ویرگول
ورودثبت نام
Kasra
Kasraدر آینده انحراف معیار دیده شد!
Kasra
Kasra
خواندن ۲۳ دقیقه·۱ سال پیش

بحران ابربحران‌ها:‌ ۲> توسعه ناپایدار با محوریت پیش‌بینی سرانجام وضع موجود

اول از همه میخوام ارجاعتون بدم به پست قبلی از سلسله پست‌های «بحران ابربحران‌ها» که اونجا درباره «چالش Neetها» نوشتم. اگر از حق نگذریم و به من حق بدید، ماشاالله تعداد مشکلات و بحران‌ها (ابربحران‌ها) در کشور اون‌قدر زیاد هست که آدم میمونه از کجا شروع کنه و به کجا ختمش بده!
به هر حال به فراخور شرایط امروز کشور و انتخاب شخصی، به عنوان دومین ابربحران به سراغ توسعه ناپایدار میریم. جالب اینجاست که میشه تمام مشکلات ایران رو کمابیش در همین مسئله «توسعه ناپایدار» خلاصه کرد و به بیانی، تمام بحران‌های فعلی رو به گونه‌ای به این مسئله ربط داد و به قول گفتنی، دُم همه بدبختی‌ها رو به همین موضوع وصل کرد.
منتها باید ببینیم در آینده خدا چی میخواد، شاید سلسله‌ پست‌های «بحران ابربحران‌ها»، قسمت‌های بعدی هم داشته باشه..
خب لحن رو به لحن رسمی تغییر میدم و بریم ببینیم وضع توسعه مملکت در چه حاله..



معضل تعریف توسعه

بهتر از من می‌دانید که مفهوم «توسعه» این روزها که چه عرض کنم، چندین سال است که نقل محافل سیاسیون و نخبگان جامعه بوده و هست. و جالب اینجاست که این روزها لق‌لقه زبان عام و مردم عادی هم حتی، همین بحث‌های توسعه‌ای و گفتگو پیرامون این مسئله است.
منتها تعریف اینکه منظور از توسعه دقیقا چیست(؟)، خودش یک معضل بزرگ است تا جایی که شخص اول مملکت از بیان این واژه پرهیز کرده و به جای آن، از واژه «پیشرفت» استفاده می‌کنند!
در واقع مفهوم «توسعه» به قدری برای آقایان نامانوس و بیگانه است که حتی از بیان این عبارت به سبک و سیاق آنچه که ایشان «غرب» می‌نامند نیز بر حذرند.
گویی توسعه همچون ماری است که اگر به آستین ملت ما نفوذ کند، دریایی از فساد و ناامنی را سبب شده و مملکت را به قهقرا خواهد برد. اما جالب اینجاست که وضعیت فعلی کشور، بخش زیادی‌ از این آشوب را مدیون بی‌توجهی به امر توسعه و از آن بدتر، پیش‌برد توسعه به شکل ناپایدار آن بوده است.
یک مثال ساده، چرا باید ورزشگاه فوتبال در وسط بیابان ساخته شود؟ منطقی که پشت این عمل عزیزان بوده دقیقا کجاست؟ ما برای این مورد nتا مثال و نمونه داریم. به ورزشگاه آزادی نگاه نکنید که ساخت آن به پیش از انقلاب و اوایل دهه ۵۰ خورشیدی بازمی‌گردد و دسترسی به آن آسان است. یا موارد استثنای دیگری که در سال‌هال اخیر افتتاح شده‌اند؛ همچون ورزشگاه امام رضا مشهد (واقع در مجموعه آستان قدس) یا ورزشگاه شهید قاسم سلیمانی شهر سیرجان که تقریبا در مرکز شهر احداث شده‌اند.
اما برعکس موارد بی‌شمار دیگری داریم همچون ورزشگاه ثامن مشهد که در فاصله جاده بین مشهد و شاندیز قرار گرفته (غرب مشهد)، ورزشگاه نقش جهان اصفهان واقع در منطقه ۷ اصفهان و در حوزه استحفاظی مشترک دولت‌آباد و اصفهان (شمال اصفهان) و ورزشگاه فولادشهر (۳۶ کیلومتر فاصله تا شهر اصفهان)، ورزشگاه شهدای فولاد خوزستان (فولاد آرنا) که در کیلومتر ۱۰ جاده اهواز-بندر امام‌خمینی واقع شده، ورزشگاه یادگار امام تبریز (سهند) که تقریبا روی کوه ساخته شده (جنوب تبریز) و فاصله آن تا مرکز شهر حدود ۱۲ کیلومتر است، ورزشگاه پارس شیراز واقع در شهرک میانرود (جنوب شیراز) و ...
که در نقاط عمدتا دورافتاده و خارج از شهر ساخته شده‌اند. جالب‌تر اینجاست که این سیاست صرفا مربوط به گذشته نیست، بلکه ورزشگاه‌های مدرن‌تری همچون فولاد آرنا نیز همچنان مبتنی بر همان سیاست عجیب و غیرمنطقی گذشته، خارج از شهر احداث می‌شوند.
ما عین همین روند احداث سازه‌ها در مکان‌های نامعقول را در سایر حوزه‌ها نیز شاهد هستیم. مثال ساده دیگر، انبوهی از شرکت‌های پتروشیمی و کارخانه‌های فولاد هستند که اصلا جدای از قوانین و مقررات (چه بین‌المللی چه مقررات خود کشور)، اصلا به دور از عقلانیت است که قرار باشد در دشت‌های کویری و ممنوعه از نظر برداشت از آبخوان‌ها احداث شوند، زمانی که ذاتا صنایعی پرآب‌بر و مبتنی بر مصرف آب برای تولید هستند!
و علی‌رغم همه این‌ها، ما ۷۰ تا ۸۰ درصد شرکت‌های پتروشیمی و کارخانه‌های فولاد را داریم که در مناطق خشک و ممنوعه از نظر برداشت از آبخوان‌ها احداث شده‌اند و دارند شاهراه‌های آب زیرزمینی کشور را به کلی خشک می‌کنند و حکم غده سرطانی را برای محیط زیست اطراف خود پیدا کرده‌اند.
شرکت‌هایی همچون فولاد مبارکه یا ذوب‌آهن اصفهان،‌ بیش از آنکه به رشد اقتصادی و توسعه استان اصفهان منجر شوند؛ دارند با آسیب‌های محیط زیستی و مصرف وحشتناک آب، عملا استان اصفهان و این گهواره تمدنی با چندین قرن سبقه تاریخی را نابود می‌کنند. (البته از حق نباید بگذریم. حقیقت این است که تنها ۱۰ درصد مصارف آب مربوط به بخش خانگی و صنایع هست و الباقی مربوط به کشاورزی می‌شود، اما اگر سهم آب صنایع در اصفهان را به نسبت سایر استان‌های صنعتی در نظر بگیریم، قطعا سهم قابل توجهی می‌شود)

تعریف توسعه؟

در مباحث علوم انسانی واژه‌های رشد و توسعه و پیشرفت هریک معنای خاص خود را دارند ولی در نزد عموم همه به یک معنا هستند. واژه رشد به افزایش کمی و عددی در حوزه اقتصاد اطلاق می‌شود ولی توسعه به افزایش کیفیت و ظرفیت در همه زمینه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه اشاره دارد.
لذا کدام انسان عاقل و بالغی پیدا می‌شود که با توسعه مخالفت کند و بر علیه آن شعار دهد؟ مسئولین وقت و بی‌وقت کشور ما!
شاید ایشان فقط با مفهوم توسعه غربی مشکل دارند و مرادشان یک نوع «توسعه بومی» باشد همان‌گونه که همواره هرچند غلط و کج‌فهمانه، اما بر مفهوم «خودکفایی» و «ایرانی‌سازی» هر چیز و ناچیزی اعتقاد محکمی داشته‌اند و کمر همت بر این مبنا نیز، بسته‌اند.
اما توسعه چیزی جز «توسعه غربی» نیست همان‌گونه که مدرنیسم چیزی جز «مدرناسیون غربی» نیست. از آن‌جایی که اساسا این مفاهیم اولین بار در فرهنگ و تمدن غرب مطرح و پیاده شده‌اند (آقایان حتی غرب را به عنوان یک تمدن هم قبول ندارند و صرفا از آن به عنوان یک فرهنگ یاد می‌کنند).
مانند آن است که از آب انتظار خاصیت مایع‌بودن و یا خصلت خیس‌بودن نداشته باشیم که به دور از عقل است و دلیل این لجاجت‌ها مشخص نیست..
البته بیان این نکته خالی از لطف نیست که خیلی از کارشناسان و متخصصان، توسعه منطقه‌ای را توصیه می‌کنند و معتقدند که قرار نیست توسعه در هر اقلیم و شرایطی به یک شکل یکسان صورت گیرد. منتها حتی اگر فرض را بر راهبری یک مدل توسعه بومی هم بگذاریم، آیا در ایران به واقع توسعه‌ای اتفاق افتاده است؟ اگر اتفاق افتاده، این توسعه پایدار و متوازن بوده است؟ اگر این توسعه پایدار بوده و در طوفان اشتباهات ریز و درشت محاسباتی و اساسی‌اش موجب به خطر افتادن حیات تمدنی مملکت نشده، پس کجاست اثر مثبت این توسعه متوازن و عقلانی؟ آیا در زندگی امروزه ما قابل مشاهده‌ست؟ در آمار فاجعه‌‌آمیز کاهش سطح آب‌های زیرزمینی و افزایش فرونشست‌ها می‌شود این توسعه را دید یا در اینکه مثلا زیرساخت فوتبال کشور حتی از عهده میزبانی بازی‌های لیگ داخلی هم برنمی‌آید و استادیوم‌ها یکی یکی و هر کدام به یک بهانه‌ای که اکثرا هم بهانه‌های زیرساختی و مربوط به فرسودگی می‌باشند، از دسترس خارج می‌شوند؟
این بحث به صورت فراگیر مشاهده می‌شود و در اکثر زمینه‌ها شاهد آب رفتن منابع و زیرساخت‌ها هستیم . فرسودگی و از مدار خارج‌شدن اجزای زیرساختی کشور از نیروگاه و کارخانه‌جات و تجهیزات گرفته تا موارد ساده‌تری مثل استادیوم‌های ورزشی و ... دیگر تبدیل به یک امر عادی شده است.
خطر بعدی این است که دولت فربه و بی‌مصرف فعلی که تمامیت امر توسعه در تمام این سال‌ها بر مبنای همین ساختار دولتی بوده و شاهد یک توسعه‌ی ناپایدارِ دولت‌گرا بوده‌ایم؛ دیگر حتی قادر به تامین نیازهای اولیه و ارائه خدمات بدیهی به شهروندان خودش نیست!
روضه محسن رنانی‌ها، محمد فاضلی‌ها، امیر ناظمی‌ها، عیسی کلانتری‌ها و سایرین مانند ایشان، ظاهرا چندان هم بی‌راه نبوده..


یکی از آثار فاجعه‌بار توسعه نامتوازن و ناپایدار، فرسایش خاک بی‌سابقه در فلات مرکزی از جنوب غرب تا شمال شرق کشور است!
یکی از آثار فاجعه‌بار توسعه نامتوازن و ناپایدار، فرسایش خاک بی‌سابقه در فلات مرکزی از جنوب غرب تا شمال شرق کشور است!

چالش‌هاش ژئوپولوتیکی توسعه نامتوازن در ایران

در یکی از فصلنامه‌های انجمن ژئوپولوتیک ایران تعاریف بسیار مناسبی از توسعه و ابعاد آن داریم که دوست دارم چند موردش را با هم بررسی کنیم:

توﺳﻌﻪ را ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﻛﺎﻫﺶ ﻓﻘﺮ، ﺑﻴﻜﺎری، ﻧﺎﺑﺮاﺑﺮی، و ﺻﻨﻌتیﺷﺪن ﺑﻴﺸﺘﺮ، ارﺗﺒﺎﻃﺎت ﺑﻬﺘﺮ، اﻳﺠﺎد ﻧﻈﺎم اﺟﺘﻤﺎعی ﻣبتنی ﺑﺮ ﻋﺪاﻟﺖ و اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﺸﺎرﻛﺖ ﻣﺮدم در اﻣﻮر ﺳﻴﺎسی ﺟﺎری ﺗﻌﺮﻳﻒ میﻧﻤﺎﻳﻨﺪ (ازﻛﻴﺎ،1381).
«ﺗﻮﺳﻌﻪ» ﺑﻪﻣﻌﻨﺎی ﺑﺎزﺳﺎزی ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺮ اﺳﺎس اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ و ﺑﺼﻴﺮتﻫﺎی ﺗﺎزه ﻧﻴﺰ ﺗﻌﺒﻴﺮ میﻧﻤﺎﻳﺪ.اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ و ﺑﺼﻴﺮتﻫﺎی ﺗﺎزه در دوران ﻣﺪرن، ﺷﺎﻣﻞ ﺳﻪ اﻧﺪﻳﺸﻪ «ﻋﻠﻢﺑﺎوری»، «اﻧﺴﺎنﺑﺎوری» و «آﻳﻨﺪهﺑﺎوری» اﺳﺖ. ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﻣﻨﻈﻮر ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮای ﻧﻴﻞ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﻌﻪ، ﺳﻪ اﻗﺪام اﺳﺎسی درك و ﻫﻀﻢ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎی ﺟﺪﻳﺪ، ﺗﺸﺮﻳﺢ و ﺗﻔﻀﻴﻞ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ و اﻳﺠﺎد ﻧﻬﺎدﻫﺎی ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺮای ﺗﺤﻘﻖ عملی اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎ ﺻﻮرت پذیرد (ﻓﻴﺮوزﻧﻴﺎ،1382).

یا ادعای دیگر گفتمان وابسته به حاکمیت من‌باب اقدامات توسعه‌محور، بحث امنیت است کما اینکه دوگانه اقتصاد-امنیت را نیز بر همین مبنا طراحی کرده‌اند که یک کج‌فهمی بسیار عمیق نه تنها از مفاهیم بلکه از تاریخ معاصر است!
یکی از این ادعاها که مکررا در رسانه‌ها آن هم برای چندین بار مطرح شده، این بحث است که اگر کشور به سمت توسعه اقتصادی رود و در این راستا، به سمت مذاکره و همکاری با سایر کشورهای دنیا رویم؛ در وهله اول امنیت کشور به خطر می‌افتد و از مرزهای ما دشمن نفوذ می‌کند (تا حدی که ادعای فروپاشی و تجزیه نیز مطرح می‌گردد که در نوع خود جالب است).
حال پس از ۳۰ سال و اندی سیاست امنیت‌گرایی (که آن هم در حد و حدود آن و همچنین در موثر و بازدارنده‌بودن آن نیز اختلاف نظر وجود دارد)، کشور ما نه امنیت کاملی دارد و نه توسعه‌ی درست و حسابی‌ای پیدا کرده است.
در جای دیگر از فصلنامه داریم:

امروزه تلقی از مفهوم توسعه،‌ فرآیندی همه‌جانبه (نه‌تنها توسعه اقتصادی) که معطوف به بهبود تمامی ابعاد زندگی مردم یک جامعه (به عنوان لازم و ملزوم) است. به عبارت دیگر،‌ توسعه، به معنای ارتقای مستمر کل جامعه و نظم اجتماعی به‌سوی زندگی بهتر و یا انسانی‌تر است. ابعاد مختلف توسعه ملی عبارت‌اند از: توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و اجتماعی و توسعه امنیتی (دفاعی).

و درباره ارتباط توسعه و امنیت که آقایان علاقه عجیبی به این موضوع دارند و سایش این دو گانه به اصل حیاتی برای بقای ایشان و گفتمانشان تبدیل شده، باز هم در همین فصلنامه داریم:

تامین نیازهای اقتصادی و اجتماعی با مانیت رابطه متقابل دارد، به گونه‌ای که یکی بدون دگیری امکان‌پذیر نیست و توسعه‌نیافتگی و فقط از مهم‌ترین علل ناامنی اجتماعی هستند (سلامی، ۱۳۸۵).
بنابراین احساس عقب‌ماندگی از مسیر توسعه ناشی از تفاوت‌های فرهنگی با مرکزیت،‌در میان گروه‌های قومی-مذهبی، بستر مناسبی را برای ایجاد و تقویت متغیرهای اثرگذار بر مولفه‌های امنیت ملی در کشور فراهم می‌نماید (حافظ‌نیا و دیگران، ۱۳۸۴).



برنامه‌های عمرانی کشور تا پیش از انقلاب اسلامی

تا پیش از انقلاب اسلامی و در ابتدای تدوین برنامه اول عمرانی کشور برای سال‌های ۱۳۲۸-۱۳۳۴، هدف اصلی دولت بر توسعه قطب‌های کشاورزی و برخی قطب‌های صنعتی قرار داشت.
در برنامه دوم، توسعه، اولویت اول بر توزیع عملیات عمرانی بین استان‌‌ها و شهرستان‌های کشور، سپس کشاروزی و پس از آن توجه به بخش صنعت بود.
در برنامه عمرانی سوم در بین سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۶، برای اولین بار عمران منطقه‌ای و برنامه‌ریزی منطقه‌ای مطرح شد و طی آن از استانداران برای تهیه گزارشی از توانمندی‌ها، نیازها و اولویت‌های مناطق تحت پوشش آن‌ها دعوت به عمل آمد. یکی از اهداف برنامه‌ سوم، یافتن نواحی مستعد کشاورزی با بازده بالای اقتصادی بود.
در تدوین برنامه عمرانی چهارم ضمن استمرار یافتن ویژگی جامعیت در برنامه‌ریزی، بر خلاف برنامه‌های گذشته تحولی در نظام برنامه‌ریزی صورت گرفت؛ به صورتی که دو فرایند برنامه‌ریزی از بالا به پایین و برنامه‌ریزی از پایین به بالا به عنوان بخشی در نظام برنامه‌ریزی دخالت داده شد تا در نهایت این دو جریان با یک‌دیگر همسو شوند.
در عمرانی پنجم که پایه‌های برنامه منطقه‌ای آن توسط موسسه آمریکایی بتل آماده شده بود، تقسیمات یازده‌گانه‌ای از مناطق کشور به‌عمل آمد و هر منطقه به نوبه خود به ۳۰ منطقه کوچک‌تر و ۱۴۰ ناحیه با مرکزیت شهرها تقسیم شد.
در خلال این برنامه، رشد درآمد نفت چند برابر شد و تلاش گردید تا برنامه‌های عمرانی با توجه به آراء نمایندگان مجلس و انجمن‌های محلی و استانداران تهیه شود.
حفظ تعادل‌های منطقه‌ای و توزیع عادلانه درآمد ملی، کماکان از اهداف عمده دولت بود. همچنین سیاست عمده در این دوره، تقلیل مهاجرت‌های استانی، عمران روستایی،‌ عدم تمرکز اداری و اقتصادی، محدودیت فعالیت‌های صنعتی در شعاع ۱۲۰ کیلومتری تهران و ایجاد سازمان نظارت بر گسترش تهران بزرگ بود.
تاکید بر توسعه و رشد مراکز شهری از جمله محورهای اصلی دولت‌های پیش از انقلاب اسامی بود. به نحوی که طی دوران ۳۰ سال مذکور جمعیت شهرها به شدت افزایش یافت و تحولات توسعه‌ای و در نتیجه برخی از برنامه‌های دولت در روستاها به مهاجرت روستاییان به مراکز شهری کوچک و بزرگ انجامید.
جدای از روستاها و بخش‌ها و مراکز شهری کوچک و محروم که برنامه‌های دولت در زمره اولیت‌های دولت قرار نداشتند، سایر مناطق باتوجه به ظرفیت‌ها و به جهت ماهیت یازده محور جاذبه‌های تاریخی، طبیعی و اقلیمی، جمعیتی منابع آب، مرکزیت، زیرساخت‌ها و منابع معدنی و ... هر یک از منظر یکی از چهار محور ارتباطی، صنعتی، کشاورزی و جهانگردی مورد توجه و ارزیابی دولت قرار گرفتند.
پس از انقلاب اسلامی و تدوین قانون اساسی، سیاست‌های پیشین کمابیش ادامه پیدا کردند و تحت عناوینی همچون جهاد سازندگی به پیش رفتند.
در بررسی‌های صورت گرفته در سال ۱۳۷۵، عمده استان‌هایی که در مناطق مرکزی کشور قرار دارند از مرکزیت بیشتری در زمینه اشتغال صنعتی برخوردار گردیدند و به گونه‌ای که در رده اول: تهران، قزوین، مرکزی، سمنان، قم، اصفهان، یزد، گیلان و آذربایجان شرقی. در رده دوم: خراسان بزرگ (رضوی - شمالی - جنوبی)، مازندران، اردبیل،‌ زنجان، همدان، لرستان، چهارمحال‌‌ بختیاری، خوزستان، فارس، بوشهر و کرمان. و در رده سوم که وجه فعالیت صنعتی در آن‌ها کمرنگ است: گلستان، آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، کهکیلویه و بویراحمد، هرمزگان و سیستان و بلوچستان قرار گرفتند.
نکته مهم، افزایش تمرکزگرایی به سمت ۵ شهر بزرگ صنعتی (تهران، مشهد، اصفهان، تبریز و شیراز) بود که تا به امروز هنوز هم بیشترین درصد مهاجرت به این شهرها صورت می‌گیرد.


وضعیت امروز

از آن‌جایی که قبلا مفاهیم توسعه از نظر ژئواکونومیک و بحث حاکمیت و وضعیت آب در کشور را در دو پست جداگانه با همین مفاهیم، توضیح داد‌ه‌ام، از بررسی دوباره این مفاهیم رد می‌شوم و به بررسی وضعیت امروز می‌پردازم. اینکه اساسا تا چه‌حد امکان جبران اشتباهات در گذشته وجود دارد؟ (دقت بفرمایید که وضعیت بحرانی و آخرالزمانی محیط زیست و کمبود آب که در پست‌های قبلی توضیح داده شده، نه تنها همچنان بر قوت خود باقی‌ مانده که نسبت به چند ماه پیش بدتر نیز شده است)
مسئله اول امروز کشور، اگر اغراق نکرده باشیم، بی‌برو و برگرد، سایه جنگ احتمالی‌ست که بر سر ملت و حکومت افتاده. توده مردم عمدتا از این جنگ احتمالی ابراز خوشحالی کرده و در سرشماری خبر از رای مثبت ۷۰ درصد از شرکت‌کنندگان به موافقت با عملیات وعده صادق ۳ می‌دهد.
اما آیا واقعا قرار است آن‌قدر ساده‌اندیش باشیم که فکر کنیم دود این جنگ احتمالی فقط به چشم حکومت می‌رود و مردم عادی هیچ گزندی از این حوادث متوجه‌شان نخواهد شد؟


جدای از خوشبختانه یا متاسفانه‌ گویی، بخش زیادی از سرنوشت ایران گره در نحوه مواجه حکومت با پدیده «ترامپیسم» خورده است. حال آنکه تفکرات ترامپ نشات گرفته از زیست تاجرمابانه او باشد یا بر اثر مشورت‌ها و هم‌نشینی‌هایش با افرادی همچون مایک والتز یا از آن جالب‌تر، ایلان ماسک معروف، تفاوتی در این امر ایجاد نمی‌کند. ترامپ ۲۰۲۴، زمین تا آسمان با ترامپ ۲۰۱۸ متفاوت است.
سیاست ترامپ در دوره پیشین، گونه‌ای از تنش منفعل بود که سعی در کنترل غیرمستقیم تهدیدات داشت. اما در دوره فعلی به نظر می‌رسد که سیاست تنش فعال و در عین حال، نیم‌نگاهی به مذاکره را دنبال کند. در واقع به صورت خلاصه بخواهیم بیان کنیم؛ ترامپیست‌ها به دنبال مجبورکردن حکومت ایران برای ورود به یک توافق جدید و تحمیل یک صلح پایدار و بلند مدت هستند.
در میان اکثریت مردم این امر قابل‌ پیش‌بینی بوده و خبر میمون و مبارکی به نظر می‌رسد؛ منتها این عهدنامه جدید احتمالی که انعقاد آن دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد؛ هزینه بسیار سنگینی نه فقط برای حکومت، بلکه برای ملت ایران خواهد داشت.
آمریکا برای مهار تهدید گاه و بی‌گاه ایران در منطقه که در سال‌های اخیر به سرتاسر دنیا گسترش یافته بود، یک برنامه بسیار ویژه و جامع دارد. البته که میدان سیاست مانند خیلی از میادین دیگر در جهان، غیرقابل پیش‌بینی صد درصدی و راهبری به نحو کمال است اما در اینکه جریان‌های قدرت تصمیم گرفته‌اند تا سرانجام پس از سال‌ها تعلل و شک و شبهه، سراغ تهران بیایند؛ امری واضح و مبرهن بر همگان است.

موج جدید فشار حداکثری

این بخش را با عنایت و تاثیر از مطالب اندیشکده آینده‌اندیشی سیمرغ و آراء ریاست این اندیشکده، یعنی شخص مهدی مطهرنیا می‌نویسم.
به بیان آقا مطهرنیا، در گام اول، جبهه غرب با اتکای بیشتر به استراتژی جنگ مینیاتوری (حملات هدفمند و نقطه‌ای مشابه آنچه که در لبنان و فلسطین دیدیم و ترورهای دقیقی که صورت گرفت مانند عملیات انفجار پیجرها یا هدف قراردادن فرماندهان نظامی در نقاط جغرافیایی مختلف به صورت کاملا حساب‌شده و با کمترین میزان از خطا) به عنوان استراتژی اول مطرح می‌شود (با هدف سوق‌دادن ترورها از خارج مرزهای ایران به داخل مرزها که گام سوم اطلاق می‌شود).
در گام دوم شاهد تقویت و افزایش همسویی جبهه غرب بر علیه ایران خواهیم بود، طوری که روابط و همکاری‌های میان واشنگتن و تل‌آویو بیش از پیش افزایش یابد. همچنین در این حین، درنگ در همراه‌کردن بازیگران جدید به ائتلاف گسترده غرب بر علیه ایران نیز خواهیم بود (همان‌طور که ترکیه در جریان سوریه نقش‌آفرینی موثری را صورت داد هرچند که این اقدامات مستقیما در راستای اهداف ائتلاف فوق نبوده باشد).
در گاوم سوم، احتمالا ایجاد رعب و حشت در داخل مرزها بوده و ترورها می‌بایستی که در مقابل دیدگان مردم عادی صورت گیرد تا اثربخشی اجتماعی و بازدارنده آن بیش از پیش افزایش یابد.
و در گام چهارم، هدف، افزایش نارضایتی‌های داخلی خواهد بود که محرک اصلی این امر، افزایش مرگبار فشارهای اقتصادی با موج جدید تحریم‌ها خواهد بود. برای مثال آمریکا برای توقف فروش نفت توسط ایران در مثلا سال ۹۷ خورشیدی، کار سختی پیش رو داشت زیرا طرف حساب آمریکا چندین کشور با منافع متنوع بودند همچون ژاپن، کره جنوبی و ... اما این بار آمریکا تنها نیاز به مذاکره با یک بازیگر دارد تا عملا فروش نفت ایران را به صفر برساند، و آن هم مهار چین بوده که این موضوع از مدت‌ها پیش در دستور کارشان قرار گرفته است.
به بیان جناب مطهرنیا، اثرات فشارهای اقتصادی که حاصل از موج بعدی تورم و فشارهای تحریمی‌ست، این بار نه تنها گریزناپذیر بلکه گزیرناپذیر نیز خواهد بود.
که نتیجه آن نهایتا به گام پنجم که یک گام سلبی و غیرایجابی است منجر می‌شود، یعنی اعتراضات گسترده داخلی که این بار فراجناحی بوده و بیشتر بر مبنای ریسک بقای ملت در صورت ادامه‌یافتن شرایط فعلی خواهد بود + این جریان حداقل در ابتدای امر، چندان با خواسته‌های تندروهای داخلی مخالف با دولت فعلی پزشکیان نیز منافاتی نخواهد داشت.
طرف مقابل ما دیگر بایدن نیست که اجازه فروش نفت هرچند به میزان حداقلی را بدهد، بلکه ترامپی‌ست که حتی اجازه فروش یک قطره نفت را به ایران نخواهد داد (هر چند شبکه مافیایی فروش نفت ایران به منظور دور زدن تحریم‌ها به میزانی پیچیده و گسترده شده که ممکن هست حتی با وجود شدیدترین تحریم‌ها، باز هم امکان فروش نفت از طریق واسط‌های رانتیر در سایر کشورها برای حکومت فراهم باشد حتی اگر هزینه فروش نفت برای ما افزایش یابد).
در راستای این اقدامات، در نهایت پیش‌بینی می‌شود که در گام ششم، حکومت به منظور جلوگیری از فروپاشی، تن به مذاکره دهد و در آن‌جا ترامپ بر خلاف اوباما که خواهان حداقل حداکثرها بود، به دنبال حداکثر حداکثرهای جمهوری اسلامی در انتهای مذاکرات خواهد بود. در مقابل این میز مذاکره دیگر نه خبری از جنگ کور داعش است و نه مماشات، بلکه اسلحه پری به نام اسرائیل طرف حساب ماست که سرتاسر مسیر تجاوز به مرزها را پاکسازی کرده و به عنوان بخش مهمی از مکانیزم فشار عمل خواهد کرد!
و در این موقعیت جدید، نه تنها امتیازات برجامی به ایران داده نمی‌شود، بلکه دوبل امتیازاتی که ایران در برجام وعده کرده بود + چندین پرونده دیگر نیز به ایران تحمیل و دیکته خواهد شد!
و نکته اینجاست که قرار نیست حتی با حسینیه کردن کاخ سفید ماجرا برای حکومت ختم به خیر شود. زیرا آیین قدرت جغرافیا نمی‌شناسد و صرفا در حال حاضر پیرامون جاذبه آمریکا می‌چرخد در صورتی که ممکن است ده سال دیگر در نقطه دیگری از جهان ساکن شود. اینکه کاخ سفید در آن زمان حسینیه شده باشد یا نه دیگر موضوعیت و کاربرد خاصی نخواهد داشت.


نکته اینجاست که قدرت سرمایه‌داری که از دهان آقایان لحظه‌ای نمی‌افتد، حاصل پول یا ثروت رایجی که در ذهن ما تداعی‌گر می‌شود نیست. بلکه اثرات دانشی است که آمریکا طی سالیان با جذب نخبگان از سرتاسر جهان به آن دست پیدا کرده و حال از این گنجینه دانش بهره‌برداری حداکثری می‌کند.
چرا چین رقیب آمریکا محسوب نمی‌شود؟ زیرا با صرف قدرت اقتصادی نمی‌توان در مقابل هیولای فناوری و دانشی قد علم کرد که از دل ساختار خودش امثال ایلان ماسک، مارک زاکربرگ، بیل گیتس، تیم کوک و .. را پرورش داده که هر کدام جز ثروتمندترین افراد جهان هستند که هیچ، جز باهوش‌ترین افراد دنیا نیز می‌باشند.
آیا چین قدرت جذب نخبگان از سرتاسر دنیا به منظور استفاده از دانش ایشان را دارد؟
به نقل از دیجیاتو داریم:

🔹 «کریستوف فوکه»، مدیر ارشد اجرایی ASML، به‌عنوان بزرگ‌ترین سازنده تجهیزات تولید تراشه، در جدیدترین اظهارنظر خود گفته چین به‌دلیل تحریم‌ها در حوزه فناوری‌های ساخت تراشه ۱۰ الی ۱۵ سال از رقبا عقب می‌ماند.
🔺 به‌رغم اینکه شرکت‌های چینی مانند هواوی و SMIC در سال‌های گذشته سرمایه‌گذاری‌های هنگفتی روی ساخت تراشه‌های بومی کرده‌اند و البته در این زمینه نیز به پیشرفت‌هایی دست یافته‌اند، چین هنوز در این حوزه از رقبای خود مانند TSMC (انویدیا مشتری اصلی این شرکت برای خریداری تراشه‌های نیمه‌هادی‌ست که مورد استفاده برای پردازش‌های مورد نیاز محاسبات هوش مصنوعی‌ می‌باشد) عقب‌تر است؛ برای مثال، کالبدشکافی گوشی‌های جدید هواوی نشان داد این شرکت در یکی از جدیدترین محصولات خود از تراشه‌های ۷ نانومتری قدیمی استفاده کرده است.
🔹 همچنین به گفته این مدیر فناوری، این موضوع کاملاً واضح است که حتی با داشتن بهترین ابزارهای DUV، چین هنوز نمی‌تواند تراشه‌هایی هم‌سطح محصولات TSMC تولید کند؛ زیرا شرکت‌های چینی نمی‌توانند به ابزارهای لیتوگرافی EUV پیشرفته دسترسی داشته باشند.

لذا تکیه به روسیه و چین که هر کدام به یک شکل منحصر به فرد توسط آمریکا مهار شده یا در آینده نزدیک می‌شوند آن هم از این نظر که آن‌ها شرکای استراتژیک ما در یک جنگ نیابتی باشند؛ سیاست عاقلانه‌ای بود که حداقل ۱۵ سال این سیاست دنبال شد؟ آیا اساسا این دو کشور می‌توانند خارج از دایره مقررات بین‌المللی به مدد ایران بیایند تا از این وضعیت بغرنج نجاتمان دهند؟ آیا منطقی است که منافع خودشان را قربانی حمایت از ایران کنند که عایدی آن از هر نظر و نه فقط اقتصادی، چیز دندان‌گیری برایشان نیست؟ یا مثلا چین که در توافق میان ایران و عربستان نقش میانجی را بازی کرد، چه اهدافی را در پشت این میانجیگری دنبال می‌کرد؟ کمک به ایران؟ یا مهار تهدید ایران و نیروهای نیابتی در یمن که تهدیدی برای غول نفتی، یعنی آرامکو بودند که در صورت آسیب‌رسیدن به این شرکت، منافع چین نیز در خطر میفتاد؟


ادعاهای گزاف درباره نقش ایران در آینده خاورمیانه

در ادامه به نقل از جناب مطهرنیا، متوجه می‌شویم که از نظر ایشان، متحدان استراتژیک آمریکا از این به بعد، نه آلمان و انگلستان و فرانسه، بلکه کشورهایی همچون کانادا، ژاپن، کره جنوبی، استرالیا، اسرائیل (همانند گذشته)، روسیه (به شرط تفکیک از چین و اروپا)و ایران (با هزار و یک شرط و تبصره) خواهند بود.
یعنی به بیان ایشان، آمریکا، برگ ایران را دیگر نه به چین، نه به روسیه و نه به اروپا واگذار خواهد کرد و این بار مراد، تنها و تنها مهار و حل‌کردن ایران در دامنه نفوذ خود ایالات متحده خواهد بود (هر چند این ادعا، ادعای بسیار بزرگی به نظر می‌رسد).
لذا گواه را بر این می‌گیرند که کشورهایی همچون روسیه یا چین و کشورهای اروپایی هر کدام جداگانه به دنبال گرفتن امتیاز از ائتلاف غرب، به کمک استفاده از کارت ایران هستند و حمایت این سه جریان از حقانیت امارات متحده عربی در ماجرای جزایر سه‌گانه نیز دال بر همین قضیه است. در حالی که ایالات متحده آمریکا در قبال این مسئله سکوت اختیار کرده و اعلام بی‌طرفی می‌کند.
در نهایت هدف آمریکا برای تحقق نظم نوین جهانی و نظم خاورمیانه جدید، تبدیل ایران (نه به معنای تئوری توطئه‌ای - بلکه به معنای سوق‌دادن و هُل‌دادن) به چیزی شبیه به ژاپن است منتها در منطقه آسیای غربی.
اینکه در نهایت این ادعاها چه میزان صحت دارد و به واقعیت تبدیل خواهد شد را تاریخ مشخص خواهد کرد..


توسعه پایدار..
توسعه پایدار..



راه‌های پیشروی دولت برای عبور از وضع موجود

منظور از عنوان این بخش که بخش پایانی پست هم از قضا هست، ارائه راهکارهایی برای ماله‌کشی بیش از ۳۰ سال بی‌خردی و اقدامات خام و نسنجیده مجموعه حکومت نیست. بلکه صرفا می‌خواهیم ببینیم که چطور می‌شود از این باتلاق فعلی، با کمترین هزینه ممکن و طوری که مردم کمترین گزند را متحمل شوند، عبور کرد؟
نکته مهم این است که شاید برنامه جامع نظم نوین همواره با محوریت نیشن استیت‌ها یا دولت‌های مستقر طرح شود، اما تنها مجریان واقعی و حلال مشکلات، کسانی که می‌توانند ما را از این باتلاق مرگبار بیرون بکشند، هیچ نیرو و نهادی بزرگتر و صلاحیت‌دار از {نهاد مردم} وجود ندارد.
دقت بفرمایید که به گفته استاد موسی غنی‌نژاد که ایشان هم از بزرگان دیگری که نامشان در خاطرم نیست نقل قول می‌کنند؛ ثروت زاییده و نتیجه «منابع» نیست که اگر این‌طور بود الان وضع مملکت ما بدین گونه که هست، نمی‌بود. بلکه ثروت، زاییده «اندیشه» است به معنای خردورزی و استفاده حداکثری از آنچه که در بالاترین سطح بدن هر شخص و جامعه وجود دارد، یعنی مغز متفکر.
تنها راه حل ابربحران‌های فعلی کشور که انباشت چندین دهه بی‌فکری و سومدیریت دولتی و حکومتی هستند و همچنین انواع و اقسام رذایل اخلاقی و عملکردی که به فراخور شرایط، گریبان‌گیر عموم مردم شده است؛ تنها و تنها از مسیر «بازگشت به عقل» و تعقل می‌گذرد.
هیچ راه دیگری وجود ندارد. هیچ راه میانبر و یک‌شبه‌ای برای حل مشکلاتی که طی دهه‌ها روی هم انباشت شده و هیبت هیولایی عظیم الجثه را به خود گرفته‌ وجود ندارد و مردم خوب یا بد، خواه یا ناخواه باید جور تمام تصمیمات غلط خود و دولت‌مردان خود و صدالبته، نیاکان خود را بکشند و تا ریز هزینه‌ تک‌تک تغییرات بسیار دردناکی که در آینده نزدیک، که ناگزیر می‌بایستی که رخ دهند را به جان شیرین خود بخرند. تغییراتی که مراد مردم است و با خوشحالی از باب آن در جمع‌ها سخن به میان می‌آورند، بسیار پرهزینه و دردناک خواهد بود و جدای از همه عواقبی که برای ایران دارد، سبک زندگی جدید و متفاوتی را نیز می‌طلبد. سبک زندگی‌ای که بر خلاف نظر آقایان، «غربی» نیست و بر خلاف نظرات آقایان و خانم‌های آن سمت، «ایرانی» به آن معنا که ما در ذهن داریم هم نیست.
کسی نمی‌داند این سبک زندگی به چه شکل خود را بروز و ظهور می‌دهد، اما در اینکه دلالت بسیار قوی‌ای بر مسئولیت‌پذیری و همزیستی‌ مسالمت‌آمیز دارد شکی وجود نداشته و در اینکه در هر شرایطی، می‌بایستی که عقل ما برای ما تصمیم بگیرد نیز برهان‌های محکمی وجود دارد.
در یک جمله برای آینده ایران و فردایی بهتر و به منظور زندگی در یک جامعه نرمال با حاکمیت اول - دوم - سوم عقل و عمل مبتنی بر اول - دوم - سوم مبتنی بر مسئولیت‌پذیری، مردم ایران باید بدانند که،
«زمان بالازدن آستین‌ها فرا رسیده است!»




توسعهنظم نوین جهانیایران
۱۱
۵
Kasra
Kasra
در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید