ویرگول
ورودثبت نام
Kasra
Kasra
خواندن ۳۲ دقیقه·۷ ماه پیش

درباره جامعه‌ بیمار ما

قبل از هر چیز باید بگم در جهت رفع مشکلات ویرگول، گفتگوی کوتاهی با یکی از نیروهای پشتیبانی پارس‌پک داشتم. طبق ادعای این پشتیبان، تمامی مشکلات پلتفرم ویرگول (یا هر چیز دیگه‌ای که هست) مربوط به اپ (استعاره از ساختار کد، برنامه، زیرساخت، پایگاه داده، معماری نرم افزاری و و و ..) خود ویرگول میشه و مشکلات فوق، ربطی به پارس‌پک به عنوان سرویس‌دهنده میزبانی وب، نداشته و نداره!

نکته بعد این هست که این متن رو ابتدا داخل ورد (استعاره از هر بستری برای نوشتن متن، غیر از ابزاری که خود ویرگول در اختیار نویسنده قرار میده) نوشتم و سپس، صرفن متن خودم رو کپی-پیست کردم اینجا تا از شر باگ‌های این پلتفرم خلاص بشم.

و همچنین باید بگم، قصد گزاف‌گویی و اصولن، قصد روایت‌کردن هیچ مسئله و موضوعی رو ندارم. چندی‌ست که گنجایش حوصله‌ام برای مجیز و غلو مسائل مربوط به خودم و زندگیم به ته رسیده و ذهن یارای سخن و نوشتارکردن افکار رو نمیده، با این‌حال، زدن گریزی به وضعیت جامعه امروز ما، خالی از لطف نیست.

انتظار میره بعد از خوندن این نوشته، از بهبود جامعه ایرانی ناامید بشید، از اینکه در چنین آشفته‌بازاری گذران عمر می‌کنید وحشت کنید؛ و در نهایت با خیال راحت‌تری به این فکر کنید که هر چند سال که در این جامعه و تا به الان، زندگی (استعاره از گذراندن عمر) کرده‌اید، از عمرتون حساب نمیشه (منظور از این بخش، متفاوت با اصطلاح معروف جاافتاده در جامعه ایرانی‌ست؛ منظور از این بخش، اینه که شما اصلن چیزی به نام زندگی رو نکردین، بلکه شاید این رابطه کردن و شدن، معکوس بوده باشه!)

اما در عین حال، با لبخند اینجا رو ترک می‌کنید :) (انشاالله)


هیچ منظور خاصی از این عکس نیست و هیچ معنای خاصی هم نمیده
هیچ منظور خاصی از این عکس نیست و هیچ معنای خاصی هم نمیده



در سطح چه چیزی دیده می‌شود؟

پیرمردها در صف نان، زوجین در صف وام، اندک جمعیت باقی‌مانده از قشر متوسط جامعه در حال خرج‌کردن اندک پول مازاد خود در کافه‌ها، دوستان معتقد در صف چای، دوستان غیر معتقد در ترافیک بیرون شهر جهت گول‌زدن خود و القای این باور که "هنوز هم زندگی زیبایی‌های خودش را دارد و باید به پیکنیک برویم"، دوستان معتقد در صف عبادت دست جمعی، زیست‌بنیاد اینستاگرامی که اروپای ایرانی را به کمک یک مغز معیوب و مسموم به تصویر می‌کشد، توییتر و ظهور عقاید نو که نه تنها نشانی از لیبرالیسم به زعم عزیزان صاحب‌منصب ندارن، بلکه خیلی چپ‌وار حتی می‌خواهند که خواهر و مادر خود را نیز با هم‌دیگر به اشتراک بگذارند؛ صف ملت برای ثبت سفارش لیالی لبنان (عراق، مصر، کویت و انواع کشورهای عربی که غذاهای خوبی طبخ می‌کنند)، خیل جمعیتی که حذف نسبی روسری و شال (و امثالهم) رو به معنای رسیدن به آزادی‌های فردی و اجتماعی میدونن و برعکس، خیل جمعیتی که اساسن نوع پوشش خودشون رو دال بر افرادی دارای عفت و افتخار و این دست موارد تلقی می‌کنند، اوه راستی صف سفارت رو فراموش کردم که ذکر کنم؛ یا مثلن صف جماعتی که تمایل عجیبی به دکترشدن و فتح دنیا دارن (در سایت سنجش)، صف عزیزانی که بزرگ‌ترین دغدغشون، پیش‌بینی آینده بازار دلار هست در پشت درهای بسته (استعاره از سرعت کند بالاآمدن سایت) سایت چت‌جی‌پی‌تی و مشتقات آن (سایر اسامی مختلفی که به کمک APIی که از OpenAI گرفته‌اند، کار خودشون رو پیش میبرن)؛ خیل عزیزانی که با استفاده از بات TonCoin، مشغول زدن انگشت‌های خود با سرعت نور روی صفحه گوشی هستن، یا عزیزانی که جدول قیمتی صرافی‌های آنلاین رو به‌طور متوسط، چهار بار در هر ده ثانیه رفرش می‌کنند؛ یا عده‌ای که تحولات منطقه به خصوص مسئله فلسطین، خواب و خوراک روزانه و شبانه رو ازشون سلب کرده؛ عزیزانی که پیگیر درگیری‌های داخلی ایالت کاتالونیا اسپانیا یا آشوب‌های پراکنده داخل فرانسه (خصوصن پاریس و اطراف برج ایفل) هستند، افرادی که دعا می‌کنند ترامپ دوباره رئیس جمهور آمریکا شود، پراکندگی عجیب جمعیتی در انواع و اقسام اپ‌های موجود (شبکه‌های اجتماعی) و گشتن به دنبال چیزی که نیست، تبدیل شدن روزانه، دو نفر از هر ده نفر مردم عادی به فیلسوف و متکلم، تمایل عجیب دختران سرزمینم به فروغ و پروین، ترندشدن دوباره نام بانو هایده به لطف مدل‌های هوش مصنوعی و شنیدن صدای ایشان در آثاری متفاوت و جدید در سبک‌های متفاوت و جدید، صف سفارش ماگ و لباس زیر در دایرکت عزیزان اینستاگرام برای استفاده‌هایی با کاربری‌های متنوع و بعضن ناشناخته، رویت بقای موجوداتی که همچنان به خرید شرت و جوراب به عنوان کادوی روز مرد یا پدر یا .. میخندن و لطیفه‌هایی از این جنس رو با هم‌دیگر به اشتراک می‌گذارند؛ کنکوری‌های عزیز که با خاطرات خود از زدن تست‌های شیمی و زیست و سایر دروس فوق، ملت را دچار خستگی ذهنی و اضمحلال روحی کرده‌اند؛ وجود موجوداتی که همچنان با استفاده از پراید کف‌خواب در خیابان‌های بالای شهر و با بیش از چهار سرنشین و با صدای بلند موزیک مشغول استعمال انواع دخانیات و نوشیدن مشروبات الکلی و غیرالکلی هستند، خیل بسیار بسیار عظیمی از جوانان بیکار و بی‌عار در حال کشیدن سیگار در اقصی نقاط شهرهای بزرگ و کوچک، دومین صف مهاجرتی در کشور، این بار از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچک‌تر و نه از شهرهای بزرگ به کشورهای دیگر، سومین صف مهاجرتی در کشور از مناطق متوسط یا بالاشهر شهرهای بزرگ به مناطق پایین‌شهر در شهرهای بزرگ، تغییر بافت جمعیتی شهرها و در هم ترکیب‌شدن بالا و پایین شهر به مثابه عناصری یکسان و مشترک از بافتار جمعیتی و فرهنگی، تنوع بیش از حد نژادی در شهرهای بزرگ که نشان از فرصت‌های اندک اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی در شهرهای کوچک می‌باشد، بیشترشدن تعداد شرکت‌هایی که به زیرساخت حرفه‌ای‌تری برای نگهداری داده‌های خود نیاز دارند همچون شرکت‌های خدمات پرداختی، اوپراتورهای ارتباطی، خدمات زیرساختی، شرکت‌های نرم‌افزاری، توریستی، رسانه و .. و در عین حال، کمبود نیروی متخصص برای کار در این شرکت‌ها به دلیل عدم آموزش صحیح و بستری شایسته برای تربیت نیروی کار کارآزموده و متخصص و همچنین از همه مهم‌تر، مهاجرت بیش از نیمی از جمعیت نیروی متخصص کشور به خارج از کشور و کار در شرکت‌های بزرگ و کوچک برون‌مرزی و زدن بشکن به واسطه این موضوع توسط ایشان، گسترش فاصله طبقاتی و شکاف‌های اجتماعی، افزایش چندین درصدی ایجاد ایسم‌های جدید و درون‌مرزی به لطف تفکیک درون‌ملتی و نه با رویکرد حفظ تکثر و در عین حال اتحاد، بلکه با رویکرد حذف تکثر با رویکرد اتحاد توده‌ای و چشم و گوش بسته، وجود موجوداتی که همچنان به طالع‌بینی، هاله‌بینی، فال‌گیری، دعانویسی، قانون جذب، عددشناسی، روان‌شناسی رنگ‌ها و ماه‌ها، روانشناسی فرویدی یا یونگی، ام‌بی‌تی‌آی و مشتقاتش، دوگانه درونگرا/برونگرا، دوگانه شهودی/حسی، دوگانه منطقی/احساسی، دوگانه منظم/آشفته و امثالهم اعتقاد دارند و پافشاری بیشتر از قبل بر این مفاهیم کذایی و شیاد-کاسب‌مابانه، صف سفارت برای رفتن به سفرهای زیارتی، درگیری‌های بی‌پایان دو گروه آریامهر/آیت‌الله و گسترش شکاف اجتماعی حاصل از آن، سوبرداشت‌های وحشتناک در درک گفتار و رفتار مردم توسط مردم، ایجاد فرصت‌های درآمدی بی‌شمار به لطف تحریم‌های مختلف و همچنین فیلترینگ و محدودسازی گسترده دسترسی به اینترنت، به وجود آمدن بازار آزاد فروش فیلترشکن و امکان رقابت در این حوزه برای رسیدن به کیفیت بهتری از خدمات (که به زودی ترتیب آن داده خواهد شد)، عدم قطع امید از اقتصاد دستوری و فرمایشی توسط عزیزان صاحب منصب و فتح تپه‌های جدیدی از پسرفت و ایجاد فجایع زیست‌محیطی-اجتماعی-فرهنگی-اقتصادی، برخورد با نظام بازار به مثابه حیوانی دست‌آموز که به فرامین ما گوش می‌دهد و اعتماد به وجدان منفک‌شده اجتماعی، تولد موجوداتی جدید از دل جامعه که نمونه آن در تاریخ بشری کمتر دیده شده است و تحلیل و تفسیر ایشان کار به هیچ‌عنوان راحتی نیست، و و و..
و همچنین وجود افرادی مثل من که همچنان با وجود دیدن برخی از جوانب جامعه، به اغراق درباره درک و شناخت این جوانب، اعتقاد و میل عجیبی دارند. البته اگر به اعتبار یا صحت توصیف بنده شک دارید، می‌توانید نگاهی دوباره به جامعه‌ای که در آن گذران می‌کنید، بیندازید!


اشاره به باطن یا زیرسطح شهر..
اشاره به باطن یا زیرسطح شهر..


در بطن چه چیزی وجود دارد؟

لطفا بدون در نظرگرفتن نوشته‌های موجود در تصویر زیر، دقت کنید که چه نموداری براتون رسم شده..



برای متون توهین‌آمیز داخل تصویر عذرخواهی می‌کنم اما به هرحال مرزهای زیادی وجود داشت که حالا دیگه اثری ازشون دیده نمیشه. اوه اجازه بدین لحنم رو رسمی کنم..



در تئوری احتمال و آمار، چولگی بیانگر میزان عدم تقارن توزیع احتمال داده‌ها حول میانگینشان است. مقدار چولگی می‌تواند منفی یا مثبت باشد. ممکن است تصور شود میزان تمایل منحنی توزیع احتمال یک سری داده، چولگی است ولی این معیار بیانگر عدم تقارن در دم‌های این منحنی است. در حالتی که داده‌ها دارای توزیع متقارن باشند میزان کشیدگی دم‌های سمت راست و چپ یکی است.

با این اوصاف از آن‌جایی که ما شاخص پراکندگی افراد نابخرد (همان اصطلاح داخل تصویر) را در چولگی مثبت داریم، اگر به صورت اتفاقی، یک فرد را از بافت جمعیتی بیرون بکشیم، احتمال نابخردبودن آن خیلی بیشتر از عدم آن می‌باشد. (به میزانی که در تصویر دیده می‌شود)

از صفات بارز افراد نابخرد که بخش بسیار عظیمی از جمعیت جامعه ما را تشکیل می‌دهند، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • درگیر سوگیری نقطه کور:

یعنی افراد برای دیگران قاضی خوبی هستند و برای خود، وکیل مدافعی خوب. به معنای تفکیک ذهنی موجود در ذهن فرد که خود را جدای از اکثریت جامعه می‌پندارد و در بیشتر مواقع، این رویکرد منفک از اجتماع را با نوعی ناله و شکایت و به شکل فردی مظلوم به دیگران نشان می‌دهد که ظلم زیادی به او شده است. در واقع شما به صورت پیش‌فرض به این افراد بدهکار هستید و باید از ایشان عذرخواهی کنید که امکان زندگی بهتر با کیفیتی بالاتر را از ایشان سلب کرده‌اید.

  • درگیر سوگیری ادراک گزینشی:

این یکی بدین شکل است که فرد مذکور، اطلاعات را به صورت گزینشی و پس از بررسی و فیلترینگ شدید از مواضع بعضا غیرمنطقی و ایدئولوژیک (خاطرنشان می‌کنم که درصدی از ایدئولوژی برای هر شخص و ساختاری لازم است اما لزوما در جایگاه بالاتری نسبت به عقل و منطق قرار نمی‌گیرد) خود وارد سیستم ارزشی-شناختی‌اش می‌کند که خود این نوع تغذیه، پیش‌درآمدی برای شکل‌گیری شخصیت فرد خواهد بود. (زمینه‌های ایجاد فرد خودشیفته با ویژگی‌های فردی افراطی به دور از عقلانیت)

به نوعی می‌توان این‌طور گفت که این واقعیت نیست که بر باور افراد تاثیر می‌گذارد، بلکه بلعکس، باور افراد بر واقعیتشان تاثیر خواهد گذاشت. به این ترتیب، به تعداد هر فرد در جامعه، یک جهان جدید شکل می‌گیرد که عضو دیگری از جامعه، اصولا درکی از آن جهان ندارد زیرا خودش درگیر جهانی ساختگی با ویژگی‌های ایدئولوژیک متفاوت است.

  • پرکردن سوراخ‌های شخصیتی (یک لایه بر بالای فردیت) با اعداد و ارقام:

فرد بیمار (استعاره از تک تک اعضای جامعه از جمله خودم)، به جای رجوع به روش‌ها و مکاتب مناسب برای پرکردن سوراخ‌های شخصیتی و ضعف‌هایی که در این ناحیه دارد؛ بازی با اعداد و ارقام را راهی میانبر برای رفع این مشکلات قلم‌داد می‌کند.

این اعداد و ارقام محدود به پول و ثروت نمی‌شوند و لزوما ربط مستقیم به دارایی‌های فردی ندارند. منظور از اعداد و ارقام، تعداد کتاب‌های خوانده شده (بدون توجه به موضوعات و نویسندگان آن)، رتبه کنکور، رُندی شماره سیم‌کارت، میزان مصرف اینترنت در هفته به واحد گیگابایت، موجودی حساب (ائم از بلندمدت و کوتاه مدت)، میزان دارایی غیر نقد همچون انواع ارزهای دیجیتال، طلای با یا بی‌اجرت بر حسب گرم نه کیلو، دلار بر حسب چندیت و به چه قالب (تتر یا دلار خام)، متراژ زمین یا آپارتمان تحت مالکیت در هر وضعیتی (ائم از اجاره، رهن، استفاده شخصی با کاربری‌های متنوع و ..)، تعداد ماشین‌های تحت تملک بدون توجه به اینکه محصول چه کارخانه‌ای و با چه کیفیتی هستند، تعداد حساب در بانک‌های مختلف بدون توجه به موجودی همه آن‌ها به صورت یکجا (موجودی یک کارت مدنظر است که بیشتر مورد استفاده قرار می‌گیرد)، وزن دمبل یا وزنه‌ای که فرد در باشگاه می‌زند به کیلو، رقم قرارداد با مربی شخصی ورزشی یا هر نوع مربی یا مشاور شخصی دیگری، تعداد جلسات لیزر پوست و مو یا مشاوره با روان‌شناس نه روان‌درمانگر، رقم شهریه دانشگاه با این فرض که دانشگاه‌هایی داریم که شهریه‌ای اخذ نکنند (حتی از افرادی که روزانه قبول شده‌اند امکان اخذ شهریه وجود دارد اما نه تحت عنوان شهریه)، رقم یا نوع بیمه آن هم با نگاهی اجباری به داشتن بیمه (اندیشه چپی)، تعداد روابط پیشین چه موفق و چه ناموفق و متوسط نرخ تبدیل دوست‌فلان (به جای فلان می‌توانید از واژه‌های دختر، پسر و سایر گرایشات موجود بگذارید)به پارتنر و کمیت وجوه مختلف رابطه‌ای با ایشان و نه کیفیت آن (مثل تعداد روابط جنسی در هفته و نه کیفیت آن آن هم بدون در نظر گرفتن تمامی نکاتی که باید پیش از آن در نظر داشته باشیم فارغ از پیامدهای بهداشتی یا روانی و ...)، متوسط تعداد مراجعت به کافی‌شاپ، رستوران، گیم‌نت، سالن بیلیارد، جیم، بولینگ، پینت‌بال، استخر، چمن مصنوعی و و و.. به عنوان یکی از شاخص‌های موفقیت، تعداد ساعات تقریبی کار و محاسبه کمی آن نه کیفی جهت برآورد میزان مفیدبودن خود برای جامعه و بازار (اگر متوسط کار روزانه برای هر نفر را هشت ساعت در نظر بگیریم با این فرض که تمام آن هشت ساعت را فرد در تلاش برای کارکردن است و نه کاستن از آن به شکل خام و نه شکل عملی، هر ایرانی به طور متوسط چند ساعت کار مفید دارد؟ شاید چیزی بین بیست دقیقه تا دو ساعت (پراکندگی آماری را نیز لحاظ کنید))، دیگر از وزن کمتر یا قد بیشتر و تعداد سفر تفریحی در سال آن هم از نوع خارجی نه داخلی و امثالهم صرف نظر می‌کنم.

  • شخصیت مقدم بر فردیت:

اگر فرض بر این باشد که شخصیت یک لایه بالاتر از فردیت قرار دارد (یعنی در واقع اصلش همین است که گفتم اما خب ممکن است شما این‌چنین مسئله‌ای را نپذیرفته باشید)، بنابراین فردیت یک لایه عمیق‌تر از شخصیت ساکن است. فردیت یعنی من و شمایی که به دور از دیگران و دنیای بیرون وجود داریم. یعنی حتی شاید یک این‌چنین لایه‌ای از فرد را نتوان حتی در خلوت ایشان مشاهده کرد زیرا اساسا حریم خصوصی این روزها به شدت سلب شده است. البته این سلب حریم صرفا از سمت پلتفرم‌ها یا نهادهای شخص سوم نیست، بلکه بخش اعظمی از آن توسط خود ما سلب می‌شود.

برای مثال به مواردی فکر کنید که پیام‌ها یا سخنان و یا در کل هر نوع محتوای شخصی شخص دیگری را که با شما در میان گذاشته شده را با بهانه‌های مختلف با دیگران به اشتراک گذاشته‌اید و به صورت غیرمستقیم و تدریجی، لایه شخصی و حریم فردی نه تنها آن فرد، بلکه خودتان را از بین برده‌اید. این زیر پا گذاشتن حریم دودش فقط به چشم فرد مذکور نمی‌رود، بلکه خود شما نیز از حیف اعتبار و اعتماد ساقط خواهی شد و تبعات زیر پا گذاشتن این حق فردی و فطری را در دراز مدت تجربه خواهید کرد.

اساسا همه ما نیاز داریم تا در نقطه‌ای، مرزی میان خود و غیر خودمان ایجاد کنیم. وحدت، اتحاد، ارتباط و .. به معنی اشتراک‌گذاری تمامیت دودمانمان با غیرخودمان و راه دادن یک موجودیت خارج از من به من نیست. اما مشکل جامعه در این باره به چه چیزی اشاره دارد؟ به اصل و اساس و فلسفه کج و ماوج زیست‌جهانی به نام اینستاگرام (استعاره از هر بستر دیگری که فرد را تشویق به خودابرازی بیش از حد می‌کند). فرد بیمار اساسا و اصولا، معنای فردیت را نمی‌داند. او آماج خواسته‌ها و سیگنال‌ها و اعمال دیگران است و همچون موج‌سواری بی‌هویت، سوار بر امواج پرخروشی می‌شود که در انتهای آن، اثری از سود و منفعت شخصی را دیده باشد.

به مهم‌ترین سوگیری و مسخره‌ترین نوع آن از برداشت درباره شخصیت افراد فکر کنید، یعنی زیبایی چهره فرد که همچنان که هزاران سال از فرایند تکامل ما می‌گذرد، بر قضاوت و درک ما از اشخاص و فهممان از وقایع تاثیر بسیار زیادی می‌گذارد!



رشد جمعیت افراد سمی و رابطه فلسفه با داشتن وقت آزاد

هر عضو از این جامعه در ابتدا از ورود به بازی حذر می‌کند. با تعجب به وضعیت نگاه می‌کند و در یک حالت فطری و غریزی، این قابلیت را دارد که وضعیت موجود را، آشفته و حتی بحرانی تلقی کند و از همان ابتدا دل به بازی موجود در سطح آن ندهد. اما کافی است که اصطلاحا، یک بار مزه خون ملت را بچشد و از سوفرصت‌های موجود در یک ساختار بیمار سواستفاده کند و درگیر یک سوجهان سومدرن سو.. سو... سو.... شود..!

یعنی اگر بخواهم که فعل و انفعلات سطح جامعه را برایتان خلاصه کنم، می‌خواهم منظره‌ای را تصور کنید که در آن، مردم از خون و گوشت هم تغذیه می‌کنند و مثل گرگ‌های گرسنه به جون هم می‌افتند تا خود را از دیگری سیر کنند. هر نفر هم غذاست و هم کسی که غذا را می‌خورد. هم شکارچی و هم شکار در یک سیستم بسیار بی‌رحمانه‌تر از نظام جنگل!

البته فکر نکنید که در سایر نقاط جهان، مدینه فاضله‌ای وجود دارد که انتظار ما را می‌کشد. خیر، صرفا درصد این آشفته‌بازار از جایی به جای دیگر متفاوت است.

انسان‌هایی با صورت‌های بشاش اما چشمانی مرده که گویی به جای گوش‌دادن به حرف طرف مقابل در یک گفتگو، صدای طرف مقابل را صرفا می‌شنوند و گوشی که در اختیار دارند را به ندای درونی خود می‌سپارند که همزمان با گفتگو، مشغول محاسبه سود و زیان حاصل از این گفتگو یا ارتباط است. فرایندی مشابه برای تمام فعالیت‌هایی از این دست. البته دقت بفرمایید که این فرمایشات هیچ سنخیتی با دیدگاه چپ درباره سرمایه‌داری ندارد و اصولا این نظام سرمایه‌داری نیست که جامعه ما را به این روز انداخته، بلکه نوع فشل و مریض نظام سرمایه‌داری که دقیقا در ضدیت با لیبرالیسم و اقتصاد بازار آزاد است؛ یعنی چیزی شبیه به مرکانتلیسم است که امروز بلای جان ملت ما شده و می‌توان الگوهای مشابهی از آن را در اقتصاد اواخر دوران استعمار در اسپانیا و پرتغال نیز مشاهده کرد. مرکانتلیسم همان اقتصاد ذی‌نفعان یا اقتصاد رفاقتی‌ست که دقیقا نقطه مقابل لیبرالیسم قرار می‌گیرد و هیچ ارتباطی با بازار آزاد و لیبرالیسم و نولیبرالیسم و هرآنچه مربوط به این‌هاست، ندارد.

همین گواه که اقتصاد امروز ما هر روز به سمت بسته‌ترشدن می‌رود اما اقتصاد بازار آزاد در حالت ایده‌آل، هر روز به سمت بازترشدن و رقابتی‌تر شدن می‌رود. زیرا راهی جز رقابت برای اصلاح کم و کاستی‌ها وجود ندارد.

روان‌شناسی تکاملی به ما می‌گوید که یک انسان نرمال در حالت طبیعی، باید در دیدار اول با یک شخص جدید، جوانب احتیاط را رعایت کرده و درجاتی از سردی و یخی را بتوان در رفتار آن مشاهده کرد. یعنی در حالت ایده‌آل، شما هیج انسان اولیه را در دوران اولیه پیدا نمی‌کنید که به محض برخورد با یک انسان اولیه از یک قبیله یا اجتماع دیگر، او را سریعا در آغوش بگیرد و ماچی آب‌دار را نثار گونه‌های پر پشم آن کند.

بلکه در مرحله اول، یک شی یا چوب یا سنگ یا هر آنچه که بتوان به عنوان سلاح از آن استفاده کرد را به سمت فرد فوق گرفته، و او را وادار به دادن اطلاعات می‌کرده است و خود نیز تحت همین فرایند ایجابی قرار می‌گرفته است. این حالت ایده‌آل برخورد اولیه انسان‌هاست. البته منظور این نیست که هر کسی را که برای اولین بار دیدید و مجور شدید با او تعامل کنید را ابتدا با چاقو یا سایر سلاح‌های موجود تهدید کنید و او را به زود تخلیه اطلاعاتی کنید؛ اما در نظر گرفتن جوانبی از احتیاط، هم به شما و هم به طرف مقابل کمک شایانی در ادامه کار خواهد کرد.

اما اصولا چه شده که امروزه ما بعضا می‌بینیم که یک عده، به جای رعایت حتی ده درصد جوانب احتیاط، یک راست سراغ اصل مطلب می‌روند و با صورت‌هایی بشاش و حالتی که بالاتنه‌شان جلوتر از پایین‌تنه‌شان است به سمت ما میل پیدا می‌کنند و با سوالاتی در ابتدا شروع می‌کنند که معمولا در انتهایی‌ترین بخش فوقانی قیف ارتباط بین‌فردی نیز، پرسش آن یک ریسک محسوب می‌شود.

یعنی چه؟ یعنی در وهله اول، فرد مقابل از شما درباره وضعیت ارتباط عاطفی و یا حتی روابط جنسی سوال می‌پرسد. تجربیات اروتیکش را روایت می‌کند، شوخی‌های هنجارشکن با شما می‌کند، خودش را به شما نزدیک می‌کند و شدیدا احساساتتان را وارد معادله ارتباطی می‌کند. شبیه به یک بازاریاب کلیشه‌ای و کاریزماتیک در فیلم‌های آمریکایی (به نمایش‌های سال گودمن در سریال بتر کال سال بیندیشید).

هر گاه دیدید که در ارتباط با یک نفر، بیش از حد داغ هستید و غلیان احساساتتان دارد خفه‌تان می‌کند و حس می‌کنید که این احساسات دارند با سرعتی سرسام‌آور خودشان را به نواحی خصوصی از بدن می‌رسانند؛ سریعا پایتان را با تمام قدرت روی ترمز بگذارید و تا می‌توانید فشارش دهید. تبریک می‌گم، شما با یک فرد سمی رو به رو شدید و توانستید او را قبل از فاجعه، شناسایی کنید. (زیرا یک حالت خارج از الگوهای عادی رخ داده!)

اصولا رسیدن به حد ارگاسم احساسی یا حتی جنسی، نیازمند به مدت نسبتا طولانی از تمرکز و تلاش از سمت طرفین است و هرگز چیزی نیست که بتوان با هزینه‌ای ناچیز یا حتی با عدم پرداخت هزینه به آن دست پیدا کرد. بنابراین، زود یا آسان رسیدن به این مهم، یک زنگ خطر بزرگ برای شماست و باید بدانید که در خطر هستید.

همچنین مراقب افرادی باشید که شما را به هر شکل و سیاقی تایید می‌کنند و از ضعف‌های آشکارتان به عنوان نقطه قوت یا یک مرثیه رویایی-یوتوپیایی یاد می‌کنند که نمادی از ایستادگی شما در برابر نفوذ جامعه سمی و سواستفاده‌گر هست. این الگوی ثابت و نخنما که فردی دیگران را تخریب کند تا خودش را موجه جلوه کند، دیگر باید تا به حال برایتان مشخص شده باشد و حداقل یک بار با این سبک الگوهای ارتباطی برخورد کرده باشید.

نقص و ضعف در شما، یکی از همان سوراخ‌های شخصیتی یا فردیتی هست، حال کار عاقلانه این است که آن را از طریق سواستفاده و تعریفات بی‌جای یک فرد سمی پر کنید یا بروید عین آدم پیرامون مشکلاتتان کار کنید تا بلکه بتوانید آن را کمی بهبود دهید و سرانجام روزی، آن را حل و فصل کنید؟

نشانه آشکار بعدی یک فرد سمی، ایجاد یک حالت مونوپولی ارتباطی است. یعنی فرد سمی، در آمدگاه ارتباطی شما، یک خلع و دوقطبی بزرگ رو ایجاد میکنه. طوری که بعد از چند ماه می‌بینید در دایره ارتباطی شما، تقریبا کسی جز خود فرد سمی باقی نمانده و او به صورت تدریجی، یکی یکی افراد دیگر را که به عنوان رقیب یا دشمن خود تلقی می‌کرده، از سر راهش برداشته و حالا اطراف شما را از وجود هر گونه فردی برای ارتباط، پاکسازی کرده است. برخی از دوستان این را نشانه‌ای مثبت قلم‌‌داد می‌کنند که باید در جواب بگم؛ "وای"!

وعده و وعیدهای مربوط به آینده و قول‌های شاخ و دم‌دار و بزرگ که همه‌چیز را به آینده موکول می‌کنند که دیگر نیازی به توضیح اضافه ندارند. همچنین یکی دیگر از راه‌های مناسب به کارگیری مغز خسته و معیوب شما، استفاده از مکانیزم "منت برای همه چیز" است. یعنی روان مخدوش و ذهن خسته شما، هر کاری هم که کنید، در برابر یک موجودیت منت‌گذار که مدام از مزیت‌های خودش برایتان داستان تعریف می‌کند و مدام شرایط فعلی‌تان را با یک شرایط بحرانی و خیالی در آینده‌ای بی‌خودش مقایسه می‌کند؛ آسیب‌پذیر است و به راحتی تسلیم می‌شود. از این نظر، گول پدر و مادرهای خود را نخورده و علی‌رغم اینکه زحمات زیادی برایتان کشیده‌اند، به ایشان یادآوری کنید که اگر مسئولیت‌های بزرگ‌کردن و تربیت شما روی دوششان سنگینی می‌کند؛ باید به این فکر کنند که چرا در آن شب پرشور، از لوازم پیشگیری استفاده نکردند تا هم خودشان را راحت کنند هم ما را؟

حال که بچه‌ای زاده شده که شما باشید، این یک توفیق اجباری‌ست و به تناسب تربیتی که شده‌اید، حمایت‌های می‌بایست تا سن 18 سالگی ادامه یابند (که در جامعه ما به دلایل موجهی می‌تواند تا سنین بالاتر ادامه یابد).

مشکل دیگر که به عنوان آخرین نشانه از تله افراد سمی باید از آن یاد کنم، الگوی "اگر بگم قربونت میشم یعنی باید قربونت بشم" است. یعنی شما خیال می‌کنید چون در ظاهر و عمدتا به وسیله کلمات با یک نفر رابطه خوب و قوی دارید، باید لزوما در باطن هم همین‌طور باشد و شما مدام گپ بین حرف و عملتان را نادیده می‌گیرید و فکر می‌کنید که مسئولیتی الهی بر دوش شما گماشته شده که این گپ را هرطور که شده، پر کنید!

نه دوستان، لطفا به بیرون بکشید..

(تمام تجربیات فوق از آدم‌های سمی را از دید یک آدم سمی خواندید، امید است که با وجود این تجربیات و شناخت این الگوها، دیگر گیر افرادی مثل من نیفتید)

اما عزیزان فیلسوف!

من با شما خیلی حرف دارم..

در وهله اول باید بگویم که من خود، فیلسوف نیستم اما تقریبا حدود 90 درصد ویژگی‌های مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک فیلسوف را داشتم و در حال حاضر نزدیک به 70 درصد از این ویژگی‌ها را همچنان با خود حمل می‌کنم. ترجیح می‌دهم از مهارت‌های شناخت، جستجو، ادراک، تفصیل، توضیح، هسته‌پژوهی، گشت و گذار، سماجت و در نهایت و مهم‌تر از همه، اغراق خودم در راستای کارهایی با نتایج مشخص و ملموس و با طرز فکری نتیجه‌گرایانه، استفاده کنم.

برای همین خیلی صریح می‌گویم، فیلسوف‌بودن یا به تعبیری دیگر، پرداختن به فلسفه یا امثال آن در سایر حوزه‌ها همچون عرفان، شعر، هنرهای انتزاعی و .. رابطه مستقیم با وقت آزاد دارند.

به بیان امروزی، فلسفه‌خوانی و فلسفه‌مندی از بیکاری بر میاد. شکی در این نیست که فلسفه به پرورش یک ذهن دغدغه‌مند و قدرتمند برای حل بهتر مسائل و مشکلات کمک می‌کنه، اما فلسفه‌ای که بر عملگرایی تاکید کند که دیگر فلسفه نیست!

فلسفه، به خصوص در دوران معاصر، هنر مغالطه و بازی با کلمات است تا پرداخت به اندیشه‌ورزی و پرورش ذهنی که بتواند مسائل را از هم تمیز دهد و به حل موثر آن بپردازد. به همین دلیل، من به طور کلی معتقد نیستم که فلسفه چرند است، اما معتقدم که در دوران فعلی، فلسفه چرند است چه بسا از آن بدتر، دنیای شعر و شاعری..!

شما اگر یک شغل درست و حسابی و منبعی برای درآمد، یک مسئولیت درست و حسابی مثل مدیریت خانواده یا مدیریت یک شرکت یا یک بنیاد یا چیزی از این قبیل، و یکسری موارد از این دست به یک نفر بدهید یا او را مجاب کنید که خود در راستای رسیدن به این‌ها تلاش کند و آن را به دست بیاورد؛ خواهید دید که جمعیت فلاسفه و شاعران به یک سوم کاهش پیدا می‌کند و هم فلسفه از شر خزعبلات خلاص می‌گردد و هم فیلسوف واقعی که خود از جنس فلسفه است، به کار اصلی‌اش خواهد پرداخت.

به همین دلیل، از این به بعد هر کجا شنیدید که دارند فلسفه می‌خوانند یا می‌بافند، به سرعت مسیر خود را کج کرده و با تمام سرعت فرار کنید. (اگر به شاعر جماعت بر خوردید ابعاد این فرار را از لحاظ مسافت در دو ضرب کنید).

همه این‌ها را از کسی شنیدید که خود، روزی بیش از آنچه فکرش را کنید برای فلسفه تره خرد کرده است!



توزیع‌های لینوکس VS ویندوز؟

شاید بدانید شاید ندانید. اما ویندوز یک سیستم عامل است همچون اندروید، iOS، مک OS و .. و وظیفه سیستم عامل، اتصال شما به عنوان کاربر به سخت‌افزار دستگاهی‌ست که دارید با آن کار می‌کنید.

اما آیا هیچ زمان فکر کرده‌اید که این سیستم عامل چطور کار می‌کند؟ من از آن دسته کامپیوترمن‌هایی نیستم که همه حرفه خود را بالاترین می‌دانند و دوست دارند تدریس پایتون یا گیت را در مدارس اجباری کنند. خیر، زیرا من اصلا خودم را کامپیوترمن نمی‌دانم. حال اینکه من دقیقا در دنیای کامپیوتر چه نقشی دارم، چیزی به شما اضافه نمی‌کند، بنابراین به تبیین مسائل مهم‌تر بپردازیم.

از نظر من یا خیلی‌های دیگر، حتی در کار خیر اجبار نیست. اما به نظر من، هر کسی باید به اندازه‌ای که شایسته و بایسته است، بر طرز کار چیزی که روزانه از آن استفاده می‌کند مسلط باشد.

باید بداند که این گوشی که در دست اوست یا لپ‌تاپی که با آن کار می‌کند، اصلا چطور کارها را هندل یا رفع و رجوع می‌کنند(؟). باید بداند که ایده داشتن یک اپ استور روی گوشی و اخیرا روی ویندوز و .. برای اولین بار از کجا اومد و اینکه یک ویترین مجازی از اپلیکیشن‌ها برای خود داشته باشیم همچون بازاری مجازی که امکان رقابت و بهبود این بازار را فراهم می‌کند، اولین بار از کجا سر در آورد و ... (از جامعه لینوکس سر در آورد)

باید بداند که سیستم عامل چطور بوت می‌شود، باید بداند درایور چیست، فرم‌ور موجود روی هر سخت‌افزار چی می‌کند، باید بداند ساختار وب به صورت خام چه شکلی‌ست یا پروتکل‌های ارتباطی در بستر اینترنت چیست، باید بداند نفش مادربرد در سخت‌افزار لپ‌تاپش چیست و هر بخش از آن چطور کار می‌کند و چطور به دیگری متصل می‌گردد.

اما کاربر عادی در این باره کنجکاوی به خرج نمی‌دهد و از دید خودش، لزومی به این کنجکاوی وجود ندارد. یک کاربر عادی که شاید روزانه یک ساعت بیشتر نخواهد با سیستم کار کند آن هم در حد مهارت‌های ICDL و چند جستجوی ساده در اینترنت، چرا باید این‌ها را بداند؟

چون اگر نداند به سرنوشت جامعه امروز ما بدل می‌گردد!

به اندازه چندین قرن تنها در چند دهه به ما قانون و مقررات تحمیل کرده‌اند و تا زیر پتو همراهی‌مان می‌کنند و معتقدند که ما باید حتی رنگ لباس زیرمان را نیز اعلام عمومی کرده و با ایشان به اشتراک بگذاریم تا چرخ جامعه بهتر بچرخد. این کاری‌ست که دیرزمانی، ویندوز با کاربران می‌کرد و همچنان تا حدی آن را تکرار می‌کند. ویندوز برای شما و به جای شما تصمیم می‌گیرد، از چه رابط گرافیکی استفاده کنید، از چه تنظیمات اولیه‌ای استفاده کنید، چطور و بر چه اساس از سیستم استفاده کنید، تا چه حد بتوانید در استفاده خود، اختیار و آزادی عمل داشته باشید، هر برنامه را چطور و برای چه استفاده کنید، با چه شرایطی و و و..

این شما را تنبل، مسئولیت‌ناپذیر، ناآگاه و عاجز از حتی یک نصب ویندوز ساده بار می‌آورد در صورتی که اگر از ابتدا با یکی از توزیع‌های لینوکسی به عنوان سیستم‌عامل کار می‌کردید (دلیل اینکه نمیگم سیستم عامل لینوکس و میگم توزیع لینوکس به خاطر این هست که ما چیزی به نام سیستم عامل لینوکس نداریم، لینوکس اسم کرنلی هست که توزیع‌های مختلف از اون استفاده میکنن تا یک سیستم عامل رو در اختیار شما قرار بدن مثل اوبونتو، فدورا، دبین و امثال این‌ها که فرقشون در موارد اندکی هست اما فرق دارن!)، حال نه تنها می‌توانستید چشم‌بسته هفته‌ای سه بار سیستم‌عاملتان را خودتان عوض کنید و آن را به شکل و شمایل دلخواهتان پیکربندی کنید، بلکه از ابزارهای موجود جهت ایجاد چیزی که می‌خواستید استفاده می‌کردید و جدای از این، از زیر و بم نحوه کار سیستم عاملی که بعضا زندگی‌تان به آن بستگی دارد (عکس‌ها، اسناد، پوشه‌ها، شناسه‌ها، مدارک، رزومه‌ها، سوابق و و و.. در همین بسترها نگهداری می‌شوند) سر در می‌آوردید و حتی درباره آن تز می‌دادید و حتی از این‌ها فراتر، یک توزیع جدید برای خودتان می‌نوشتید..!

اصل و اساس یک نظام بروکراتیک و دستوردهنده، ایجاد افرادی بی‌مسئولیت، ناآگاه و ضعیف خواهد بود که زین پس در تمامی امور به یک شخص سوم که نظام بروکراتیک باشد، نیاز دارد. منظور از نظام بروکراتیک، هر گونه ساختار کامندری‌ست که توانایی تعقل و اندیشه و عمل فردی افراد یک جامعه را زیر سوال برده، و به خود حق تصمیم‌گیری برای ایشان را می‌دهد.

در نهایت منظورم این نیست که همین امروز از ویندوز به یکی از توزیع‌های لینوکس همچون اوبونتو مهاجرت کنید، خیر زیرا به مشکلات اساسی برخواهید خورد. اما حداقل کمی درباره نحوه کار همان ویندوز، کنجکاوی به خرج دهید. حالا شما از مثال جزی مثل سیستم‌عامل در نظر بگیرید، تا مثال‌های کلی‌تری مثل نظام‌های حکومتی و ...

همچنین این هم بگم که خود من هم به دلیل اینکه در دانشگاه‌های ایران تحصیل میکنم و به دلیل نوع و روند آموزشی این دانشگاه‌ها، مجبورم از ویندوز استفاده کنم و من سیستمم اصطلاحا دوال بوت هست. یعنی هم از فدورا استفاده میکنم هم از ویندوز ولی در اسرع وقت و در صورتی که کارم با دانشگاه تموم بشه، کلا به توزیع‌های لینوکسی که الی ماشاالله وجود دارن، کوچ خواهم کرد..



راست لیبرتارین

خوندن این بخش کاملا اختیاریه. البته خوندن کل نوشته هم اختیاریه طبیعتن ولی خب خوندن این بخش دیگه خیلی خیلی اختیاریه.

ای کاش در دنیایی نبودیم که اصولا چیزی تحت عنوان "چپ" یا "راست" در اون پدید میومد. اما از این‌ها که بگذریم، سعی داریم که در واقعیت باقی بمونیم. یعنی درسته که ایده برداشتن مرزهای بین کشورها و مرزبندی‌ها خیلی در ظاهر زیبا و چشم‌نوازه یا ایده‌های رنگین‌کمونی که کاملا بر بنیاد اخلاق تکیه کردن و فرض رو به شریف بودن انسان‌ها میذارن، ایده‌های دوست‌داشتنی هستن. اما عزیزان، هیچ‌کدوم از این‌ها شدنی نیستن!

من نمیدونم شما به چه چیزی دلخوش کردید، به ظهور یک سوپرمن از عالم غیب یا اینکه یه روزی بالاخره آدمیزاد سر عقل میاد و مرزهاشو برمیداره تازه اونم اگه که ما این برداشتن مرزبندی رو یک کار عقلانی قلمداد کنیم..

اما باید بگم که در حال حاضر همچین چیزی شدنی نیست. و به همین موازات، اینکه بگید من موضع سیاسی ندارم یا چمیدونم نه چپم نه راستم هم معنی نمیده. البته اینکه بگید هم چپم هم راستم باز یه پله عقلانی‌تر از قبلی به نظر میرسه چون همه انسان‌ها درصدی از این و درصدی از آن هستن. ولی خب در کل نمیتونید منکر این قضیه بشید که در نهایت و در بیخ کار، به یکی از دو سمت گرایش دارید.

شما یا به چپ میل میکنی یا راست، یا به اقتدارگرایی میل میکنی یا به آزادی‌خواهی و این تا حد زیادی میتونه متاثیر از تربیتت.. باشه؟ نه خیر دقیقا برعکس، میتونه متاثر از تربیتت نباشه!

برآیندی از تمام این عوامل، یعنی جامعه‌ای که در اون هستید، تربیتی که در خانواده میشید، تربیتی که در مدرسه میشید، تجربیاتی که دارید، حوادثی که بر شما حادث میشه، انتخاب‌هایی که می‌کنید و افرادی که با اون‌ها در ارتباط هستید؛ همگی روی تعیین گرایش سیاسی یا عقیدتی شما تاثیر میذارن اما اگر واقع‌بینانه نگاه کنیم، در نهایت چیزی فراتر از این‌ها روی انتخاب نهایی شما تاثیر میذاره که تاثیرش بسیار زیاد هست. حالا شما میخوای بهش بگی طبیعت، غریزه، درک درونی، ندای درونی، تاثیر کائنات، طالع، شریعت، ماموریت، هدف الهی و ... بالاخره یه چیزی هست که میگه این نه اون آره.

منم میخوام این نه اون آره‌ی خودم رو براتون بگم و برخلاف حالت مایوس اول نوشته، الان انرژی بیشتری برای خود ابرازی حس میکنم در خودم. من راستش هنوزم خیلی مطمئن نیستم که چطور میتونم خودم رو در یک دسته‌بندی مشخص قرار بدم. چون مثل خیلی از افراد دیگه، طیف وسیع و متنوعی از علایق و سلایق رو در خودم دارم. منتها برآیندی از این‌ها، من رو به عنوان یک راست لیبرتارین برچسب‌گذاری میکنه.

بله، من به مالکیت خصوصی اعتقاد دارم. از اون‌جایی که از بچگی و به تشویق پدرم یا مادرم یا هر کی..، یاد گرفتم یکسری چیزها رو تمامن برای خودم بردارم و ازشون مراقبت کنم. منظورم چیزهای ساده‌ست. مثل حذف دخالت والدین از اینکه بررسی کنن و مدیریت کنن که توی اتاق تو چی میگذره. من با اشتیاق و خشم فراوانی، از دنیای درونی خودم محافظت میکردم و اصلن دوست نداشتم نوشته‌ها و نقاشی‌های بچگانه‌م رو حتی کسی ببینه و بفهمه که توی ذهن من چی میگذره. این‌ها رو میگم تا دوستانی که تا حالا روند تربیت افراد راست رو ندیدن یا چیزی ازش نشنیدن، کمی با ما آشنا بشن و از این تک‌بعدی‌گرایی در بیان.

بله قبول دارم که بعضی وقت‌ها بیش از حد در گوش من خونده شد که باید حقت رو بگیری و مالک وسایل، بدن، افکار و .. خودت باشی تا حدی که به افراط هم کشیده شد. اما من اصولن از همون سنین پایین، مفهوم اشتراکی رو در بسیاری از عرصه‌های زندگیم پس زدم و حاضر نبودم چیزی که مال خودم هست رو با کس دیگری شریک بشم. منظورم این نیست که آدم خسیسی بودم (بچه البته)، اتفاقن اینکه حس میکردم خودم از خودم اختیار دارم و بر چیزهایی که دارم کنترل دارم و میتونم خودم براشون تصمیم بگیرم، باعث میشد سخاوتمند رفتار کنم و با دیده ترحم که البته دیده چندان صحیحی نیست، به دیگران کمک کنم اگر که فرصت و امکانش پیش میومد.

این به این دلیل بود که من آدم بسیار تنبلی بودم، والدینم بر همین اساس واکنش نشون دادن و تمام سعیشون رو کردن که من رو وادار کنن که تنبل نباشن، و در همین راستا بود که آموزه‌هاشون به من، به طرز عجیبی به سمت تفکرات راست میل پیدا کرد و خلاصه این شد که تا الان شده!

البته اینکه هر چیزی که الان هست رو ربط بدم به امر و نهی‌های والدین، کار اشتباهی هست و اصلن هم این‌طور نبود. اما باید فراموش نکنیم که بخش زیادی از این مسائل، در همون دوره کودکی شکل می‌گیره و همشون هم دلایل موجه و قابل درکی داره.

بخوایم این مسائل رو به زبان امروزی ترجمه کنیم. یک لیبرتارین راست رو خواهیم داشت که معتقده تنها سیستم کارآمد برای بهبود اوضاع، دادن آزادی عمل به نهادها و بنیادهای اجتماعی هست. رویکرد آزمون و خطا تنهای چیزی هست که داریم. منظور اینه که تجربه و کمی از اون کمتر، علم، تنها سنگ‌ بسترهایی هستن که جامعه باید بر مبنای اون‌ها به سمت جلو حرکت کنه.

از این رو، دولت باید دولت حداقلی و کوچک باشه، و تنها مسئولیت این دولت، تضمین آزاد بودن مراودات اجتماعی و فرایندهای مربوط به بازار هست. دولت حق نداره در مسئله بیمه، اقتصاد، فرهنگ، مسائل اجتماعی، فناوری، تجارت، منابع طبیعی، مسکن، رفاه، علم و آموزش و و و.. دخالت کنه و فقط باید از اینکه ساختار کلی حفظ میشه، اطمینان حاصل کنه. یعنی حواسش به مرزهای جغرافیایی باشه و امنیت رو تضمین کنه که همه‌چیز به قوت خودش و با یک ثبات قابل قبول، به پیش میره.. (نه بیشتر و نه کمتر)

در نگاه اول، اینکه جامعه رو به حال خودش رها کنیم با این تصور که خودش راه خودش رو پیدا میکنه، خیلی ترسناک و نشدنی به نظر میاد و قرار هم نیست که جامعه و بازار، کاملا مسیر درست رو انتخاب کنن؛ با این حال بهترین و پربازده‌ترین سیستمی که تا به امروز می‌شناسیم، دادن آزادی عمل هست تا جایی که به روزی برسیم؛ که سیستمی بهتر پدیدار بشه.

اگر به این که چپ اقتدارگرا شکست خورده و راست آزادی‌خواه پیروز شده (نه به صورت مطلق، بلکه در یک ساختار زمانی موقتی و تا به امروز (آینده مشخص نیست)) ایمان ندارزد، لطفا دو کشور کره شمالی به عنوان نماینده‌ای از چپ اقتدارگرا و سوئیس به عنوان نماینده‌ای از راست آزادی‌خواه رو با هم مقایسه کنید. از هر نظر که دوست داشتید مقایسه کنید؛ نتایج مثل روز روشن هستن.

دلیل اینکه چین رو به عنوان چپ اقتدارگرا معرفی نکردم، این هست که چین در زمینه اقتصادی نه چپه و نه اقتدارگرا، بلکه این رویکرد رو در نظام سیاسی داره نه نظام اقتصادی. (تا جایی که من میدونم)

با این حال به این هم فکر کنید که اگر ما منابع و نیروی کار چینی رو به دانمارک می‌دادیم، الان دانمارک به اندازه چندهزاردرصد از بقیه ابرقدرت‌ها پیشی می‌گرفت؟ (دانمارک رو به عنوان یک کشور مبتنی بر آزادی‌خواهی در اقتصاد و نوع حکمرانی نام بردم؛ میتونید به جاش سنگاپور، نیوزیلند، بلژیک، انگلیس و امثال این کشورها رو در نظر بگیرید..)

ممنون که منو خوندین و امیدوارم روزی در پلتفرمی بهتر از ویرگول، دوباره در کنار هم بنویسیم.. 😊











پ.ن: اگر دوست داشتید، این تست رو بدید تا بهتر متوجه راست و چپ و.. بودن خودتون بشید (هر چند تست دارای بی‌شمار ایراد هست اما در کل دید خوبی بهتون میده)

جامعهبازار آزادمشکلات روانیسیستم عاملآزادی
در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید