ویرگول
ورودثبت نام
Kasra
Kasraدر آینده انحراف معیار دیده شد!
Kasra
Kasra
خواندن ۱۹ دقیقه·۸ ماه پیش

سرطان نخبگان و کارخانه بافندگی به وسعت ایران!

خیلی از زمانی نمیگذره که برای اولین بار عبارت «جانور آکادمیک» رو شنیدم. منم به مرض همسالان خودم دچار بودم و به طبع، عاشق کلمه و کلمه‌بازی. برای همین این واژه رو همچون پیشکشی از جهان سمی و فاسد اطرافم با کمال میل قبول کردم و گذاشتمش داخل کوله‌پشتیم.
از اون زمان به بعد به هر بهانه واهی یا واقعی از این واژه استفاده می‌کردم تا طرف مقابلم رو بکوبم. در حالی که بعد از مدتی فهمیدم کارم اشتباهه و حتی مشمئزکننده‌ست.
نه به این دلیل که جانوران آکادمیک وجود ندارن؛ بلکه به خاطر شبیه‌شدن به جانوران آکادمیک به واسطه جانور آکادمیک نامیدن دیگران!
و صد البته بحث امروز ربطی به انجمن‌های نخبگانی تاریخی در ایران نداره کمااینکه فساد و گمراهی در اونها هم شایع بوده اما حرف من، طاعون و سرطانی هست که «نخبگان معاصر» دچارش شدن و سپس به دنبالش، طبقه حاکم و مردم عادی رو هم دچارش کردن..
تفاوت چندانی وجود نداره بین اینکه نخبگان دچار این بیماری شدن یا خودشون بیمار بودن و صرفا اون رو منتشر نکرده بودن؛ مهم اینه که مقصر اول و شاید آخر تباهی امروز ما، طوفانی هست که نخبگان پفیوز ما به راه انداختن..!
در ادامه به سنتی‌ترین و اصیل‌ترین شکل ممکن آنچه که قبول دارم رو به قلم انتقال میدم و مدیونید اگر فکر کنید که نوشته‌های ادامه قبل از اینکه حاصل به دنبال ریشه‌ها گشتن باشه، حاصل اندیشه بوده باشه!


تعویض تاریخ با جامعه‌شناسی

شاید امروز دیگر برای فحش و ناسزادادن به نخبگان دیر شده باشد؛ در وضعیتی که تا مغز استخوانمان آلوده به اندیشه‌های پلید و کثیف این جانوران مریض‌دل و سنگین‌روح است و سراسر بدنمان را تلی از کثافت و دروغ پوشانده.
اما چه کنیم که این روح سنگین و این ذهن مشوش، طاقت سکوت و یکجانشینی بیش از این ندارند و دهان جز به فحش و ناسزا گشوده نمی‌شود. فراموش نکنید مادامی که حق آزادی بیان ندارید و تحت خفقان جانوران حاکم بر روح و ذهنتان قرار گرفته‌اید؛ حق دارید فحش و ناسزا تا دلتان می‌خواهد بدهید و کم‌کاری هم جایز نیست.
همانگونه که به قول الجزیره، افرادی که کمتر از ۸۵ گرم طلا به عنوان کل دارایی‌شان دارند، بر آن‌ها واجب نیست که زکات دهند که یعنی اگر دارایی‌تان کمتر از چیزی حدود ۷۰۰ میلیون (در زمان انتشار این نوشته) تومان باشد از پرداخت زکات معاف می‌گردید؛ به همان شکل نیز نیاز نیست که مراعات کلماتی که در وصف هیولاهای زمانه به کار می‌برید را بکنید چون آنان همه‌چیز شما از جمله جان، مال، دین، دنیا، خدا، ارزش، روح، روان، عشق، زیبایی، لذت، کامیابی و حتی بقایتان را با خودشان به تاراج بردند.
و اما جامعه‌شناسی، علم که نه، شبه‌علمی است پر از باد، تکبر و نخوت، کلمه‌بازی، آدرس‌های غلط، میدانی شگرف برای مغلطه و فرضیات مغلوط، پر از کلیشه و فشاردادن‌های مداوم انسان‌های آزاد و متعقل در سوراخ‌های از پیش طراحی‌شده مشتی مریض‌احوال و بیمار روانی.
جملگی یک‌یک علوم انسانی از بالا تا پایین‌اش چیزی جز ایده‌فروشی و کلمه‌بازی بیهوده نیستند. اگر اقتصاد کلاسیک را از این جمع منحوس فاکتور بگیریم، علوم انسانی یا اجتماعی هیچ ریشه‌ای در واقعیت ملموس ندارند و یکسر بر مبنای ارزش‌های مدرن عمدتا اومانیستی بنایشان چیده شده و به این راحتی برچیده نیز نخواهند شد. ریشه این بیماری‌های ذهنی و روانی، حاصل سرزمینی زیبا اما با اذهانی مشکل‌دار، یعنی فرانسه بوده و تاریخ این گندیده‌میوه‌ درخت وهم، انقلاب خونین و وحشیانه فرانسه است!
جامعه‌شناسی همچون یک تله‌موش، ابزاری عالی برای جذب موش‌های فاضلاب است. اگر با دقت بیشتری به جامعه‌شناسان نگاه کنید و در عمق و کنه اندیشه‌شان درنگ، متوجه خواهید شد که چه جانوران خطرناکی را پیش روی خود می‌بینید.
از طرف دیگر ابزاری عالی برای ایشان است تا تظاهر به سواد و علم و اندیشه کنند مادامی که تقلب و اشتباهات بنیادین معرفت‌شناختی از تمام حفره‌های روح کثیفشان بیرون می‌زند.
راه‌حلشان برای فرار از مشکلات و خطاهایشان نیز بسیار ساده و بی‌آمیغ است؛ شورتر کردن آشی که از فرط شوری زبان را پیشتر می‌سوزانده و کام را تلخ می‌کرده!
لذا در یک چرخه بی‌پایان از واژه‌پردازی و روایت‌سرایی می‌افتند که پایانی برایش تصور نمی‌شود؛ یک بازی به ظاهر فلسفی و تفلسف کودکانه به شدت سطحی که ذره‌ای از مسیر پیش‌فرض‌های ایدئولوژیک پشتش عدول نمی‌کند؛ یعنی همان پدر معنوی‌اش که به شدت به آن مقید است، مارکسیسم و توله‌های مدرن‌تر آن، کمونیسم و سوسیالیسم!

(:
(:

اما پشتوانه این بد و بیراه گفتن‌ها چیست؟ چرا باید مجبور بود که این وضع و توصیف را به افرادی همچون محمد فاضلی نیز بسط داد که بنده نیز از دنبال‌کنندگان او در این چند سال بوده‌ام؟؟

اول چون جامعه‌شناسی انسان‌محور یا اومانیست است، بنابراین همیشه چپ می‌زند. همیشه در اردوی ترقی و پیشرفت تاریخ است. اصولا پیش‌فرض جامعه‌شناسی که «انسان مدرن به کشفی نو در خودشناسی دست پیدا کرده» خود یک ادعای اومانیستی است. جامعه‌شناس سنتی یا واقع‌گرا یا فردگرا پیدا نمی‌کنید. یادمان باشد که پایه‌گذار جامعه‌شناسی مارکس بود. او در واقع جامعه‌شناسی را به عنوان ماشین نظربافی چپی‌ها اختراع کرد.
دوم کسی تا به حال یک فایده و یک فهم واقعی (مستقل از ارزش‌ها) که از جامعه‌شناسی بیرون آمده باشد سراغ ندارد. حتی نظریات ماکس وبر یا بدیهی از کار درآمد یا بی‌معنی یا پرگویی. جامعه‌شناس فایده نداشته، ولی بسیار ضرر و‌ گمراهی ایجاد کرده‌ است.
سوم صرف نظر از ریشه‌های اومانیستی، جامعه‌شناس به ناچار نخبه‌گرا و ایده‌پرست است. ببینید جامعه‌شناس نمی‌تواند به اصغر بقال علاقه داشته باشد یا بر اساس خاطرات ناصرالدین‌شاه یا تراکنش‌های بازار ‌و از زمان صلح اجتماعی رساله بنویسد. از این چیزها ایده‌ورزی و تز‌های روشنفکری در نمی‌آید. جامعه‌شناس باید بر اساس ایده‌ها نان خود را در بیاورد. چون به ایده‌ورزی علاقه دارد، خود به خود به حقه‌باز ایده‌فروش علاقه و اعتقاد دارد. برای او‌ کسی چون محمدعلی باب و نواب صفوی و شریعتی و جمال‌الدین اسدآبادی بسیار مهم‌تر و جذاب‌تر از مثلا محمدشاه است. ممکن است بگویید این شخصیت‌ها تاثیرگذار بوده‌اند. ولی جامعه‌شناس صرفا نمی‌گوید فلانی فلان تاثیر را گذاشت و فلان فتنه را بر پا کرد. بلکه مدام این شخصیت‌ها را به صرف ایده داشتن و فتنه برپاکردن در جایگاه تاریخی بالاتری می‌نشاند و مثلا ده تا رساله راجع به اندیشه‌های مبتذل و خنده‌آور باب یا پرگویی‌های اسدآبادی می‌نویسد، انگاری در این اندیشه‌ها حقیقتی و حکمتی نهفته است و مثلا نواب صفوی نه جوانکی منحرف و‌ روانی بوده بلکه معادل کنفوسیوس بوده است! خلاصه این که جامعه‌شناس طبعا آشغال‌جمع‌کن است. اگر کسی فتنه‌سازی نکرده باشد نادیده گرفته می‌شود و به حاشیه رانده می‌شود (بر خلاف علم تاریخ). اگر زمان هخامنشیان جامعه‌شناس داشتیم، تمام تزهایشان راجع به بردیای دروغین بود. در صدر اسلام اگر بودند فقط راجع به خوارج تز می‌نوشتند. جامعه‌شناسان و کلا چپی‌ها سبب آن شده اند که تاریخ مدرن در واقع تاریخ شارلاتانیسم و آشغالی‌ها باشد. فرض کنید در یک‌ قریه یک عالم ساکت و کم حرف داریم و یک زن بدنام که آشوب به پا می‌کند. جامعه‌شناس به کدام سمت می رود؟
چهارم بزرگ‌ترین دروغی که ابلیس به آدمی گفت این بود که ابلیس وجود ندارد. اومانیست‌ها و جامعه‌شناسان و علوم اجتماعی مسلکان این بزرگ‌ترین دروغ را نمی‌شناسند. پس مسلم حقیقت را هم نمی‌شناسند. پرستش انسان به طور محض یعنی ابلیس‌پرستی. وقتی نتوانی از شرارت صحبت کنی، پس اصلا چه حرف مفیدی راجع به انسان‌ها داری؟ از نظر جامعه‌شناس همه لباس‌ها یک چیز است و ماهیتا یک ارزش دارد. مثلا هیچ موقع نمی‌بینید جامعه‌شناس از فریب خوردن مردم بگوید یا از اقوام شرور یا حزب باد یا تبار ‌‌طبقات مردم سخن بگوید یا از اخلاق سنتی مردانه. این‌ها مباحث «غیر علمی» است ، یعنی در محیط دانشگاهی قابل پذیرش نیست. از آن طرف تمام سرنوشت ما را همین چیز‌ها شکل می‌دهد. پس جامعه‌شناس به خاطر نزاکت سیاسی و‌ نسبی‌گرایی و دید ایدئولوژیک محکوم به تولید متون خنثی و بی‌ارزش و یا بدتر است.


:)
:)


پنجم جامعه‌شناس طبع پوزیتویستی positivist دارد. ورای واژه‌ها و ادعاها حقیقتی نیست. این به ظاهربینی مسخره‌ای ختم می شود. مثلا، آخوند انقلابی را چون عمامه به سر دارد سنت‌گرا می‌خواند(!). ناصرالدین‌شاه چون مجلس شورای رسمی نداشت مستبد لقب می‌گیرد(!). مشروطه‌خواه چون نعره آزادی سر داد، پس آزادیخواه است(!). اگر کسی فریاد وا اسلاما سر زند، حتما «اسلام‌گرا» است و اگر ملکم خان شیاد و جمال‌الدین قالتاق صحبت از قانون می کردند لابد قانون‌گرا بوده‌اند(!). نیت اصلی که جنگ با سلطنت و‌ ایده‌فروشی به تقلید از انقلاب فرانسه بود کاملا نادیده گرفته می‌شود. ( این بخش را من اضافه کنم = و در عوض آن، به الگوگرفتن از پیروزی ژاپن بر روسیه تزاری ( پیمان پورتسموث) و نسبت‌دادن این پیروزی به «کنستتیون» یا constitutionnelle یا همان مشروطه فرانسوی است می‌پردازد در حالی که جغرافیا و سد دفاعی طبیعی شبه‌جزیره ژاپن نیز نادیده انگاشته می‌شود) (منظور از «قانون» ایشان فقط نهاد مجلس شورا بود).
ششم جامعه‌شناس، راسیونالیست است. یعنی هم عقیده دارد تاریخ را با عقل می‌توان سنجید و هم انسان موجودی عاقل (نه صرفا ناطق) است. موقعیت‌های بسیار مهمی وجود دارد که این اصول نقض می‌شود. یعنی هم این دنیا روال وارونه، ضد منطقی و افسون‌شده دارد، هم انسان ها مکررا بی‌عقل‌اند. نه دنیا ماشین است، نه انسان. البته قوانینی در تاریخ وجود دارد که مثلا ابن خلدون به آن اشاره می‌کند، اما این‌ها بازتابی از طبیعت و قوانین الهی هستند نه قواعد عقلی و ایدئولوژیک. حتی می‌توان گفت صد درصد قابل شناخت نیستند.
هفتم فهم اشتباه از زمان و زبان باعث می‌شود جامعه‌شناس معنایی تصنعی برای واژه‌ها تصور کند. مثلا واژه مشروطه یا قانون یا مدرنیته یا پیشرفت. البته این بحث فلسفی مفصلی است. ( این را من اضافه کنم که همین یک مقوله می‌تواند منجر به نابودی ایران و ملیت ایرانی گردد زیرا ملیت ایرانی از دیرباز تحت دو ستون دیوان و زبان تعریف می‌شده و با نابودی نهاد دولت (نه به شکل فشل امروزی و نه به معنای جمهوری) و زبان، ملیت ایرانی نیز دیگر معنایی نخواهد داشت)
هشتم کج‌فهمی‌ها و خرفتی‌های جامعه‌شناسی آن را خطرناک هم می‌کند. چون حضرات با سنت ستیزه دارند و همیشه طرف رادیکال‌ها و انقلابیون و فعالگران سیاسی غش می‌کنند. مثلا تجلیل بی‌حساب و بت‌سازی از متجددین و انقلاب مشروطه به همین دلیل است.

و در ادامه همین سلسله مشکلات، یکی از بزرگترین جنایات جامعه‌شناسان، ابداع دوگانه‌ای به نام «سنت در برابر مدرنیته» بود که نه تنها از بیخ و بن غلط است، بلکه موجب چنان کجروی‌ها و بدفهمی‌هایی شده که خلاص‌کردن فرد عادی از این سبک دوگانه‌ها را مگر فقط خدا آن هم اگر وجود داشته باشد بتواند عملی کند!

https://t.me/anti_hypocrisy/745
https://t.me/anti_hypocrisy/746

به نظر شما، مهم‌ترین اقدام در برابر اشرار و بدخواهان جامعه که تیشه به ریشه بنیان‌ها می‌زنند، بیش و پیش از آنکه تحلیل و فهم آن باشد، مقابله و سپس نابودی آن نیست؟
اصرار بر فهم از سوی جامعه‌شناسان و سپس عمل که بارها از زبان شخص محمد فاضلی نیز شنیده‌ایم؛ در نهایت اگر منجر به تایید اشرار یا همراهی با آن‌ها نشود؛ منجر به مقابله و کندن شرشان نیز نخواهد شد.

):
):


منظور از عبارت «روح سنگین» چیست؟

یک زمان است که داریم از ذهن سنگین یا روان سنگین سخن می‌گوییم (اساسا تفکیک این ساحات جایز نیست اما این بار را هم از من بپذیرید)، که مفهوم آن تا حد زیادی قابل درک است. یعنی ذهنی که پر از افکار و صداهای درونی‌ست که گواه به صد جا می‌گیرد به جز آنچه ریشه در شخص شخیص آدمی داشته باشد (این یکی قابل پذیرش بوده و امری طبیعی‌ست که همه ما روزمره درگیر آن هستیم).
سنگینی روان هم تا حدودی قابل توضیح است و من فرض می‌گیرم شما خود می‌دانید که چه حالتی برای فرد دارد و منجر به شکل‌گیری چه نوع وضعیتی می‌شود.
اما روح سنگین یعنی چه؟
اگر بخواهیم خیلی خلاصه و بی‌آلایش بگوییم، می‌شود «تقدم ایده بر عمل». اما اگر بخواهیم ماجرا را باز کنیم، یعنی باد به مقدار زیاد - بادی که در تمام وجود پیچ و تاب می‌خورد و موجب نخوت می‌شود. به همین نسبت می‌توان به خودشیفتگی و تنگ‌چشمی نیز اشاره کرد.
و تمامیت این مشکلات به یک نقطه ثقل مشخص می‌رسد و آن بحث «ارتباط» و ناتوانی از برقراری آن است. آنچه که در نوشته‌های پیشین به حد کمال درباره‌اش نوشتم و از ابتدا تا انتهای تاریخ را برای تببین‌اش شخم زدم.
وضعیت ما شبیه فلک‌زده‌ای مریض احوال و پریشان‌گو در سلول انفرادی چرک و بدبو و تاریک است که مدام در حال مدح و ستایش ایده‌ها و آرمان‌شهرهایی‌ست که به خیالش روزی به آنجا می‌رسد در حالی اساسا میل به همان آرمان‌شهرهای خیالی و وهم‌آلود، عاقبتش را چنین ساخته است!
در یکی از واژه‌سازترین و ایده‌پردازترین اقلیم‌های جهان بقا پیش می‌بریم؛ به طوری که چنان فضای آشوب‌ناک و خرتوخری‌ پیش آمده که دیگر حتی نمی‌توانیم به معنا و مفهوم جملات ساده و روزمره نیز پی ببریم. هر کلمه دارای انبوهی از بار و باد است و هر جمله به یکصد هزار معنا و روایت بو گرفته.
جهانمان کوچک شده، آن‌قدر که سخن بغل‌دستی‌مان که حتی در درک زبان و حتی لهجه و گویش با ما یکسان است نیز ناتوانیم.
یک زمانی بود که تلویحا از خطرات گنگ‌شدن زبان و آلوده‌شدن زبان به پروپاگاندا یا ایدئولوژی‌ها می‌گفتیم؛ امروز در بطن جهنمی هستیم که این کج‌اندیشی‌ها برایمان به راه انداخته‌اند و بد به حال زندانی‌ پریشان احوالی که لال و بی‌زبان هم شده باشد!
تجربه تاریخی به ما می‌گوید که هر زمان نهاد «دیوان» و ابزار «زبان» در ایران تمدنی به مخاطره رفته‌اند، پشت‌بندش چنان تهاجم و تجاوزی به حریم‌ و زندگی‌مان شده که ریشه‌مان را خشکانده است.
امروز در حادترین وضعیت از این نظر قرار داریم؛ نه دیگر دولتی داریم که حتی قابلیت و صلاحیت جابه‌جایی یک آجر از آجر داشته باشد و نه زبانی داریم که بتوانیم به وسیله آن با یکدیگر ارتباط بگیریم و بگوییم که «هنوز امیدی هست».

روح سنگین بیش از هر چیز، حاصل «عدم ارتباط» با دیگری است. اصولا هم‌نشینی با غیر خودمان به ما نوعی از فروتنی و دوبار اندیشی را تحمیل می‌کند که این نه تنها چیز بدی نیست بلکه اصل و اساس تمدن است. تمدن به معنای شهرنشینی و شهروندبازی‌های امروزی نیست که ما را تبدیل به مشتی کارمند بزدل برده گوسپندصفت و بی‌بخار کرده؛ بلکه به معنای اهمیت نهاد «فرد» است و ادرارکردن به نهادی که بخواهد توده بسازد و «ما» را بر «من» مقدم بداند.
ارتباط‌گیری باعث تقویت «من» و «فردیت» می‌شود چون یک ارتباط واقعی اساسا منجر به شکل‌گیری درک بهتر طرفین از خودشان می‌شود. همگان به خطا و به سبک جامعه‌شناسان سست‌عنصر خیال می‌کنند که افزایش ارتباط با دیگری باعث تقویت «ما» می‌شود، اگر این طور بود پس چطور در اثر ارتباطات و سهولت عجیب و غریب برقراری اتصال با دیگری (صوتی - تصویری - چند رسانه‌ای - حضوری به لطف حمل و نقل بهتر نسبت به دیروز) ما امروز تا این حد «منزوی» هستیم و در عین حال با «تنهایی» بیگانه‌ایم؟؟

روح سنگین، تصویری از عقده‌های فروخورده و حرف‌های زده‌نشده و اندیشه‌های آلوده به ایدئولوژی و نحوست لفاظی‌ها تداعی می‌سازد. جایی که آدمی به واسطه تکبر بی‌حد و بی‌دلیلش چنان از «دیگری» دور می‌افتد که خود را مرکز جهان می‌بیند و در عین حال از خودش موجودی بی‌ارزش و فاقد هویت می‌سازد.
ارواح سنگین، بی‌هویت‌ترین موجودات تاریخ‌‌اند مادامی که می‌توانند هزاران کتاب و رساله در وصف خودشان برایت بنویسند که قطر هر کدام از ۳۰ سانت تجاوز کند آن هم دریغ از یک جمله اصیل و واقعی!

نور در تاریکی‌ست
نور در تاریکی‌ست

نخبگانی که شبانه‌روزی می‌بافند

ما اگر خودمان را به رسم ۱۵۰ ساله اخیر گول نزنیم، بسیار خوب از کم و کیف مشکلاتمان خبر داریم. مدعیان خطرناکی هستیم که انسان (نه آدم) باید از شر ما به کوه و دشت سر بگذارد.
انبوهی از مشکلات مادی و نفسانی که در چاه‌های عمیق روحمان دفنشان کرده‌ایم و رسیدگی به این فاضلاب‌های بدبو را در تمام طول عمرمان به تاخیر انداخته‌ایم و به فردایی نامعلوم موکول کرده‌ایم.
خجالت‌آورترین و مشمئزکننده‌ترین هیبت‌ها را داریم و در عین حال در مقابل یکدیگر دچار اضطراب و بیش‌فکری می‌شویم. فراموش نکنیم که خدا که نه، اما طبیعت را هم اگر فرض کنیم، یک رسم بنیادی و دیرینه دارد و آن سنت اصیل «انتقام» و «منتقم‌بودن» است؛ مبادا که پا را در واقعیت‌هایمان کج گذاریم و در حقیقت‌های برساخته اذهان مریضمان با آن کنار بیاییم.
از طرف دیگر خواه یا ناخواه و چه خوشمان بیاید یا نیاید باید از قطار سریع‌السیر چند چیز پیاده شویم؛ انفعال، مدرک‌محوری (این روزها اساسا دانشگاه خود دشمن اصلی علم و عقل است و منجر به زوال آن می‌شود)، نخبه‌گرایی (گناه کبیره)، ایدئولوژی، فرهنگ مصرفی (تورم‌زده و ناشی از دید کوتاه‌‌مدت و ضدارزش‌ها) ، تکبر، پوپولیسم و اومانیسم (از انرژی ارزان و رایگان بگیر تا فمنیسم و شومبولیسم و ...). و همگی این رذایل و گمراهی‌ها جملگی ناشی از یک چیز هستند و بس، و آن نفرین دیرینه و ابدی این تمدن باستانی است به گونه‌ای که از پدر تاریخی آن گرفته تا پدرخواندگان معنوی آن همگی برای دور ماندن از گزند این خطر دخیل می‌بستند و نذر می‌کردند؛ یعنی دروغ.
هر چه که تنگ دلش یک «ایسم» بسته‌اند چرندی بیش نیست و ارزش یک واژه به تعریف تنها یک مفهوم است و کارکرد زبان در برقراری ارتباط است. زبان را جایی برای چند مفهومی و گنگ‌گویی و مجیزگویی و ایده‌سازی و ساخت و ساز پیرامون موهومات افکار بیمار نیست که اگر باشد، ارتباط را ناممکن می‌سازد.
ما به مدت یک قرن و نیم همانند موش آزمایشگاهی تحت آزمایش انواع ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها بوده‌ایم و هیچ جای دنیا به این میزان تولید وهم و لاطائلات نداشته است و گمان بر این است که نداشته باشد.
سعی در فهم ذات کثیف نخبگان و حکومتی‌ها نیز نکنید که جز آلوده‌شدن به خبایث و نجاسات ایشان چیز دیگری در انتظارتان نیست. آنان که از پولشویی گرفته تا خون‌شویی و با اسید شویی روششان است و خوابیدن با همجنس و زدن ریشه «مردانگی» اوج افتخار و منششان.
هیچ نهاد سنتی‌ای باقی نمانده که توسط این جانوران فتح و نابود نشده باشد و هیچ تپه‌ای نیست که مزین نگردیده باشد؛ و حالا قصد قله‌ها نیز کرده‌اند.
روح و روانمان پر از خرده شیشه‌های این سالیان است و باید پاک گردد. سکوت و پذیرش خویشتن به عنوان یک فرد تنها، بهترین راه است. تنهایی با انزوا متفاوت است و انتخابی نیست. تنهایی یک اجبار و حاصل از جبر خالص است، ما به ناچار تنهاییم و تنهایی یک ویژگی ماست نه چیزی که بخواهیم انتخابش کنیم یا در برابرش ناز کنیم. نه قد بلند یار مانع درد تنهایی می‌شود نه خم ابروی دلبر و عشوه‌های مسحور کننده‌اش.

در اکثر مواقع حقیقت در دل سادگی‌ها جا خوش کرده است همانگونه که امام علی نیز بر اهمیت آن تاکید می‌کند. و اگر امروز تا به این حد گمراه و گمگشته‌ایم به این دلیل است که هیچگاه در طول تاریخ به این میزان فقیه، فیلسوف، روشنفکر، استاد اندیشه، آینده‌پژوه، متخصص امور بین‌الملل، اقتصاددان، نخبه و مدعی همه‌چیز و قادر به هیچ‌چیز نداشته‌ایم که مفاهیم را برای ما صد هزار دور بپیچند و بچرخانند.
اگر پنج هزار سال تاریخ و تمدن و هزار و چهارصد سال دین اسلام برایمان کافی نبوده که خوب را از بد و کژ را از راست تشخیص دهیم؛ جایمان در قعر زباله‌دان تاریخ است و بهتر است همین دزدهای بی‌شرف که متخصص ساخت تاریخ تصنعی‌اند همچون اردوغان یا علی‌ف یا نتانیاهو، جای ما را بگیرند.
همانگونه که یک نظام سنتی-سیاسی ساده برای استفاده از عقلا و عقول موجود کافی‌اند، اختیارکردن یک زندگی ساده و به دور از محاسبات زیاد یا اندیشه‌های بی‌حد و حصر نیز ما را کفایت می‌کند.
سواد یا دانش زیاد خود آفت است، کما که انقلاب ۵۷ و سقوط مستقیم ما به قعر زشتی‌ها و پلیدی‌های تاریخ نیز حاصل کوه و انبوهی از سواد و اندیشه بود که تنها کارکردش از بین بردن ارزش‌ها و نهادهای سنتی‌ای بود که ما را در برابر خودکامگان و حرامزادگان مصون می‌ساختند. انقلاب ۵۷، مدرن‌ترین واقعیت غیرحقیقی تاریخ معاصر ایران بود که منجر به ریشه‌کن شدن سنت و ارزش‌های سنتی در این خاک گشت لذا بار دیگری که یک ماله‌کش جامعه‌شناس برایتان دوگانه مدرن و سنتی راه انداخت، به او یادآور شوید که ذات و منشش تا چه حد پلید و آلوده شده و صد رحمت بر ابلیس گویید!
ما همچون بیماری هستیم که روزی چهار تا پنج لیتر سم کشنده به حلقمان می‌ریزند و بعد می‌گویند چرا لبخند نمی‌زنی و مثل گذشته شاد نیستی!
اگر کانت و دکارت می‌خوانید یا محو هجویات هگل یا نیچه شده‌اید نیز وضعتان خراب است؛ اگر دنبال آرامش و معنویت خالص و بی‌شیله هستید هم ادبیات فارسی و مفاخر ادبی و تاریخی‌مان نیز از حد کفایت نیز تجاوز می‌کنند و یک خیام ما برای همه‌شان بس است.
اعتیاد به قند و چربی، ارزان‌تر از شکر و آرد نمی‌شود. انرژی ارزان نیز همین حکم را دارد و مبادا دمای اتاقمان ما را دچار ناخوش‌احوالی کند و یکم سردمان شود یا اندکی احساس دم و گرما کنیم!
با خون پر از قند و کافئین، شکم پر، مغز پر از نیکوتین، تن پروریده شده و راحت‌طلبی نباید انتظار رسیدن به چیز خاصی را داشته باشید زیرا در طول تاریخ درد و رشد هم‌ارز یکدیگر بوده‌اند و به هر دری که بزنیم گریزی از درد و رنج نیست. (ناگفته نماند خود من به تازگی سیگار را ترک کرده‌ام و وضع من بهتر از شما نیست)
خودارضایی جسمی، ذهنی و عاطفی مداوم به هر وسیله هم که دیگر نگو و نپرس!
متاسفانه هر زمان که از «مردانگی» سخنی به میان می‌آید، زنان در گارد دفاعی خود فرو می‌روند و غر غر می‌کنند. اما اینان نمی‌دانند که یکایک لحظات زندگی اسفناک و رنج‌‌آور امروزشان دستپخت نامردان و اختگان در دل تاریخ بوده است کما که اگر سابقه و تاریخچه انقلابیون در هر انقلاب را بررسی کنید متوجه می‌شوید با چه جانوران خطرناکی طرف هستید.
اگر نگوییم اولین اما یکی از اولین پیش‌شرط‌های خلاصی از وضع موجود، بازگشت مردانگی حتی شده به اندازه اندک به دل و تخم مردان بی‌بخار و بی‌بته امروزی است. که اگر ذره‌ای مرد بودیم نمی‌توانستیم در برابر هیولای خونخواری که تمام هست و نیست ما را از معنا و ارزش تهی می‌سازد حتی یک لحظه خودداری کنیم و بر علیه آن شوریده می‌شدیم!
وضع ما حاصل نامردی شاه بی‌دل و جرئتی بود که در برابر یک هیاهو و پخ کوچک شلوارش را خیس می‌کرد و به کشورهای دیگر می‌گریخت. (مادامی که یک کاشی از توالت کاخ او به صد تای جانوران کنونی می‌ارزید)
وضع کنونی ما حاصل خیانت روحانیت شیعه و سنتی‌های جامعه به شاه سنتی و شیعه بود که خود منجر به نابودی تک تک ارزش‌ها و ریشه‌هایمان در این سال‌ها شد و در طول نیم‌قرن، به اندازه یکصد هزار سال پسرفت کردیم و هر آنچه داشتیم به تمامیت از دست دادیم.
نمی‌دانم که خدایی هست یا نه و نمی‌دانم که شما نیز از بابت بودنش اطمینان دارید یا نه؛ ولی اگر می‌بود، بهتر بود که نوک پیکان هر آنچه داریم را مجدد به سوی او بازگردانیم و در پیشگاهش توبه کنیم چون به چنان بلا و گناهانی دامان آلوده کرده‌ایم که سخت است حتی تصور اینکه شانسی برای بازگشت داشته باشیم.
به عنوان یک لاادری امیدوارم که خدا هر کجا که هست، به سرزمین ما بازگردد و ما را در خلاصی از شر سیاه‌ترین موجودیت زمانه‌ و تاریخ‌مان یاری کند.
ما باید به خودمان، به سنت‌هایمان، به اصالت و ارزش‌هایمان، به مردانگی (و زنانگی) و به هر آنچه که قابل دیدن و پذیرش توسط عقل پا بر زمین است بازگردیم و لاغیر. (بازگشتن به معنای ارتجاعی بازگشت به خویشتن و این خزعبلات نیست، بلکه بیرون آمدن از زیر انبوهی از دروغ‌ها و فریب‌هاست که ما را مدفون ساخته)
اگر از جنگ با خدا پیشمان نیستیم بهتر است حداقل اعلام بی‌طرفی کنیم.
و من‌الله توفیق..






برگرفته از آرا یکی از سنتی‌ترین نویسندگان حال حاضر ایران، اصغر حکمتیار (با نام کاربری anti_hypocrisy در تلگرام) و شخص خویش!

تاریخایراننخبگانسنتاسلام
۱۱
۵
Kasra
Kasra
در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید