح حال وقایع نیستن، دغدغه اونها به پایان رسیدن یا نرسیدن یک واقعه در ساختار واقعیت هست!
ساختار منیفولدی یا همون چندگونگی (چندگونایی که نمیشد بگم ??) در خصوص تئوری A کمی گنگ و نامشخص هست. چون ما یک شکاف رو در این دیدگاه داریم (در واقع دو شکاف که سه گروه کوچکتر رو شکل داده)؛
عدهای گمان میبرند که یک چندگونای فضازمانی درست مثل تئوری B برای تئوری A هم میشه در نظر گرفت. عده دیگری اینطور در نظر میگیرن که تمام دیدگاهها از حال نشات میگیرن که به این عده میگن "حالگرا" یا Presentists. و همچنین عده سومی رو هم داریم که معتقدن وقایع فقط در گذشته و حال مهم هستن و یک بلوک در حال رشد(یا جریان در حال پیشروی) رو برای خودشون در نظر میگیرن که از یک طرف (یعنی آینده) باز هست و به جلو پیش میره و ساختار از پیش تعیینشده و مشخصی در این سمت نداره..
یک مناقشه نظری دیگه در رابطه با تئوری A، این هست که تغییرات محدود به خود وقایع درون فضازمان میشن یا تغییرات حولِ وقایع در ساختار فضازمانی رخ میدن!؟ (هر دو به یک اندازه محتمل و اولی ملموستر هست)
هر دو گروه برای اثبات دیدگاههای خود به شواهد گوناگونی متوسل شدن که در متون به اونها اشاره کردن. نظریهپردازان نظریه A ادعا میکنن ما از لحاظ روانشناختی همواره در حال تجربه زمان به شکل یک جریان گذرای قوی هستیم، یک جریان و مسیر زمانی که قدرت بیشتری نسبت به سایر جهات داره.
در ادامه این قضیه رو مطرح میکنن که این جریان گذرای قوی، همون مسیر گذشته به آینده هست که حداقل در قالب درک روانشناختی ما از فضا و زمان، صدق میکنه.
یا مثلن اشاره میکنن که وقایع تلخ برای ما معمولا در گذشته وزن زیادی دارن چون غیر قابل حذف هستن و در تئوری A هم، وقایع حذف ناپذیر هستن.
از اون طرف، نظریهپردازان نظریه B، به این موضوع اشاره میکنن که چطور نسبیت خاص، تمایز بین گذشته، حال و آینده رو از مدلهای فیزیکی فضازمانی حذف میکنه. این مدل بیشتر از مدل زبانی و رایج برای ابلاغ، به مدلی در ساختار علم فیزیک گرایش پیدا میکنه.
از طرف دیگه یک دغدغه ذهنی پیرامون اینکه چطور با وجود تغییر، اجسام به حیات یا بهتره بگم، به بودن (Exist) خودشون ادامه میدن، وجود داره. که این دغدغه با توجه به مدل تغییر در ساختار بیزمان، راحتتر از لحاظ منطقی پذیرفته میشه. یعنی اشیا فقط نسبت به زمانهای خاص یکسری ویژگیها دارن، و این یعنی نگرانی بابت نسبتدادن ویژگیهای نامربوط به یک چیز وجود نداره (همون /خدا رو چه دیدی/ خودمون).
مبحث تئوری A و B در اینجا به پایان میرسه اما در ادامه باز هم گریزهایی به این مبحث خواهیم زد.
این بار به جای ترجمه، presentism به حالگرایی اون رو به کنونگرایی ترجمه کردم تا بامسماتر و واضحتر باشه و با مفهوم حال و احوال اشتباه گرفته نشه.(میشد به حضورگرایی هم ترجمه کرد)
در این میان یک سوال هستیشناسانه (اگزیستانسیل) مطرح میشه؛ آیا وجود چیزی در گذشته، حال و آینده در وجود اون تفاوتی ایجاد میکنه!؟ و ارتباط این تزهای هستیشناختی با نظریات A و B در چیست؟
بر اساس کنونگرایی، هر نوع اُبژه (آبجکت یا شیء)، فقط در زمان حال وجود داره. به طور دقیقتر، کنونگرایی یعنی موجودیت هر گونه اُبژه، فقط در زمانِ حال، همیشه درست و بلاشک هست.
بخوایم دقیقتر بیان کنیم، هیچ اُبژه یا شیئی، بدون حضور در ساختار زمان (حال)، وجود نداره!!!(اُبژه انتزاعی ممکنه خارج از زمان وجود داشته باشه ولی به مفهوم سوبژه میل پیدا میکنه و استثناست که در ادامه بیشتر بهش خواهیم پرداخت..)
از این گذشته دوباره گریزی میزنیم به واژه Present در عبارت Presentism و ترجمه کنونگرایی یا حالگرایی. این واژه در این بحث ما، صرفن به معنای مفهوم زمان حال هست که هیچ ارتباطی با مکان مربوط به این زمان نداره. یعنی هرگونه مفهوم ابژکتیو و شیئی خارج از زمان حال، یعنی در گذشته و یا در آینده، وجود نداره!
برای مثال اگر بخوایم لیستی از مواردی که در این نوع دیدگاه گنجونده میشه تهیه کنیم، شخص شما در زمان فعلی و مکانی مثل تاج محل در لیست قرار میگیرید، اما شخصی مثل سقراط در گذشته یا هیچ ایستگاه فضاییـی در مریخ و در آینده، در این لیست قرار نخواهند گرفت.(با این فرض که هر شخص رو بشه بر مبنای بدنش در نظر گرفت که در این صورت، سقراط اندکی پس از مرگ دیگه وجود نداشته).
و در باب این مفروضات، اومده که هیچگونه جایگزینی برای بدن و ماهیت وجود یک فرد که مربوط به بدن این شخص در زمان حال خویش بوده، به عنوان جایگزینی برای این موجودیت در زمانی غیر از زمان حال نخواهد بود. (یعنی مثلن هیچ جوره نمیشه وجود سقراط رو بر اساس هر نوع حیله و کلکی در زمان حال ما، توجیه کرد!)
همونطور که احتمالن تا الان حدس زدید، کنونگرایی رو میشه از طرق مختلفی به چالش کشید و باهاش مخالفت کرد. (در ادامه به این مبحث و مشکل برمیگردیم)
چطور؟ یک راه سادهش پیگیری همون اُبژههای موجود در خارج از زمان با مفهوم انتزاعی هستن. یکی از ساختارهای مقابل کنونگرایی، ابدگرایی یا همون "ابدیت" (Eternalism) هست که اذعان میکنه اُبژه غیر از حال، هم در گذشته و هم در آینده نیز وجود داره.
بر این اساس، هم اُبژه غیر فعلی سقراط در گذشته، و هم ایستگاههای فضایی مریخ در آینده، در همین حال حاضر هم وجود دارند هر چند وجود نداشته باشن!!!(قطعن متوجه شدید که وجود در دو عبارت متفاوت هست، یکی به واقعیت زمانمکانیِ غیر وابسته به حال و دیگری صرفن به موجودیت زمانمکانی اشاره میکنه)
ممکنه که ما در لحظه فعلی قادر به دیدن اینها نباشیم و از منظر زمانمکانی در دسترس ما نباشن، اما باید این موارد رو در همون لیست نمادین که پیشتر گفتم قرار بدیم و وجودشون رو بپذیریم!
با این حال نقصی آشکار در این نوع باور وجود داره. در اینکه سقراط در حال حاضر وجود نداره شکی نیست، پس این ادعا که سقراط الان وجود داره و با توجه به این فرض در ایده اترنالیسم، ماجرا به کجا ختم میشه!؟
در اینجا میرسیم به مفهوم دو x وجودی یا "two senses of "x exists now .
اولین تعبیر، عبارت زمان-مکانی از وجود داشتن هست:
x is present
دومین تعبیر، عبارت غیر وابسته به زمان حال و در عین زمان-مکانی وجود داشتن هست که معادل زیر میشه:
x exists now
درسته که پیشتر گفتیم هیچ اُبژه خارج از زمان کنونی وجود نداره، اما به معنای دیگر یا همون /x exists now/، اکس وجود داره که این تعبیر هستیشناختی از وجود هست.
اگر بگیم که /اکس اکنون وجود دارد/ مشابه عبارت بالا، بدین معناست که x در حوزه نامحدودترین کمیتنماهای زبانی ما وجود داره. (منظور از کمیتنما یا کوانتیفایر در زبان تخصصی و عمومی، به طور خاص همون کمیت برای تعیین و تشخیص مقدار، تعداد، چندی و امثالهم هست)
با توجه به تمامی این مسائل و پیشفرضها، حال باید بگم که ما میتونیم با استفاده از مفهوم هستیشناختی وجود یا "Exists"، درباره چیزی با معنای کلی صحبت کنیم، بدون اینکه چیزی رو به عنوانِ مکان-زمانیِ اون برای خودمون به عنوان پیشفرض در نظر بگیریم. یعنی چی!؟
یعنی وقتی میگیم که /سقراط وجود دارد/، این یعنی سقراط از لحاظ هستیشناختی وجود دارد نه لزوما از لحاظ فیزیکی و مکانزمانی. چرا!؟ چون شما همین الان دارید درباره سقراط یک کنش انجام میدید ولو لحظهای درنگ و تفکر اگرچه جزئی و میدونید دارید درباره چی فکر یا عمل میکنید!(دوباره گریزی میزنم به مفهوم نامحدودترین کمیتنماهای دستورزبانی)
اما از دیدگاه اترنالیسم (ابدگرایی)، مکان و زمان بر درک هستیشناختی ما تاثیری ندارن. با این حال یک نسخه تعدیل شده از این دیدگاه وجود داره که اندکی محبوبتر از اترنالیسم اصلی هست.
مفهوم مکان-زمان وقتی وارد قلمرو هستیشناختی میشه، اهمیت پیدا میکنه. چرا!؟
چون فقط اُبژهای میتونه وجود داشته باشه که در گذشته و حال وجود میداشته و وجود داشته باشه!
این همون نظریه بلوک در حال رشد یا The Growing block theory هست که در ذیل نظریه اترنالیسم و ابدیت تعریف میشه. در این دیدگاه، ماهیت هستیشناختی یک چیز همواره در حال رشد و افزایش مقدار هست چون همواره و مضاف بر لحظه حال، چیزی در حال اضافهشدن به زمان حال و بر لبه اون، هست و در جریانه.( از این نظریه به عنوان The Growing universe theory یا جهان در حال رشد هم یاد میشه چون در ظاهر و از لحاظ تعریفی شبیه به توضیحات مربوط به عبارت Four-Dimensionalism یا چهاربُعدگراییـه که در ایده بعدی هست که قراره بررسی کنیم (مورد ۷))
در نهایت باید بگم که هم اترنالیسم و هم نظریه بلوک در حال رشد، نسخههایی از نظریه A هستن که پیشتر بررسیاش کردیم.
علیرغم ادعای برخی از کنونگرایان مبنی بر اینکه دیدگاه اونها دیدگاه رایج و عامیانه هست، واضحه که یکسری مشکلات در تعاریف این نظریه و نظریه بلوک در حال رشد وجود داره.
برای مثال یکی از مشکلاتی که کنونگرایی درگیرش هست، عبارات معنادار و موردی هست. یعنی چی!؟
یعنی وقتی ما به صورت دقیق به سقراط (مثالی از یک شخص در گذشته) و یا سال 3000 (مثالی از یک مفهوم در آینده) اشاره میکنیم، اگر واقعن اُبژه به صورت غیر فعلی وجود نداشته باشه (یعنی چون در زمان حال وجود نداره پس کلن وجود نداره)، پس سخت یا عملن غیر ممکن هست که متوجه بشیم منظور از این دو عبارت چی هست. اما آیا همینطوره؟ یعنی من و شما نمیدونیم داریم درباره چی صحبت میکنیم؟ البته که میدونیم و تصورش چندان هم سخت نیست!
مشکل بعدی که کمی قبل هم به اون اشاره کردم و گفتم محتمل هست، بحث "اُبژه خارج از زمان" و منظور مخصوصن زمان حال هست. مثلن اگر بگیم که؛
قد آبراهام لینکلن از ناپلئون بناپارت بلندتر بود.
جنگ جهانی دوم دلیل پایان رکود اقتصادی آمریکا بود.
آیا اینها وجود ندارن یا نداشتن!؟ اگر جواب بله هست، پس ما چطور داریم این گزارهها رو برای خودمون معنا میکنیم و متوجه معنای پشتشون میشیم!؟ یعنی هیچ چیزی وجود نداشته که ما بتونیم یک مفهوم واقع در فضای خارج از زمان رو بهش ارتباط بدیم تا معنا رو استنتاج کنیم!؟
و اما مشکل سوم، برای هر حقیقت، یک عامل یا حقیقتساز وجود داره. چیزی که وجودش برای صدق گزاره یا خود گزاره بدیهیه. اگر فرد به ایده کنونگرایی معتقد باشه، کار براش سخت میشه اگر که پای حقایقی همچون /وجود دایناسورها/(در گذشته) یا /ایستگاههای فضایی در مریخ/(در آینده) در میان باشه. (چون عامل حقیقتساز در جایی خارج از زمان حال قرار داره که باعث صدق گزاره یا اصلن تعریف خود گزاره به صورت خام میشه)
و در نهایت با توجه به همین سه مشکلی که بررسی کردیم، نظریه کنونگرایی که خود جزئی از نظریه A هست، بر علیه این نظریه بر میاد که سناریو رو متناقض میکنه. از طرف دیگه این بحث هم وجود داره که نظریه A، خود با نسبیت خاص در تضاد باشه.
در بخشهای بعدی به این موارد نیز خواهیم پرداخت..