ابتدای امر اجازه بدید که با یک نوشته از حسن انصاری، پژوهشگر و مدرس و عضو هیئت علمی مدرسه مطالعات تاریخی مؤسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرنیستون شروع کنیم؛
ايران، وحدت در عين کثرت و زبان ملی
ايران کشوری است که سابقه دولت-ملت آن در شکل تاريخی به سه هزار سال پيش می رسد. ما در ايران ملل مختلف نداريم. يک ملت تاريخی داريم به نام ملت ايران با همه تنوع های مختلفش؛ با اين همه، اين تنوع ها همه در زير لوای مليت ايرانی به وحدت می رسند. اين وحدت هم کار صد سال گذشته و حکومت رضا شاه نيست. کار دوره قاجار و حتی صفوی هم نيست. ملتی تاريخی است که سابقه آن با همين عنوان ايران و ايرانی به سه هزار سال قبل بر می گردد. هم اوستا دارد و هم قرآن و هم حافظ دارد و هم خواجه نصير و هم هخامنشيان دارد و هم صفويه؛ هم تشيع دارد و هم تسنن اما همه ایرانی. اين ملت ايرانی از قوميت هایی ايرانی تشکيل شده و ايرانی بودن اين قوميت ها پيشينه اش به چند هزار سال پيش می رسد. يعنی اين قوميت ها در سرزمين ايران در طی سه هزار سال گذشته به شکل روندی طبيعی هم هويت سرزمينی ايران را شکل دادند و هم خود به عنوان قوميت هایی ايرانی در پيوستگی با خود اين سرزمين شکل گرفتند. زبان ها و گويش های مختلف در ايران که در طی اين چند هزار سال به شکل طبيعی شکل و گسترش يافته همه در شمار خانواده زبان های ايرانی اند. اين را تحقيقات زبانشناسی به خوبی نشان داده است. زبان فارسی، زبان ملی اين سرزمين و اين وحدت در عين کثرت است. زبان قوم و يا ملتی به نام فارس نيست. ما در ايران قوم و يا ملت فارس نداريم. زبان فارسی زبان مشترک تمام ساکنان اين سرزمين است که در طی مراحل چند هزار ساله تاريخی تحول پيدا کرده؛ زبان مشترک فرهنگ و سياست و دولت و حماسه های ملی و بيان آرزوها و احساسات و عواطف همه ساکنان اين سرزمين و ملت تاريخی آن است. به همين دليل است که فرق نمی کند عصر پيش از اسلام و دوره ساسانی و يا قبل آن باشد يا دوره اسلامی و در تحت حکومت های ايرانی و يا حتی ترک تبار دوره عباسيان؛ در سيستان باشد و يا در آذربايجان، در خوزستان باشد يا در خراسان و بلاد جبال؛ زبان مشترک ما ايرانيان در همه اين هزاران سال زبان فارسی و دوره های مختلف تحول زبانی آن بوده. اين ميراث مشترک ماست و حافظ هويت ملی ما و نه تنها ميراثی ايرانی است بلکه يکی از غنی ترين ادبيات های جهانی را هم در طی سه هزار سال گذشته به ارمغان آورده.
راست است که ميدان زبان فارسی بسی گسترده تر از جغرافيای سياسی امروز ايران است؛ ميدانی به گستره حلب تا کاشغر. اما اين زبان فرهنگ در عين حال برای قرن ها با جغرافيای سياسی همپوشانی داشت. هويت ايرانی سه هزار سال است در اين سرزمين استوار ايستاده و دوام آورده و مانند مادری به فرزندانش زبان خودش؛ همان زبانی که همه فرزندانش و لو آنها که به سبب حوادث روزگاران از مام ميهن جدا افتاده اند با آن زبان مشترک می توانند با يکديگر صحبت کنند و آرزوها و احساسات و عواطف و سنت و شعر خود را بيان کنند و زمزمه کنند را آموخته است. اين زبان و اين مليت و اين هويت هيچگاه دچار بحرانی نبوده است. استوار ايستاده و چون مادری برای همه ما ايرانيان مادری می کند.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
شاید تصور کنید که این نوشته رو برای پشتوانهسازی و برای تبیین چیزی که قراره جلوتر بنویسم بهکار گرفتم؛ اما خیر! این نوشته اینجاست تا ما پی ببریم که:

با شکستن یک کلیشه شروع کنیم. «تنها زمان موجود، زمان حال هست!»
اگر قراره که واقعا و اساسا از دریچه تاریخی و ژئوپلیتیک (سیاست جغرافیایی) به نه فقط ایران، بلکه به کل جهان نگاه کنیم؛ باید و باید این تصور که اصلا «زمان حال»ـی وجود داره رو کنار بذاریم.
زمان حال وجود نداره. جدای از بحث داشتن سه بازه زمانی «گذشته، حال و آینده» که به درک بهتر ما از زمان و تاریخ کمک میکنه؛ بهتره تا این فهم رو در حد «فهم» یا دیدگاه نظری نگه داریم و از اون بیشتر بهش اعتنا نکنیم.
ما تنها یک زمان داریم که اتفاقا اون یک زمان، زمان حال نیست. بلکه یک خط ممتد از ابتدای تاریخ به سمت انتهای تاریخه (سوای از اینکه اصلا انتهایی وجود داره یا نداره).
اینکه ما گذشته رو در دست داریم اما آینده رو نه، ایرادی هست که به کار ما وارده، پردهای هست که بر نگاه ما سایه انداخته و اصولا ربطی به مفهوم زمان به خودی خود نداره.
لذا با گستریدن نگاه تاریخی به سالیان قبل و دوران باستان، آینده هم نمنمک خودش رو به ما نشون میده و این پیوستگی و یکیبودن تنها زمانی قابل درک کامل هست که احتمال، تبدیل به وقوع بشه و آنچه «نیست» بوده بدل به «هست» بشه.
بنابراین «در لحظه زندگیکردن» به دور از هرگونه روششناسی یا دیدگاهی برای کامروایی در زندگی، خطاترین کار ممکن در هر زمانه تاریخی بوده و باعث کجرویهای بیشمار در زندگی نه فقط تک تک افراد، بلکه جوامع و تمدنها خواهد شد. زمان حال تفاوت چندان با یک توهم نداره!

زمانی که از یک نفر حرف میزنیم، در ابتدای امر داریم درباره چی حرف میزنیم؟ بارزترین نمود یک نفر در دیدگاه نفر دیگر چیه؟ البته که فیزیک! (قدبلند، موی مشکی، چشم درشت، گونههای فلان، بدن بهمان و ...)
دومین رکن در بررسی چی میشه؟ البته که گذشته! (چی کاره بوده؟ ازدواج کرده؟ بچه داره؟ چه قدر درس خونده؟ فلان کرده؟ کی بهمان بوده و ...)
و سومین رکن، چه جور آدمی بوده؟ یا همون فرهنگ! (اخلاقش چطوریه؟ چطوری حرف میزنه؟ چطوری راه میره؟ چه آدابی رو پیش میبره، سه تا روبوسی میکنه یا دو تا و ...)
خلاصه بگیم؛
دقیقتر بگیم؛
حال اگر بخوایم همین مفاهیم رو در قالب یک کشور به کار ببریم میشه سه رکن زیر؛
جغرافیا
تاریخ
فرهنگ
سه ستون فهم یک کشور، همون سه ستونی هستن که ممکنه با اونها یک فرد رو درک کنیم و ازش به شناخت برسیم. بخواهیم یا نخواهیم ما در یک اقلیم نسبتا خشک و کوهستانی قرار داریم (خشکی مقدم بر کوهستانی هست). دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، ما در قلب جهان از نظر جغرافیایی قرار داریم و این یعنی استحکامات طبیعی همچون دورافتادگی آمریکا یا ژاپن در دل اقیانوس یا کمربندهای کوهستانی شمال فرانسه یا اسپانیا، مرزهای دریایی شبه جزیره بریتانیا و یا حتی سرمای زندهکش سیبری و مغولستان و ... نداریم!
ما همچون چهارراهی در مرکز جهانیم که از هر سمت و سو ممکنه مورد تهاجم و تهدید مهاجمین قرار بگیریم کما اینکه در طول تاریخ بارها و بارها از همین حیث به ما آسیب و گزندهای جبران ناپذیر وارد شده.
خوشمون بیاد یا نیاد، سیاستورزی که چه عرض کنم، شیوه زیست ما باید بر مبنای مفهوم «جنگ» باشه و این کشور به حق همیشه پارانویای تهاجم و تهدید نظامی داشته و به درستی همواره در گارد دفاعی خودش فرو میره. (ما در ۲۶۰۰ سال گذشته، ۴۴۳ جنگ بزرگ و اصلی داشتیم و هزاران جنگ کوچک و فرعی که در طول تاریخ یکی از پرشمارترینها و استثناترین موارد محسوب میشیم - هر ۵ سال یک جنگ)
و از همه مهمتر، خوب یا بد، ما تنهاترین و در عین حال قدیمیترین استیت (نه به مفهوم دولت، بلکه به مفهوم سرزمینی با تمامیت ارضی مشخص مبتنی بر تمدن نه طول و عرض جغرافیایی. همچنین به مفهوم ساکنین این اقلیم) دنیاییم که به هزار و یک دلیل باید زندگی میان «شکافها» رو انتخاب کنیم.
شکاف به معنای جایی بین «این» و «آن» از هر نظر.

شاید شنیده باشید که به هر زبان یک وظیفه یا کارکرد خاص اختصاص میدن. مثلا میگن انگلیسی زبان عمومی دنیاست و مناسب تنظیم روابط بینالمللی میخوره.
زبان فرانسه (جدای از عشق و رمانتیکگویی) مناسب برای توصیف هر چه بهتر حال و هوای انسان و اندیشههای اون هست؛ به بیانی بهترین انتخاب برای فلسفیاندیشی یا روشنگری یا به معنای عام، مناسبترین ابزار برای واضح اندیشیدن.
زبان آلمانی با کمی تمایز نسبت به فرانسوی اما با همین نسبت، مناسبترین انتخاب برای دقیق اندیشی.
زبان اسپانیایی علیرغم یک سبقه طولانی در شوراندیشی و گرماندیشی، امروز مناسب دنیای کسبوکار و تجارت قلمداد میشه.
زبان عربی همرده با زبان پارسی در این انگاره، مناسب شعر و شاعری فرض میشه.
زبان لاتین مناسب برای مکاتبات صریح و دقیق میان فرمانرواییها و در نهایت؛
پارسی قند عسل، در عین توانمندیهای شگرفش در دنیای ادبیات و حماسهگویی؛ زبانی هست که یک ریشه بسیار قدیمی در جهان از منظر «کشورداری» و «حاکمیت» داره و این دال بر تاریخ طویل استیت در ایران هست. از ایران باستان گرفته تا ایران شبه مدرن امروز.
برای مثال برخی گمان میکنن که واژه «وزارت» از ریشه عربی وزر میاد، در حالی که وزارت، معرب واژه «وزرگ» هست که اشاره به مقام «وزرگفرمذار» یا «وزرگفرمدار» در عهد ساسانی داره. این مقام همرده با نخستوزیر یا صدر اعظم در دنیای امروز بوده و نسبت دومین فرد مملکت نسبت به فرد اول مملکت (پادشاه) رو تمیز میداده.
ایران باستان دو مفهوم و پیشبرد به ساز و کار سیاسی دنیا و بحث حکومتداری اضافه کرده؛ اولی جایگاه «وزرگفرمذار» یا همان نخستوزیر نسبت به پادشاه بود و دومی، «دیوانسالاری» هست که خلفای اسلامی هم حتی از پس اداره ایران بزرگ بدون «دیوان» بر نمیومدن و به ناچار مجبورشدن برای اداره مملکت، مجددا از سیاستمداران اسبق در دوره ساسانی استفاده کنن. حتی زبان فارسی هم بخش زیادی از ابقای خودش رو مدیون ساز و کار دیوانهای اداره کشور بود و اگرنه امروز اثری از این قند عسل باقی نمیموند. (با احترام به تمام خردمندان و دلیرمندانی که برای حفظ این زبان از جان و مال و خونشون مایه گذاشتن همچون یعقوب لیث در قامت یک جنگنده یا حکیم فردوسی در قامت حماسهگو)
«حکمرانی» و «کشورداری» دیرینهترین و اصیلترین سنت ایرانیست که قدمتی نزدیک به ۳ هزاره داره.
بد ماجرا اینجاست که دیوانسالاری و کشورداری که اصل و اساس اون بر مبنای خرد و اخلاق فرهنگمند ایرانی بوده، امروزه تبدیل به پاشنه آشیل مملکت شده و از دل این مناصب یک دستگاه اداری فشل و ناکارآمد در اومده.
هیچگاه به معنای واژه «قلمرو» فکر کردید؟ واژه انگلیسی territory که در فارسی به معنای «قلمرو» معادل شده، نه تنها سبقه بیشتری نسبت به معادل خودش در ایران نداره بلکه حتی نزدیک به قدمت واژگان و ادبیات ما در «دیوانسالاری» و فن «مملکتداری» هم نمیتونه بشه.
قلمرو یعنی «تا هر آنجا که قلم میرود». یعنی تا هر آنجا که دیوان بر آن حکم میکند. قلم ابزار اصلی دیوانسالاری در ایران بود و حفظ تمامیت ارضی و پایداری و پایمندی سرزمین بر مبنای قلمزنی بود بیش از آنکه بر شمشیرزنی استوار باشد. اساس و هسته وجودی ایرانزمین بر پایه «دیوانسالاری» شکل گرفته و پیش رفته و هرگونه تفکیک اقلیم زنده ایران از سنت دیوانسالاری و مملکتداری، بیبرو و برگشت منجر به مرگ این موجود زنده و پرجنبوجوش خواهد شد (خطاب به لیبرتارینها و ضددولتاندیشانی که خودشون رو آزاداندیش مینامند و برای حل مشکلات دولت به دنبال حذف صورتمسئله هستن تا حل خود مسئله اصلی).
پس تا اینجا چی داریم؟
چین تمدنی از دوره مهرداد اول اشکانی پای به عرصه گذاشت. زمانی که Qin (به نام خاندان امپراطور حاکم و نامگذاری شده توسط شاهنشاهی اشکانی) یا چین متحد برای اولین بار قد علم کرد، پادشاهی اشکانی به عنوان دهش یا پیشکش، برای حکومت نوتاسیس شتر مرغ فرستاد (موجودی که چینیها تا اون زمان مثلش رو ندیده بودن!). قبطیان (مصر) پس از حمله اعراب نسلشان به کل منقرض شد. قبطیان کلیسای مسیحی امروز در مصر همان مردم عربزبان مصری هستند - تا جایی داستان ما قدمت داره که واژگان «چین» و «هند» از مسیر ایران به عنوان واسط به غرب میرن و برای اولین بار شناخته میشن - واژه هند اسمی بود که به واسطه داریوش بزرگ در جهان باب شد. جهانگرد یونانی که با پشتیبانی داریوش در جهان سفر میکرد، از اهالی هند تحت عنوان «ایندوسی» یا اهل ایندوس یاد میکرد که به معنای مردمان ساکن در جوار رود «سند» بود و این نام بعدها به «ایندیا» یا «هند» کنونی تغییر شکل داد - خود مردم هند از خودشون به عنوان سرزمین یا مردمان «بهاراتا» یاد میکنن! -
همه اینها گواه از سیطره دیوان ایرانی بر بخش عظیمی از جغرافیای دنیا داشته به طوری که مشابه هژمون آمریکایی امروز، حتی صدور واژه و معنا میکرده و تا جایی پیش میرفته که مردم بقیه دنیا نام یک کشور رو مطابق با فهم ایرانی استفاده کنن مقدم بر نام اصلی که خود اون کشور داشته. (مشابه اصطلاح خاورمیانه امروزی که توسط غرب تعیین شده و ما به عنوان ساکن خاورمیانه برای نامبردن از خودمون از اصطلاحی غربی استفاده میکنیم؛ تاجایی که به خودمون که واقع در «اینجا»ی جفرافیایی هستیم میگیم شرق میانه!)

به قول احسان یارشاطر، ایران امروز همچون پیر کهنسالی هست که تمام دوست و آشنایان خودش رو در گذشت زمان از دست داده و حال که هر از چندگاهی میخواد با خاطرهبازی، یادی از خودش زنده کنه و به دل صفایی بده؛ انگ «تافتهی جدابافته» بهش میخوره و این تاریخ گرانقدر به حاشیه میره!
شناخت ایران نه فقط برای ایرانی امروز بلکه برای جهان امروز واجبه. در عین پذیرایی و شنوا بودن در برابر ادعاهای چپ حقوق بشری مبنی بر «برابری کشورها» و «برابری انسانها»، نباید فراموش کرد که ایران امروز تنها دایناسور یا تایتان باقیمونده از دوران باستان هست و این روایت طولانی و تاریخی، از منزلتی با وزنی چندین برابری نسبت به گوشه گوشه دنیا برخورداره که قابل انکار نیست.
چه بخوایم به ایران در زمان پارتیها اشاره کنیم که تحت عنوان «آرین» از این سرزمین یاد میشد و چه برگردیم به حکومت هخامنشی در دوران کوروش بزرگ؛ همواره تاکید بر وجود ما یا منهای به هم پیوسته و پیوستگیهای به هم پیوسته وجود داشت که «ما» رو شکل میداد و از سوی دیگر، تاکید دوم بر وجود «آنها» یا دیگرانی بود که خارج از مرزهای تمدنی ایرانزمین قرار داشتن.
این نظام فکری دیرینه از چند هزار سال قبل توسط خردمندترین انسانهای تاریخ ایرانزمین تا به امروز شکل گرفته که «ما»ی ایرانی همواره در برابر یک «دیگری» قرار میگیره سوای از اینکه این «دیگری» متخاصم باشه یا نباشه.
شاهنشاهی ساسانی به عنوان یکی از مهمترین دورانهای تاریخی یا با کمی اغراق، مهمترین دوره تاریخی ایرانزمین، مفهومی تحت عنوان «انیران» رو در برابر «ایران» مطرح کرد که جدیترین و آشکارترین شکل اشارت به وجود «دیگری» مطرح شده توسط کوروش بزرگ بود!
چیزی تحت عنوان دولت-ملت بیان شده توسط حسن انصاری در ایران، وجود خارجی نداره، نداشته و به احتمال زیاد نخواهد داشت. ایران نه فقط امروز، بلکه ایران در هر دوره تاریخی یک ملت یکپارچه و یکدست نبوده و نیست. ایران از دیرباز تاکنون هماوردی شگرف از کثرتها، قومیتها و نژادهای مختلف بوده و به همین دلیل است که بعضی از نامبردن ایران به عنوان «سرزمین پارس» یا نژاد «پارسی» سر باز میزنن چون پارس، تنها یکی از چندین و چند قوم و نژاد موجود در دل ایران بوده و بزرگترین خطای فهمی و عملی من باب ایران، برتریدادن یک قوم بر دیگری بوده، هست و خواهد بود!
لیکن ایرانزمین از قدیم دارای مرزهای تمدنی بسیار بسیار مشخص و واضحی بوده که هیچ کسی همچون فردوسی یا شعرای عهد او نتونستن به اون وضوح و صراحت از مرزهای تمدنی ایران یاد کنن و اون رو به ما بشناسن.
ایران زمین دارای «مرز تمدنی» و «قلمروی تمدنی» هست نه مرز جغرافیایی یا سیاسی. برای همین فهم عملکرد سیاسی کشور و رجال سیاسی باید در این قالب درک بشه واگرنه ایران و ایرانی رو به باد خواهد داد!

یکی از مهمترین مرزهای ایران که پیشتر به عنوان «مرز تمدنی» از اون یاد کردیم، حد فاصل بین رود جیحون تا رود فرات هست که اتفاقا نمود فیزیکی یا جغرافیایی هم داره زیرا حد فاصل بین دو «رود» رو داریم.
۷ اقلیمی که بیرونی یا دینوریها میگفتن، یک اقلیمش رو در میان این دو رود میبینه. تمدن ایران-بابل باستان که تا به امروز ادامه پیدا کرده. پایتخت این گاهواره تمدنی برای حداقل ۱۱۰۰ سال در جایی نزدیک به بغداد امروزی قرار داشته و این برای مثال تنها یک نمونه از چندین نمونهای هست که تفکیک سرنوشت دو کشور ایران و عراق از یکدیگر رو غیرممکن میکنه.
جدای از این، وسوسه اعمال قدرت ورای مرزها، وسوسهای هست که بلااستثنا دامان یک یک حاکمان این مملکت رو دچار کرده و این وسوسه دوراندیشی باز برمیگرده به عظمت تاریخی این کشور و تمدن وسیعی که تا کیلومترها فراتر از مرزهای سیاسی خودش داره.
حاکمان ایران وارث حاکمانی هستن که روزی میتونستن از غرب چین (کاشغر) تا سواحل مدیترانه (استانبول) فرمانروایی و اعمال قدرت کنند. و همونطور که در ابتدا گفتم، برخلاف زمان حال که توهمی بیش نیست؛ اما گذشته به مثابه یک واقعیت و رخداد غیرقابل بازگشت، همواره به ما فشار خواهد آورد. فشار حاصل از گذشته و تاریخ، گواهی بر واقعیت رخداده شده در دل تاریخ هست، تاریخ قابل انکار نیست.
به همین منظور، کشورهای جدید برآمده از دل این گاهواره تمدنی همواره برای اعلام استقلال و پاککردن عقبه خود نسبت به ایران، دست به جعل تاریخ میزنن.
همه عالم تن است و ایران دل!
- نظامی گنجوی، شاعر ایرانی
در حالی که امثال ترکیه حتی با جعل تاریخ و سعی در ربودن مفاخر ایران همچون مولوی یا گنجوی، شانسی در برابر این تایتان قدمی ندارند. جدای از هزاران دلیلی که میشه ذکر کرد، تنها و تنها یک دلیل برای توضیح این پدیده کافیه و اون پدیدهای تحت عنوان «اسطوره» هست. ایرانزمین، تنها کشور منطقه هست که یک تاریخ اسطورهای رو سوای از پشتوانه بسیار قدرتمند تاریخی خودش در پشت سرش حس میکنه.
اسطوره با افسانه فرق میکنه، رستم و سهراب با هانسل و گرتل فرق میکنن. myth و legend با یکدیگر زمین تا آسمون متفاوت هستن. اگر صحبت از ابداع و ایدئولوژیهای مدرنی همچون «لیبرال دموکراسی» در غرب هست که به مثابه شیوهزیست یا مفهوم دیگری تحت عنوان «discourse» یا گفتمان مطرح میشه؛ نظام ارزشی ایران با یک پشتوانه عظیم اسطورهای همراه میشه که چیزی حتی فراتر از صرف شیوه زیست میتونه باشه!
کوهی از نمادها و منشها در دنیایی از داستانها و حماسههای مبتنی بر واقعیت به سمت ما گسیل میکنن اگر و فقط اگر شاهنامه فردوسی رو اندکی مطالعه کنیم. میراثی تمدنی و ژرفنای تاریخی به حدی قدرتمند هست که احدی از «دیگری»ها یارای مقاومت در برابر این شاهکار رو نخواهد داشت.
اما از اینها گذشته، مفاهیم پیشتر گفته شده نوعی نارسیسم تاریخی یا ناسیونالیسم ایرانشهری نیست؟ اتفاقا اینها تنها بیان خود تاریخ بود و چیزی فراتر از اون وجود نداره؛ و اتفاقا ما اینجاییم که بگیم چیزی تحت عنوان «دولت-ملت ایران» یا «ایرانشهر»، اساسا وجود خارجی نداره!

بذارید از اینجا به بعد انضمامی حرف بزنیم. برای مثال برگردیم به ترکیهای که از قبل مشخص بود قراره بهش بپردازیم زیرا تبدیل به یک معضل جدید برای ما در این گهواره تمدنی شده.
ترکیه به واسطه فیزیک یا همون جغرافیای واقع، چه یک دیکتاتور بر مسند قدرت اون باشه چه یک دموکرات، همواره ملتی دوپاره خواهد بود. کما اینکه در لحظه فعلی یک جریان اوراسیاییگرایان در ترکیه اشارت به شرق تحت عنوان چین، روسیه و ایران دارند و یک جریان هم آتلانتیکگرایان که نظر به غرب و اروپا دارند.
ترکیه به واسطه تاریخی که داره، همواره بین این دو سمت و سو حیران و سرگشته هست و اساسا نمیتونه تنها یکی رو بر دیگری ترجیح بده. زندگی در شکافها که پیشتر گفتیم، کار هر کسی نیست زیرا خردورزی و خردمندی کار هر کسی نیست!
در غرب از ما تحت عنوان East یا شرق یاد نمیکردن کما اینکه همین الان هم به ما میگن خاورمیانه یا همون شرقی که گویی چیزی فراتر از فقط «شرق» بودن خودش داره.
آنگونه که در هزار و یک شب میشه دید، ما برای غرب حکم Orient رو داریم که از ریشه واژه لاتین Oriens میاد؛ به معنای «جایی که خورشید اولین بار طلوع میکند» که در فارسی به «مشرقزمین» نزدیکتر هست.
اما فرق East که میشده امثال ژاپن یا چین با Orient که میشه تمدن ایرانزمین (متشکل از ایران، ترکیه عثمانی و هند) در چیه؟ چرا برای مثال از واژه Oriented تحت عنوان «جهتمند» یا «جهتدار» در قالب صفتی (X-oriented) استفاده میشه؟
این برمیگرده به قرون وسطی و زمانی که اروپا یا غرب برای اولین بار داشت با تمام وجود، خراشیدن و اصطحکاک میان خود و دیگری رو تجربه میکرد اون هم دیگریای که هیچ شباهتی به دیگریهای پیشین اساسا نداشت.
این تجربه دوباره از روبهرو شدن با دیگریها پس از یک انقطاع یا گسست طولانی در ابتدا منجر به وحشت و در ادامه منجر به «شور» و «امید» شد.
اروپای دلزده از سرما و تاریکی ناگهان با سرزمینهایی رو به رو شده بود که اولین بار خورشید رو ملاقات میکنن و رنگ پوستشون به سرخی یاقوته و سرعت گردش خونشون چندین برابره!
همین شد که از بازار سنتی و نظام بازار آزاد اون زمان بگیر تا بالشتهای سوسیسیشکل زرشکیرنگ و قلیان و ... رهسپار غربشدن و این حاصل رهسپارشدن غرب به شرق بود!
شاید صفت X-oriented هم از اینجا نشات بگیره که در قرون وسطی، تنها امید ساکنین غرب به تجربه یک روز زندگی در شور و گرمای شرق بود و همین مسئله بود که به اهالی اروپا انگیزه ادامهدادن میداد، هر کس که برنامهای برای مهاجرت و سفر به شرق داشت میشد oriented و حالا که به امروز رسیدیم، X-oriented یعنی مبتنی بر X. این یعنی شرق در اون دوران گویی تبدیل به مسیری شده بود که هر فرد خواه یا ناخواه باید به سمتش میرفت! (چهقدر شبیه به مفهومی هست که امروز غرب برای شرق داره!)

ما پیشتر در پستهای قبلی از «نظام مالی» جدید به عنوان بزرگترین دستاورد مدرنیته صحبت کردیم. اما مهمترین ابزار دوره مدرن برای رسیدن به این نظام مالی چی بود؟
بله، «دولت» یا State رو میشه به عنوان مهمترین ابزار دوران مدرن برای رسیدن به رفاه و پیشرفت نام برد اون هم مقدم بر «آزادی فرد» یا مبانی «حقوق بشر» که باید ریشههای این مفهوم از دولت رو در ایران باستان و کنه «دیوان» جستجو کرد.
به همین منوال برای چندمین بار میگم؛ ایران هیچزمان در طول تاریخ یک «دولت-ملت» یا Nation-state نبوده و نمیتونه باشه چون نه پیشزمینهها و احتیاج تاریخی و جمعیتی اون رو داره و نه اساسا این اقلیم اقلیمی نیست که بشه از اون به عنوان یک دولت-ملت یکپارچه نام برد زیرا ما در ایران هیچزمان زبان یکسان، دین یکسان، عقاید یکسان، نژاد یکسان و .. نداشتیم و همین الان هم علیرغم کلی فشار و تلاش همچین چیزی نداریم.
اما به این به معنای این نیست که نمیشه ایران رو در مرزبندیهای مدرن از لحاظ مفهومی دستهبندی کرد؛ ایران در کنار تمدنهایی همچون چین، هند و با تخفیفات بسیار، اروپای یکپارچه (اتحادیه اروپا) رو میشه تحت عنوان Civilization-state یا دولت-تمدن نام برد. شیوه زیست متفاوت، زبانهای متفاوت، گویشها و لهجههای متفاوت، آیینها و مذاهب متفاوت و و و... همگی گواهی بر تایید این موضوع هستند.
نمود بیرونی چنین حکومتی رو میشه در «وحدت از بالا» و «کثرت در پایین» مشاهده کرد.
به همین موازات، در ایران ما هیچزمان نمیتونیم این «ایرانیگرایی» رو تحت عناوینی همچون ناسیونالیسم یا رویکرد ایرانشهری بپذیریم. ناسیونالیسم و ناسیون یا همون Nation اصلا نمیشه و نباید به عنوان «ملت» یا «ملیت» ترجمه میشدن اما خب این اشتباهی بود که توسط مشروطهخواهان صورت گرفت که البته قابل فهم و پذیرش هم تا حدی بود.
عبارت nation که از فرهنگ غربی وارد فرهنگ ایرانی شد و توسط مشروطهخواهان تحت عنوان «ملت» معادل شد و بسط پیدا کرد؛ بیشتر چیزی همرده «امت» هست و پیش از مشروطه هم از ناسیون یا ناسیونالیسم تحت عنوان «امتگرایی» یاد میشد نه «وطنپرستی» یا «ملیگرایی».
به همین روال، ناسیونالیسم یعنی جمعکردن یکسری افراد که لزوما از یک دین یا حتی ملیت خاص ریشه نمیگیرند و حتی در یک جغرافیای واحد هم سکنا ندارن، بلکه سر مبناهای مشخص و یا اهداف واضحی با همدیگر اتفاق نظر و توافق دارند که به همین منظور، «مرزهای عقیدتی» رو شکل میدن.
این یعنی اونچه که از «وحدت ایرانی» که عمدتا از بالا به پایین کارکرد داشته تا از پایین به بالا، حاصل ناسیونالیسم یا امتگرایی نبوده و اصلا ارتباطی بین دولت و ملت بر مبنای مفهوم امت وجود نداشته؛ بلکه در اینجا بحث تمدن و گاهواره زیست مشترک هست فراتر از امت، قومیت، نژاد، زبان، دین و مذهب، طرز فکر، کسبوکار و و و .. و به پشتوانه آزادی در کثرت و «خودبودن» شکل گرفته؛ این یعنی تا زمانی که تنوع در پایین پذیرفته نشه، وحدت در بالا و از بالا شکل نخواهد گرفت.
به بیان سادهتر، تا زمانی که کثرت در پایین از سمت بالا پذیرفته نشه، وحدت و اتحاد در بالا از سمت پایین نیز پذیرفته نخواهد شد و نفی هر یک از این دو توسط هم، منجر به تزلزل این شاکله خواهند شد که در نتیجه باعث نابودی کل ایران میشن!

تا به اینجا تونستیم به یک درک کلی از مفهوم دولت-تمدن ایرانزمین برسیم. از اینجا به بعد باید بر مفهوم «اهمیت ایران» برای جهان تاکید کنیم. اهمیت ایران در واقع یعنی نقشی که ایران میتونه و مطلوبه که در دنیا ایفا کنه. این نقش هم نقش «اتصال» یا «وصلکردن» دو دنیاست!
زندگی در شکاف به خوبی این مفهوم رو توضیح میده، ما جایی بین شرق و غرب قرار گرفتیم در عین حال که دنیا رو میشه یک کل واحد هم در نظر گرفت که شرقیت یا غربیت در اون معنا پیدا نمیکنه.
با این حال ما غرب برای شرق و شرق برای غرب محسوب میشیم و چه خوشمون بیاد یا نیاد؛ بهترین، معقولترین و دیرینهترین نقشی که میتونیم در این جهان پهناور ایفا کنیم، پاسداشت و گسترش «راه» هست. مسیرهای مواصلاتی که دو سمت دنیا رو به یکدیگر متصل میکنه.
ایران تمدنی، نقطه اتصال بین سه قاره بود، آسیا، آفریقا و اروپا. مسیرهای تجاری و حملونقل موجود در اون زمان با تفاوتی نسبتا جزئی به نسبت امروز، راهی بود که از چین غربی در ابتدا شروع میشد و سپس به سمت آسیای میانه و پس از اون به سمت شمال دریای کاسپین میومد و سپس به سمت اروپای شرقی امتداد پیدا میکرد. این راه به دلیل سرمای شمال دریای کاسپین و البته عدم تامین امنیت توسط حاکمان محلی و حتی کم اقبالی شاهنشاهی ایران، معمولا انتخاب نمیشد.
راه دیگر یک مسیر دریایی بود که دریاهای جنوب چین شروع میشد و پس از عبور از جنوب هند و جاوه سرانجام ایران رو دور میزد و احتمالا به جنوب یمن امروزی یا تنگه بابالمندب ختم میشد که این یکی هم تامین امنیت درست و حسابی نمیشد.
لذا تنها یک راه باقی میموند که میشد راه اصلی و شاهراه واقع در قلب ایران زمین؛ یعنی «راه ابریشم». راهی که از چین غربی شروع میشد و پس از گذشت از آسیای میانه به سمت خراسان امروزی امتداد پیدا میکرد. این راه نیز احتمالا پس از رسیدن به ری به دو قسمت تقسیم میشده که یکی از قفقاز جنوبی به سمت غرب ترکیه امروزی کشیده میشده و دیگری که مهمتر بوده از اکباتان و یاسوج به سمت شیراز و پارسه و پاسارگاد رهسپار میشده. در ادامه این راه به شوش، سپس به بغداد امروزی، کرکوک، اربیل و در نهایت هم به دریای اژه و استانبول ختم میشده.
یعنی اگر از بالا نگاه کنیم ما راهی رو داریم که از کاشغر در غرب چین آغاز میشه و به استانبول در غرب ترکیه یا انتاکیه (سوریه امروزی) ختم میشه!


این راهها چه در زمان باستان و چه در زمان حاضر، میتونستن «نعمت» باشند و در عین حال میتونستن «نقمت» هم باشند. یعنی تعرفهای که بر عبور کالاها از این مسیر بسته میشد، کشور رو تبدیل به یک کشور ثروتمند و مرفه کرده بود و در عین حال، مهاجمانی همچون روم در غرب یا مغول و ترک شرقی (موسوم به تورانی) از شرق از این مسیرها برای حمله به ایران استفاده میکردن.
راه ابریشم از ۲۰۰ سال پیش از میلاد تا ۱۵۰۰ سال پس از میلاد، مهمترین راه اقتصادی در کل دنیا بود که سرنوشت چندین و چند ملت و تمدن به امنیت و کارکرد این راه گره خورده بود.
این ادامه پیدا میکنه تا زمانی قاره آمریکا و جنوب قاره آفریقا کشف میشه، مسیری جدید که از اقیانوس اطلس عبور میکنه و باعث قدرتگرفتن قدرتهای جدید در اروپا، یعنی اسپانیا، پرتغال، هلند و انگلستان میشه.
از رونق افتادن راه ابریشم نه فقط ایران رو از این بازی بزرگ کنار میذاره، بلکه حتی باعث از شکوه افتادن دیگر تمدنهای این خطه به خصوص اونچه که ما از اسلام خلفا میشناسیم نیز میشه!
در واقع افول این منطقه از دنیا رو باید در کشف قاره آمریکا و قدرتگرفتن اروپای غربی جستجو کرد. عمده تجارتی که در راههای ابریشم جریان داشته و کالایی که از اون عبور میکرده، «ابریشم» هست که در چین تولید و به کشورهای سمت غرب فروخته میشده. انحصار چین بر تکنولوژی تولید «ابریشم» یا همون «کرم ابریشم» باعث میشه تا چین هم وارد جشنواره «دولت-تمدن»ها بعد از ایران و بابل باستان بشه.
منتها این وسط یک چیزی رو نباید فراموش کنیم؛
تولید پارچه از سوی چین صورت میگرفت اما اونچه که این پارچهها رو دلربا و فریبنده میکرد تا بازار بزرگی رو در غرب ترغیب به خرید کنند؛ هنر ایرانی و ساسانی در نقشنگاری روی این پارچهها بود که علاوه بر افزایش دامنه سود دو طرف ایرانی و چینی، ایران رو تبدیل به شریک تجاری جدانشدنی از چین تبدیل کرده بود. بازار و خواستگاه اصلی این محصولات هم جایی نبود جز روم باستان یا بیزانس و قسطنطنیهپولیس یا همون استانبول امروزی که خاندان ثروتمند و اشراف از این محصولات استفاده میکردن.
بدین ترتیب میفهمیم که ایران تنها ضامن به سلامت رسیدن کاروانهای تجاری و تامین کیفیت و امنیت راههای تجاری یا همون راههای شاهی نبوده؛ بلکه خودش نقش تعیین کننده در این میان داشته و چه بحث هنر ایرانی باشه در نقشنگاری و چه صادرات محصولاتی همچون کندر یا پوست و چرم، ایران خودش هم در نقش صادرکننده بر میومده.

نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییها را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ آیا آفتاب که قبل از رسیدن به شما بر ما میتابد، تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ گمان نمیکنم.
اجنبی حرف بزن و به من بگو که چه باید بکنم تا ایرانیان را هوشیار سازم!؟
- عباس میرزا، شاهزاده قاجاری
بخش زیادی از دلایل حذف ایران از تجارت جهانی، برمیگرده به همون کشف راههای جدید تجاری و کشف قاره آمریکا و جنوب قاره آفریقا. یعنی جاذبهها ناگهان معطوف به «دماغه امید نیک» در جنوبیترین نقطه قاره آفریقا میشه تا شهر تاریخی ری به عنوان مروارید جاده ابریشم و یکی از قدیمیترین شهرهای ایرانزمین.
پس از حذف از صحنه تجارت جهانی، ایران نه تنها درآمدهای اقتصادی خودش بلکه جایگاه خودش به عنوان یک هژمون و حتی ابرقدرت (ایران تنها در زمان هخامنشیان یک ابرقدرت بوده و در زمان ساسانیان یا صفویه و یا حتی افشاریه میشه تحت عنوان یک قدرت بزرگ یاد کرد که یعنی یکی از چند قدرت بزرگ دنیا) رو به کل از دست میده و درست در همین دوره تاریخی هست که دیگه بعد از تحت تهاجم قرارگرفتن، نمیتونه مثل گذشته قد علم کنه.
در واقع ایرانی که از وحشتناکترین تهاجمات کل تاریخ، از حملات اسکند یا پادشاهی روم گرفته تا حمله اعراب و مغولها یا حتی محمود افغان جون سالم به در برده بود در نهایت امر، تسلیم قدرتهای جدیدی همچون روسیه تزاری، امپراطوری بریتانیا و کشورهای دیگری مثل پرتغال و ... میشه و سرزمین شروع به آبشدن میکنه.
این انزوا و کنار گذاشتهشدن از شریانهای اقتصادی، منجر به ابربحرانهایی میشه که نمود اصلی اون در دوره حکومت قاجار خودش رو نشون میده و در انتهای این دوره به اوج خودش میرسه. احتمالا میشه حدس زد که ایران پس از دوران باشکوه صفویه (با احترام به حکومت نادر یا زندیه که استثنا بودن در این برهه زمانی) دیگه رنگ آرامش و پیشرفت رو به خودش ندید و شروع به افول که نه، شروع به سقوط کرد.
این حالت انزوا و افول تا زمان پهلوی اول و البته بعد از اون، بهرهبرداری از نفت و منابع نفتی ادامه داشت تا اینکه ما دوباره به لطف موقعیت جغرافیایی و منابع طبیعی تونستیم اندکی ورق رو برگردونیم.
امروز دوباره داریم وارد دورهای از انزوا میشیم که بیشباهت به انزوای اواخر دوره قاجار نیست و البته ممکنه فجایعی به مراتب بدتر دامن ما را در بر بگیره!

تجربه ثابت کرده که هر زمان که دولت مقتدر به معنای «کشورداری» یا «حکمرانی» در این اقلیم برقرار نبوده، به معنای واقعی کلمه ، «نابود» شدیم. ایرانی که امروز میشناسیم، در طول تاریخ ۵ بار به معنای اصیل کلمه، «نابود» و با خاک یکسان شده و دوباره از خاکستر خودش بلند شده. (حمله اسکندر و نابودی پرسپولیس، حمله اعراب و نابودی تیسفون و ۷ شهر اصلی دوره ساسانی یا همون مدائن (بعدها شهری تحت عنوان بغداد (واژه پارسی بغ + داد = حاکمیت خدا) ساخته شد که اعراب پیشتر به اون مدینه السلام میگفتن)، حمله سه نسل از مغولان و نابودی کامل، حمله محمود افغان، حمله روسها و بعدها حمله متفقین و ..)
این نوع حملات و فتحشدنها هیچ شباهتی به مدلی که مثلا به هند حمله شد و توسط انگلستان فتح شد نداره، چه بسا که انگلستان برای هند راهآهن و سواد آورد مادامی که اشغال ایران هر بار با نابودی اون از بیخ و بن همراه بوده و گویی کسی در این جهان از خیر ما منتفع نمیشده!
نکته دیگه این هست که تنها کشوری که در پی سلسله حملات اعراب، ادب نشد و باز هم در برابر رویآوردن به اسلام یا زبان عربی مقاومت کرد؛ ایران بود. تمدنهایی همچون بابل منسبان، آشور، سوریه، فینیقیها، شمال آفریقا و مصر همگی در برابر اعراب شکست خوردن و تمام سرمایه تمدنی و تاریخی خودشون رو به اعراب واگذار کردن. دلیل ابقای ایران با وجود حکام بیگانه، وجود یک تمدن بسیار قدیمی و بهم پیوسته بود که همچنان معتقد بودند مرز ایران یک مرز تمدنی از رود فرات تا رود جیحونه!
اما با همه اینها، چرا ما تا این حد بین یک قدرت بزرگ و حتی ابرقدرت و یک قدرت منطقهای در رفت و آمد بودیم؟ جواب همون نعمتی هست که شده نقمت!
به دلیل جایگاه جغرافیایی و ژئوپلتیکی که در جهان داریم، ما همواره در جوار ابرقدرتهای جهانی قرار گرفتیم و به تبع اون مورد دستدرازی از سمت اونها. امپراطوری روم، امپراطوری عثمانی، مغولها، روسیه تزاری، امپراطوری بریتانیا، روسیه شوروی و امروز نیز ایالات متحده آمریکا!
ما همواره و به اشکال مختلف، در مسیر ابرقدرتها قرار میگرفتیم گویی که برای ابرقدرتشدن راهی وجود نداره که پر لباسش به تمدن ایرانی گیر نکنه!
از همین حیث هست که باید معتقد بود، ایران هیچ سنخیت و شباهتی به امثال کره شمالی، فیجی، کامرون، میانمار، آرژانتین، ونزوئلا، کوبا و ... نداره و نخواهد داشت!
یکی از دلایل این امر، فقدان مرزهای دفاعی طبیعی هست. برای مثال به دو قدرت آنگلو-ساکسون امروز دقت کنید، بریتانیا و ایالات متحده که توانایی اعمال قدرت در ورای مرزهای خودشون رو دارن. چی میبینید؟ انبوهی از مرزهای دفاعی طبیعی و محصور در بین اقیانوسها.
در واقع اگر وایکینگها رو هم فاکتور بگیریم که تازه آلفرد کبیر و موسس بریتانیا به اون شکلی که ما امروز میشناسیم بعد از حملات وایکینگها به قدرت میرسه؛ بریتانیا تا به امروز تسخیر نشده و همیشه در برابر حملات ایمن بوده. چه زمانی که تهدید ناپلئون و فرانسه بود، چه زمانی که تهدید متحدین و آلمان نازی بود.
یا ایالات متحده که در دفاع خودش دو اقیانوس رو در چپ و راست داره و البته دو دولت در شمال و جنوب که هر دو تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر و سلطه هستن. در کل تاریخ آمریکا، میشه تنها یک حمله پرل هاربر در جزایر هاوایی و دور از مرزهای اصلی رو مثال زد و البته حمله ۱۱ سپتامبر.
لذا به همین دلیل، این دو حکومت اعمال قدرت فرامرزی میکنن و خواهند کرد چون خیالشون بابت مورد تهاجم قرارگرفتن راحته و مطمئن هستن که مورد گزند خاصی قرار نمیگیرن در حالی که تمدن ایرانی باید تمام بدنش رو یکپارچه چشم کنه تا مبادا مورد تهاجم یک گروه جدید قرار بگیره!
از این حیث شاید بشه گفت روسیه تا حدی شبیه به ایران بوده که بدون استثنا هر گاه قدرتی در اروپای غربی ظهور کرده، قصد حمله به روسیه رو داشته و کرده. از لوکنشین لیتوانی و لهستان بگیر تا سوئد، آلمان نازی، ناپلئون، عثمانی در غرب و مغولان در شرق؛ همگی یک تا چند بار به روسیه حمله کردن.
لذا همونقدر که ما پارانویا امنیت داریم باید به روسیه نیز از این بابت حق داد.

افرادی مثل آبراهام کاپلان یا گراهام فولر به اشتباه ایران رو همچون دژی تعریف میکنن که سنگری غیرقابل فتح هست در حالی که ایران با مرزهای فعلی تنها قدمتی ۱۰۰ ساله داره و این امتیاز که توانایی تغییر و دگرگونکردن ناخودآگاه جمعی مردم دیگه رنگ باخته و امکانش وجود نداره، ربط چندانی به ایران دوران ساسانی یا صفویه نداره که با اون عظمت و قلمروی پهناور از هر سمت و سو تحت تهاجم دشمنان قرار داشتن.
ما حتی توسط وایکینگها مورد تهاجم قرار گرفتیم، وایکینگهایی تحت عنوان «روسهای ورونژی» که از منطقه بالتیک و امتداد رود ولگا و سپس از شمال دریای کاسپین به ایران و منطقه ساری حمله کردن!
یا حتی اسپانیا، پرتغال، هلند و امثال اینها که مدعی جزایر جنوب بودن و در زمان شاه عباس ادعای مالکیت بر هرمز یا بحرین داشتن!
حتی در یک بازه زمانی پس از سقوط ساسانیان، چین قصد تاج و تخت نوتاسیس خلفای اسلامی رو کرد اما در نهایت توسط اعراب مسلمان در حاشیه رود جیحون زمینگیر شد و موفق به انجام کار خاصی هم نشد.
ما حتی در زمانه فعلی هم مرز دفاعی طبیعی خاصی نداریم. خوزستان در جنوب غرب، ارس در شمال غرب، کل منطقه شرق که آسیبپذیرترین نقطه مرزی ایران حال حاضر محسوب میشه و... همگی فاقد مرز دفاعی طبیعی هستن و به شدت در برابر تهدیدات شکننده هستن.
در حال حاضر هم ما در یک منطقه به شدت بااهمیت جغرافیایی از حیث منابع انرژی قرار داریم و راه اتصال دریای کاسپین و خلیج فارس هستیم که یک مسیر استراتژیک و تاثیرگذار در حوزه منابع انرژی محسوب میشه. یعنی حتی اگر پیشینه پر از جنگ و خونریزی کشور رو هم در نظر نگیریم؛ با یک بررسی تجملاتی میتونیم متوجه بشیم که این کشور اگر قدرت دفاع از خودش رو نداشته باشه و نتونه خودش رو جزئی از معادلات بینالمللی تعریف کنه، سرنوشتی جز تسخیر کامل یا محاصره کامل انتظارش رو نمیکشه!
به همین دلیل، متاسفانه آبادانی در کشور یک مسئله ناپایدار و شکننده هست و جغرافیایی که در اون به سر میبریم؛ همواره نیازمند به تمهیدات تابآور و بلندمدت برای بقاست و اگر نگاه حکمران، بلندمدت و محتاطانه نباشه؛ بلاهایی به مراتب بدتر سرمون میاد که در طول تاریخ هم شاید نتونیم براش مثال مشابه بیاریم.
به بیان دیگه، با تخفیف میشه گفت از بعد از مرگ داریوش سوم، ایران و ایرانی همواره یا زیر بار تهاجم و جنگهای طاقتفرسا بوده یا تحت محاصره همهجانبه و فشار خارجی قرار داشته که هنوز که هنوزه این وضعیت ادامه داره. زمانهای رو داشتیم که عثمانی از غرب و خانات ازبک در شرق به صورت همزمان و یک شکل از دو طرف به ایران حمله میکردن و اتحاد سنی نانوشتهای رو با یکدیگر رقم زده بودن.
یا بریم عقبتر، حملات همزمان بیزانس از غرب و هونها و بعدها گوکتورکها از شرق دور دوران ساسانیان که منظور از «انیران» در دوره ساسانی دقیقا همین حکومتهای متخاصم و متهاجم به ملت بوده که تحت عنوان «غیر ایران» یا همون «دیگری» در دستگاه فکری کوروش درک میشدن.
در حال حاضر هم تحت محاصره پایگاههای نظامی آمریکا هستیم، پیشتر در دوره پهلویها هم تحت محاصره شوروی در شمال، عراق متحد شوروی در غرب و افغانستان متحد شوروی در شرق بودیم!
ما در وضعیت بسیار بغرنجی قرار گرفتیم. شوروی و متحدانش ما رو به صورت گاز انبری محاصره کردهاند.
- محمدرضا پهلوی خطاب به اسد الله علم در حوالی سال ۱۳۴۰
ارتش شاهنشاهی آریامهر علیرغم قدرتی که در اون زمان داشت، در بهترین حالت تنها ۴۸ ساعت میتونست در برابر حمله شوروری مقاومت کنه اون هم به شرط اینکه کار به حمله اتمی نمیکشید.
در عین حال یک عراق پان-عرب و افغانستان کمونیست هم موی دماغ شاه شدن و باز هم در عین حال، ترکیه و پاکستان رو هم داریم که درگیر کودتاهای متعدد و ناامن هستن.
در جنوب هم شیخنشینهای بیطرف و بیقدرت رو داریم. ما عملا تنهای تنها بودیم!
افول شاهنشاهی ساسانی پس از مرگ خسروپرویز یا افول ایران پس از نادر بعد از حدود ۱۵ سال رشد و ترقی رو اگر در نظر بگیریم؛ پی میبریم که ما همواره منابع محدودی برای مصرف داشتیم و اونچه که میتونیم بهش اتکا کنیم یک سازه سست و ناپایدار هست که هر لحظه ممکنه فرو بریزه.
لذا درسی که میشد گرفت این بود که علیرغم گستردگی قلمروی تمدنی، ما باید همواره احتیاط کنیم و چندان فراتر از اطراف مرزهای خودمون پیش نریم. نه اینکه داشتن پراکسی یا قدرتهای دستنشانده در دوردست ایده بدی برای حفظ امنیت باشه (که تازه ما همینم نداریم به حمدالله)، اما شرایط ما حکم میکنه همواره با رویکرد «تابآوری» و «احتیاط» پیش بریم چون اونقدری در بساط نداریم که از پس کل دنیا بر بیاییم.
ما همواره درگیر ناامنی و آبادانی ناپایدار بودیم!

یکی از خلطپذیرترین مفاهیم پیرامون ایران امروز همین بحث «تنهایی» هست که به اشتباهترین شکل ممکن توسط نظام حاکم امروز درک شده. تنهایی استراتژیک چیزی مانند یک نوع مشخصه یا خصوصیت برای ایران محسوب میشود که برگرفته از موقعیت جغرافیایی، سیر تاریخی و فرهنگ آن است و این مفهوم ابدا ربطی به «عامدانه» گزیدن این شرایط ندارد!
آنچه که امروز حکومت ایران به اشتباه درک کرده، فهم و توانایی دادن تمایز بین دو واژه «تنهایی» و «انزوا» هست و دیگری، تفاوت میان «گریزناپذیری» و «انتخابیبودن» در قبال این تنهایی.
انزوا یا Isolation به فرایندی اتلاق میشه که شامل پذیرش و انتخاب گوشهنشینی یا جدایی به صورت «انتخابی» و «خودخواسته» باشه (مثل شعرا یا عرفا و صوفیان).
تنهایی یا loneliness به یک وضعیت اشاره داره که شامل گریزناپذیری و واقعهبودن فیالنفسه اون بر ما میشه. یعنی ایران حتی اگر انزوا رو برگزینه، اساسا نمیتونه به این مرحله برسه چون ما انتخابی برای این امر نداریم.
ما محکوم به تنهایی در دل یک منطقه بسیار شلوغ و پرخطریم؛ در عین حالی که حتی یک درصد امکان پیشبرد استراتژیهای انزواگرایانه رو نداریم چون محدودیتها و واقعیات روز ژئوپلتیکی حتی یک لحظه دست از سر ما بر نخواهد داشت.
بنابراین باید با پذیرش وضعیت تنهایی خویش، به دنبال پیادهسازی استراتژیهای ضد انزواگرایانه باشیم و همواره به دنبال ایفای نقش موثر در نظام بینالملل.
برای مثال، تمرکز بر دو رسم و آیین دیرینه و مرسوم، یعنی یکی نوروز (به مثابه نمادی از ایران باستان) و دیگری عاشورا (به مثابه نمادی از ایران اسلامی) میتونه دو سمت و سوی تمدنی رو به سمت ایران مرکزی جذب کنه (یکی در حوزه جنوب و غرب تا مدیترانه و دیگری در شمال یعنی آسیای میانه و منطقه قفقاز). جایی که نوروز نماد امید و بیداری دوباره پس از سختیها و ناملایماته و عاشورا نمادی از تنهایی و استواری ما بر خرد و راهوروشمون به قیمت خون و جانه.
پس از فهم مفهوم ناپایداری در امر آبادانی و امنیت، حال به دومین مفهوم میرسیم و اون هم درک وضعیت تنهایی ماست که این یکی از جنس پایدار هست (ید طولایی داره).
و امروز علیرغم جداافتادگی و انزوا از نظام اقتصاد بینالمللی و فرایند توسعه، کماکان ایران در بطن حوادث روز دنیاست و خوب یا بد اسم ما در دهن خیلیها میچرخه!
و نکته آخر در این بخش، متاسفانه با خوشبختانه، خوب یا بد، آگاهانه یا ناآگاهانه، بای-دیفالت یا بای-دیزاین، ایران نمیتونه روی اتحاد استراتژیک با ابرقدرتها حساب باز کنه. این یعنی ما هیچزمان متحد استراتژیک هیچ ابرقدرتی نبودیم و امروز هم نیستیم.
حال چه این ابرقدرت میخواد آمریکای فعلی باشه، چه چین فردا!
ما صوفیای نیستیم که از ظلم و بیداد زمانه سر به کوه و دشت بذاره و بگه که من دیگه با این جامعه فلانفلان شده کاری ندارم؛ بلکه فردی هستیم در وسط میدون ولیعصر و در دل شلوغی و جمعیت که کیسههای میوه در دستش پاره شده و میوههاش ریخته وسط خیابون، و هیچ کسی نیست که به این فرد کمک کنه. حال یا خود فرد میوههاش رو از روی زمین جمع میکنه یا زحمت میوهها رو، ماشینها یا سایر عابران میکشن که در هر حالت دیگه چیزی برای خود فرد باقی نمیمونه!
- آرش رئیسی نژاد
بنابراین مهمترین درسی که میشه از تاریخ گرفت، عدم اعتماد به ابرقدرتهاست مادامی که در این شرایط جغرافیایی و تاریخی بهخصوص هستیم. فرقی نداره این ابرقدرت بور چشم آبی باشه یا زرد پوست چشم بادومی، ما تنها با پذیرش مفهوم تنهایی استراتژیکمون میتونیم به دنبال معادله برد-برد مختص به خودمون بگردیم.
یعنی به غیر از آمریکا و تا حد زیادی چین، بپذیریم که سه بازیگر دیگه، یعنی هند، اروپا و (با اغماض) روسیه هم جز ابرقدرتهای امروز محسوب میشن؛ ما هیچگاه در طول تاریخ متحد استراتژیک هیچ یک از این کشورها نبوده و نیستیم. شاید تصورات از دوران پهلوی دوم این باشه که ایران متحد استراتژیک آمریکا بوده، اما این هم غلط هست؛
در سال ۱۳۴۸، سفیر آمریکا به شاه اعلام میکنه که در صورت حمله روسیه شوروی به ایران، هیچ کمکی از دست آمریکا بر نمیاد.
بر همین مبنا شاه به دلیل احساس خطری که از روسیه و متحدانش در دور تا دور ایران میکرد؛ به خرید جنگافزارهای مدرن روی آورد. از طرف دیگه پهلوی دوم اساسا زمانی روی کار اومد که کشور تحت اشغال نیروهای متفقین بود. لذا توسعه نظامی مقدم بر توسعه اقتصادی و صنعتی، واکنش طبیعی هست که هر حاکمی جدای از عقبه و ریشههای فکری خودش، نسبت به این وضعیت آشوبناک نشون میده.
یکی از درسهایی که تاریخ به وحشیانهترین شکل ممکن به ما داده، اینه که اگر در این تکه از جهان، کوچکترین ضعف نظامی و دفاعی نشون بدی، چنان گوشمالی از طرف مقابل میشی که دیگه برگشتپذیر نخواهد بود.
لذا اگر همین فردا لیبرالترین و دموکراتترین حاکم موجود هم بر مسند قدرت بشینه، بسیار بعید به نظر میرسه که به جنگندههای F-35 یا مثلا بمبافکنهای B-21 یا B-52 نه بگه و بگه من میخوام برم رو بحث آموزش خودم تمرکز کنم!
تاکیدی که شاه بر نزدیکی استراتژیک به غرب و آمریکا داشت برگرفته از طبع یا سرشت غربگرایانه او نبود؛ بلکه وضعیتی بود که به ناچار او رو به سمت این ارتباط نزدیک سوق میداد؛ یعنی وضعیت تنهایی استراتژیک و وجود تهدیدهای منطقهای با پشتوانه هیولای خونخواری به نام شوروی(!). همون خرس سرخی که در دوره روسیه تزاری شما رو با خاک یکسان کرد و بخشهای وسیعی از سرزمینهای شما رو به تصرف خودش در آورد.
در واقع هر کسی غیر از شاه هم بود، کمابیش همین سیاست رو در پیش میگرفت چون شما عملا با تهدیدی روبهرو هستی که فراتر از یک احتمال، عملا دو ایالت مهم شما رو توسط فرقههای دموکرات ترک و کورد به پشتوانه «میر جعفر باقرف»، حاکم باکو اشغال کرده و به دنبال تجزیه شما هستن.

ریشه مخاطرات امروز همچون اسرائيل رو باید در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر جستجو کرد. ایران در طی اون معاهده، میپذیره تا در قبال بازپسگیری اروندرود از عراق و تعیین مرز با قاعده خطالقعر که در نوع خودش بینظیر بوده؛ دست از حمایت کردهای شورشی در شمال عراق بکشه. کردهای شمال عراق از متحدین اسرائيل و تلآویو در اون زمان بودن و شاه به درستی و به منظور حفظ تمامیت ارضی کشور، دست از حمایت از اونها برمیداره و در عوض اروندرود رو پس میگیره.
همه اینها در حالی هست که حتی خود شاه هم میدونست با این کارش، زمینه حمله نظامی عراق در میانمدت رو میچینه و گفته میشه شاه در سال ۵۵ پیشبینی میکرده که تا ۵ سال بعد این حمله به وقوع میپیونده. در واقع با این کار و به منظور حفظ تمامیت ارضی، ایران ابزار کنترل عراق رو از دست داد و پان-عربیسم قویتر از گذشته بالاخره در سال ۵۹ گریبان ملت ما رو گرفت و جنگ ۸ ساله آغاز شد.
یعنی ما علاوه بر خرس سرخ شوروی، خطر اتحاد پان-عربها در عراق، سوریه، مصر و متحدینش و حتی یمن رو داشتیم و حتی عربستانی که به دلیل مخالفت با جمال عبدالناصر در مصر، کمابیش موضع نرم و محترمانه با شاه ایران اتخاذ کرده بود؛ در زمان حمله عراق به ایران، طرف عراقیها رو گرفت!
و اکثریت دلایل اختلافات اعراب با ایران در این برهه زمانی، بیش از اونکه پشتوانه تاریخی داشته باشه به علت بحثهای رقابتی پیش اومده بود. یعنی عربستان به عنوان بازیگر اصلی جنوب خلیج فارس، ایران رو به عنوان رقیب اصلی خودش برای استیلای خودش بر منطقه میدید و مشابه این وضعیت برای عراق پان-عرب صدام هم صدق میکرد، جایی که عراق به دنبال دسترسی مستقیم به خلیج فارس و در عین حال منابع انرژی ایران بود.
همه اینها به شکلگیری منطق همکاری حاصلجمع صفر ختم شده و به تبع اون، جنگ به شکلی گریزناپذیر به پا شد.
حال امروز در ادامه همون روندها پس از چند قرن و دهه، باز هم تهدیداتی کمابیش از همون جنس این بار از سمت همسایه ترک ما رو تهدید میکنه.یادمون نره که امپراطوری عثمانی که در یک دوره تبدیل به ابرقدرت جهانی شده بود، تا وین اتریش رو به تصرف خودش در آورده بود اما در شرق نتونست فراتر از مرزهای ایران پیش بیاد. چون سد محکمی به نام ایران صفوی در برابر اون قرار گرفت که به حق بعد از دوره ساسانی، مهمترین دوره تاریخی پیشامعاصر ایران محسوب میشه.
حال که ترکیه اردوغان کمر به شکلدادن یک دولت-تمدن به صورت تصنعی و برساخت بسته؛ باید حواسمون رو جمع کنیم که علیرغم ناکامی احتمالی این ترکیه دوپاره، خطری که از سمت ترکیه ما رو تهدید میکنه به طرز وحشتناکی واقعی بوده و از رگ گردن به ما نزدیکتره!
اتحاد پان-تورکیسم از ترکیه و قفقاز جنوبی تا آسیای میانه + افزودن کوردها به این ترکیب هرچند به عنوان شهروندان درجه دو از منظر اردوغان، احتمالا همعرض با تهدیدی که از سمت اسرائیل ما رو تهدید میکنه، بزرگترین خطری هست که دولت-تمدن ایران امروز با اون دست به گریبانه و در صورت عدم اتحاد و خردورزی برای مهار این تهدید جدید، سرنوشتی مشابه ۵ تهاجم مرگبار تاریخی پیشین انتظار ما رو میکشه.
لذا سیاست دخالت جمهوری اسلامی در نظم منطقه، به درستی و در امتداد همون رویهای هست که اشکانیان و ساسانیان در قبال یهودیان در پیش گرفتن، و شاه در قبال کردهای شمال عراق و شیعیان لبنان در پیش گرفت.
هر چند اعتراضات به حق و کاملا درستی به عدم توانایی ترجمه این دخالتها به مزایای اقتصادی و سفره مردم وارد هست؛ اما اگر ورای مرزها از قلمروی تمدنی خودمون دفاع نکنیم، دفاع از این قلمرو در جوار مرزها کار بسیار سخت و دشواری خواهد بود.
در عین حال، سیاست استفاده از پراکسیها و تحریک کولونیهای مستعد جوشش در دل سرزمینهای همجوار، در درازمدت میتونه نتیجه عکس بده. میتونه به عنوان بهانهای برای تحریم و حتی ایرانهراسی بشه، میتونه منابع مالی محدود ما رو به یغما ببره، پیامدهای از دستدادن این کولونیها میتونه بسیار پرهزینه و سهمگین باشه.
سوای از نوع و جنس حاکمیت؛ عمق استراتژیک، نقطه ثقل تمدن و قلمروی ایران، آینده و سرمایه اصلی ما، درون مرزهای خود ایران هست.
دلیل سقوط شاهنشاهی ساسانی پس از یک دوره بسیار شکوهمند و مثالزدنی از رشد و پیشرفت؛ صدمات سهمگینی بود که کشور در جنگهای طولانی و پرهزینه با امپراطوری بیزانس متحمل شد + اختلافات شاهان و شاهزادگان در داخل و جنگ داخلی به مدت چند دهه + خیانت و رویآوردن به حکومتهای مجاور برای عبور از نظام مشوش و در آشوب وقت.
متاسفانه ایران امروز از حیث کلافگی و آشفتگی شباهت زیادی به اون دوران داره؛ جنگ طولانی و پرهزینه ما نه در منطقه + اختلافات داخلی و گردنکشی امثال پایدارچیها سر مسائل تفرقهافکنی همچون فیلترینگ و حجاب، اختلافات قومیتی و مسئله جانشینی + شکلگیری یک اپوزسیون به شدت وابسته و فاقد استقلال عمل در بیرون از مرزها.
شاید روایت معروف آش نذری و فتح ایران توسط محمود افغان رو شنیده باشید که در دوران شاه سلطان حسین رخ داد؛ این فاجعه نتیجه ۴۰ سال بیتوجهی به ظهور یک دشمن قدرتمند در مرزهای شرقی ایران بود + پیگیری سیاستهای یکدستسازی مذهبی. حال اگر خطر ترکیه یا اسرائيل رو درک نکنیم، ممکنه دوباره به همون سرنوشت دچار بشیم.
مثال سوم نیز دوران ثانویه قاجار هست که ایران خواه یا ناخواه به سمت انزوا پیش رفت و توسط روسیه تزاری در هم کوبیده شد. علیرغم مواردی همچون پیروزی محمدشاه قاجار در جنگهای ابتدایی با روس و همچنین پیروزیهای البته ناتمام عباس میرزا در نبرد گنجه، اما در نهایت به وسیله عهدنامههای گلستان و ترکمانچای ما تقریبا کل قفقاز رو به همراه توابعش از دست دادیم.
اگر این سه تجربه تاریخی برای ما درس عبرت نباشه، درس عبرت چهارمی برای نسلهای آینده به جای خواهیم گذاشت!

ما امروز گویی به مرتبهای از درونگرایی و خجالت رسیدیم که دیگه جسارت مذاکرات مستقیم و رو در رو در برابر غرب رو هم نداریم. این انزوای خودخواسته بر خلاف تنهایی طبیعی ما، باعث عقبافتادن از جریان توسعه و خروج از نظام بینالملل و روابط اقتصادی شده.
از سوی دیگه به دلیل درک اشتباه از تنهایی استراتژیک و اتخاذ رویکردهای پارانویایی در قبال امنیت به جای اتخاذ دیدگاهی تاریخی-تمدنی و مبتنی بر سیاست جغرافیایی (ژئوپلتیک)، حاکمیت امروز حتی ریلز اینستاگرام و موی زنان رو هم یک تهدید امنیتی تصور میکنه!
علیرغم همه بحثهایی که وجود داره، چه خوشمون بیاد چه خوشمون نیاد، ایران جمهوری اسلامی با وجود فشارهای بیامان نظامی و اقتصادی ولو با هزینه بسیار زیاد، موفق شده درصدی از رشد رو در صنایع نظامی و دفاعی رقم بزنه. منتها ناتوانی در تکرار همین امر در حوزه صنعت، فناوری، اقتصاد، توریسم، فرهنگ، روابط بینالملل و ... منجر به عدم درک درست این پیشرفتها از سمت مردم شده.
از روی این سبک از مملکتداری و با توجه به یک برورکراسی فشل و ناکارآمد، میشه حدس زد که خوب یا بد، نظام حاکم در ایران یا یک وابستگی به عناصر بیگانه داره، یا در بهترین حالت دچار یک دید به شدت نظامی-امنیتی به وقایع هست که اون رو دچار یک وحشت دائمی حتی از سایه خودش و مردم خودش میکنه.
حاکمیت بر مبنای ایدئولوژی و نظامیگری و غفلت آشکار از پول (اقتصاد) و گفتمانسازی ملی، به گواه تاریخ نشونه این هست که حکومت موجود در درازمدت نمیتونه حاکمیت خودش رو حفظ کنه و این لزوما ربطی به ابقای تمدن ایرانزمین نداره (هرچند که دولت و تمدن به هم دیگه گره خوردن).
همچنین به این علت که سرنوشت خودمون رو با سرنوشت کشورهای تحت نفوذمون گره نزدیم (مثل عراق، لبنان، یمن و سوریه در سابق) و به دنبال ایجاد همکاریهای اقتصادی اون هم از نوع بلندمدت نبودیم؛ دیر یا زود دوباره به بهانههای مختلف مثل پان-عرب یا پان-کورد باید شاهد این باشیم که همین کشورها برای ما قد علم کنن. حاکمیت فعلی در تحقق امنیت ناپایدار در کوتاهمدت، موفق عمل کرده اما خرد کافی برای ترجمه این تلاشها به دستاوردهای بلندمدت و پایدار ورزیده نشده؛ لذا دیر یا زود تلاش ما و امنیت نسبیمون رو هم از دست خواهیم داد.
مردم به حق از حمایتهای حکومت از پراکسیها و کولونیهای غیردولتی ناراضی هستن ، به این دلیل که این سیاستها که در نهایت باید به سفره مردم ترجمه میشدن نشدن؛ و ما چیزی جز چمدانهای پول و کیسههای گندم حامل دلار از این حمایتها به یاد نخواهیم آورد: مادامی که زیر شدیدترین فشارهای تحریمی و اقتصادی هستیم.
منابع محدود ما کفاف تامین این حضور غیرمستقیم در منطقه رو نمیده و سرنوشت محتوم این سیاست، شکست و عقبنشینی به مرزهای خودمون هست. ما علیرغم هزینههای فراوان در عراق ، بازار این کشور رو به عربستان و ترکیه واگذار کردیم.
در دنیای اتصالات (Connectivity)، انزواطلبی هیچ توجیه عقلانی و تاریخی نداره و ما دچار یک انقطاع از تاریخ، و توهم از درک اون شدیم. ایران ورای تمام تعاریف و القاب، یک «راه» بوده. ما «ایرانراه» هستیم؛ نمادی از یک شبکه متصل به هم متشکل از اقوام گوناگون با زبانها، ادیان و اعتقادات منحصربهفرد که حاکی از یک کثرت به معنای واقعی کلمه هستن.
احیای شبکه راهی دوران داریوش و بازگشت به نظام بازار آزاد پا گرفته از شبکه ارتباطی ایران (راه شاهی در تاریخ)؛ بهترین راه برای بازگشت به نظام بینالملل و نقشآفرینی دوباره در اون هست.
ما فاقد تعریف یکسان از منافع ملی هستیم چون تعریف یکسانی از ملیت ایرانی وجود نداره و دقیقا به همین دلیل هست که ...
ایران یک دولت-ملت نیست، بلکه یک دولت-تمدن مبتنی بر پذیرش وحدت در بالا و پذیرش کثرت در پایین هست.
احیا و احداث شبکهای ترانزیتی-کوریدوری-لجستیکی-ارتباطی-مخابراتی-اقتصادی-مدیریتی-امنیتی-فرهنگی-توریستی از راهها، میتونه ضامن بقای ایران تمدنی باشه.