Kasra
Kasra
خواندن ۱۲ دقیقه·۵ ماه پیش

منو ببین

گفتم تازگیا ما رو تحویل نمیگیری، توجه نکرد.
گفتم تازگیا دیر به دیر میای، توجه نکرد.
گفتم حالت خوبه؟ توجه نکرد.
گفتم چیزی شده؟ توجه نکرد.
گفتم کسی چیزی گفته؟ گوش نداد.
گفتم چرا این‌جوری میکنی؟ جواب نداد.
گفتم چه مرگته؟ نگاهی انداخت به سر تا پا، بعدشم..
گفتم تمومه. گفتش تمومه.



وقتشه یه نگاه دوباره بندازیم به نسخه جدید ترجمه تورنتون وایلدر در جهان موازی، یعنی "هشت گناه کبیره، به خصوص گناه هشتم!"!
غرور؟ طمع؟ خشم؟ حسادت؟ شهوت؟ شکم‌پرستی؟ تنبلی؟
البته همیشه باید این نکته رو یادآور شد که این 7 تا در صورت افراط تبدیل به گناه میشن ولی خب حالا..
اما گناه هشتم!
"جنده توجه‌" :)



هیچ میدونستین این هیولای توی تصویر بالا که توی دکتر استرنج یک حضور داشت، دورمامو، ایده‌اش رو از روی یکی از آنتاگونیست‌های انیمه فول‌متال آلکمیست:برادرهود تقلید کردن؟ در واقع دورمامو، همون گوریدو یا Greed هست که میشه دومین گناه کبیره، یعنی طمع!
به هر حال، نمیدونم چرا اینو گفتم ولی گفتم دیگه. این روزا توی جامعه با مشکل "طلب بیش‌ازحد توجه" مواجه هستیم یا شایدم فقط من مواجه هستم! (نمیدونم!)
اما دوست دارم درباره‌اش بنویسم. (البته طبق روال جدید، بدون استفاده از عنوان و نقل قول و ...)
قبلنا فکر میکردم که یه ‌"بیش‌خواهنده توجه" یا همون جنده توجه هستم. البته این تا زمانی بود که پام به شبکه‌ها باز شد. شبکه‌ها؟ شبکه‌ها دیگه!
به قول یه یارویی که نمیشناسیدش، نسل ما (70 تا 85) نسل شبکه‌هاست. ما بچه‌های خانواده‌هامون نیستیم، بچه‌های جامعه خودمون هم نیستیم؛ به احتمال زیاد، ما بچه‌های شبکه‌های اجتماعی هستیم.
اوه خیلی داره روتین و پیش پا افتاده میشه، از این لحن معمولی خوشم نمیاد پس بهتره یه عنصر چرخش‌گر داشته باشیم (پلات توییست :) )



زمانی که به تازگی با اکسپلور اینستا آشنا شده بودم، هر روز قیافم مثل همین کرمیت قورباغه‌ها میشد. البته نه اینکه محتوای اکسپلور از پورن پر شده باشه؛ بلکه بدتر از اون بود. اینستاگرام پر از سیاه‌چاله‌ها و کرم‌چاله‌های جاذب توجه و ناله بود. همه دست و پا میزدن برای اینکه ثابت کنن دارن در بهترین حالت ممکن خودشون به سر میبرن. میتونستم xp بالای سرشون رو ببینن، هر چه‌قدر بیشتر خط لبخندتو کش میدادی و درصد فیلترا رو بیشتر میکردی، xpت بالاتر می‌رفت و محبوبیت اجتماعی بیشتری کسب میکردی.
از شما چه پنهون منم برای مدت 3 ماه درگیر همین بازی بودم. البته من ذاتا آدم اجتماعی‌ای نیستم و این از چند کیلومتری هم معلومه. با تنهایی خودم هم مشکل چندانی ندارم چون دیگه قابل درمان نیست البته اگر بشه اون رو مشکل یا ایراد فرض کرد.
اما به هر حال داخل این دام و دوی ماراتن افتادم، اما مثل همیشه جذب ضدفرهنگ‌ها میشدم. در واقع کاری که من میکردم این بود که یه عکس از نیم‌رخ میگرفتم، بعد هر نوع ادیتی که بلد بودم توی فوتوشاپ روی عکس پیاده می‌کردم که سر آخر از عکس من، صرفا یه سری خط و اشکال نامشخص هندسی باقی می‌موند. بعدش اونا رو پست می‌کردم و توی کپشن می‌نوشتم که "همه‌چیز کصشر است".
طبیعتا محتوای جذابی برای اعضا نبود. برای همین تعداد لایک پستام به زور از 17 تا مثلا تجاوز میکرد. قبلا البته یه پیج داشتم که توش داستانای تخیلی مینوشتم، ولی این‌قدر طولانی و پیچیده بود که هیچ‌کس نمیخوند. ولی تعداد لایک اونا یادمه تا 50 تا هم می‌رفت مثلا.
به هر حال، دیدم نه اکوسیستم اینستاگرام به ارگانیسم من روی خوش نشون میده، نه ارگانیسم من بهش میخوره که دلش بخواد جذب آغوش اینستاگرام بشه. برای همین 4 سال پیش میادین رو برای همیشه ترک کردم و از اون روز فقط بعضی وقتا با یه پیج فیک میرم تا تیکه‌ویدیوهای استنداپ کمدی‌های سینا ولی‌الله رو ببینم. (یکی از معدود تفریح‌هایی که دارم)
البته از دور زندگی من شبیه تفریح‌کردن میمونه، کل کاری که من میکنم از صبح تا صبح (شبا نمیخوابم زیاد) اینه که پادکست گوش میدم، مقاله می‌خونم و تا میتونم درباره سیاست و جامعه اطلاعات میریزم توی گاوصندوقم. شبیه سنجابی شدم که برای فصل سرما، بلوط جمع میکنه..


درسی که از اینستاگرام گرفتم این بود که..
رنه سینانی و امثالش یه مشت دزد جاکشن که از کمبودهای مردم استفاده میکنن تا بهشون رویا بفروشن. قانون جذب، عددشناسی، فال تاروت، زودیاک، فال چینی، فال شمع، قهوه، طالع‌بینی ماه‌ها، رنگ و نماد سال، اعداد خوش‌شانس مثل 42 و 64 و 88 و اینا همش کصشرن. البته تشخیص کصشر بودن اینا واقعا کار سختی نیست، از دور داد میزنه که یه مشت متوهم و عنترزاده دارن اینا رو به خورد ملت میدن ولی خب نمیدونم چرا همچنان عده زیادی به این چیزا باور دارن از جمله نزدیکان خود من!
راستش اگر طبق چیزی که راندا برن میگفت، مغز میتونست ارتعاش و امواج و این کصشرا رو منتشر کنه یا دریافت کنه؛ بی‌شک تا الان ایلان ماسک راهی پیدا کرده بود تا مغز رو به صورت سرورلس و وایرلس به اینترنت 5G متصل کنه ولی خب از اونجایی که هنوز این اتفاق نیفتاده پس دارن چرت میگن.
ناگفته نماند که خود منم در دوران جاهلیت، خیلی از این چیزا رو قبول داشتم و حتی یادمه یه زمانی که دوران کارآموزی تابستانه رو توی یه راسته شلوغ و پر رفت و آمد شهر میگذروندم، افراد زیادی با سنای زیاد پیدا کردم که اونا هم به این چیزا معتقد بودن. حتی میزدیم قدش که معتقدیم داریم وایرلس، فراوانی و نعمت جذب میکنیم!
درس دیگه‌ای که گرفتم این بود که هر چه قدر حرکات آناتومی بدنت، کلیشه‌ای‌تر و قابل‌ پیش‌بینی‌تر باشه، بیشتر ویو میخوره. از اون عجیب‌تر این بود که جماعت در و داف، تنها مدل‌های جذاب نبودن. نه اینکه امیرهای خز توی کامنتا و ریپلای استوری‌ها بپر بپر نکنن براشون، بلکه انگار یه سری افراد دیگه که هیچ چیز خاصی نه توی صورت، نه توی باسن و نه توی مغزشون داشتن هم خیلی سریع معروف میشدن.
الگوی ترند شدن توی اینستا خیلی سریع بود، اون‌قدر سریع که سر آدم رو به درد میاورد. من عادت به این همه تلاطم و تنش نداشتم برای همین...
بی‌شک اهالی اینستا گونه‌ای از جنده‌های توجه هستن اما از نوع تاییدی. طرف صرفا میخواد تایید بشه. در واقع اینستا شبیه بازاری چند ملیتی میمونه که ملت هم رو از بابت سبک زندگی درست هم دیگه، قانع و تایید میکنن. اون هم صرفا با لایک و این چیزا..
با خودم میگم اگه یکی سبک زندگیش مثل راستین کول توی ترو دیتکتیو سیزن یک باشه چی؟ احتمالا اینستا خودش پیج طرف رو به خاطر محتوای خشونت آمیز بن میکنه!
متاسفانه ما نسل همین شبکه‌ها هستیم. نسخه‌های کلون از یک نوع فهم غلط از فرهنگ غربی. اوه چه شبیه حرف عرازشه شد ولی خب کمابیش حقیقته.
قطعا یک چیزی توی غرب هست که داره کار میکنه (البته فعلا چون به زودی نوچپ‌ها ترتیبش رو برامون میدن) اما اون چیزی که ما از غرب توی رسانه می‌بینیم، همه‌ی واقعیت نیست. ما صرفا داریم بخش بادشده و متورم رو می‌بینیم. همه‌جا پر شده از پیام‌های مستقیم و غیرمستقیم نوسوسیال‌های هورمونی که اگه دیلدو رو ازشون بگیری، نصف معنای زندگیشون دچار اضمحلال میشه..
این احمقا دلشون حتی برای استالینم تنگ میشه :)



بعد از امثال اینستا، میشه گفت تا حدودی کامیونیتی (اجتماع)های ایده‌آل خودمو پیدا کردم. اوایل ردیت جالب بود ولی خب آدمای بیکار و متوهم توش زیاد بود پس قیدش رو زدم. بعد رفتم سمت کورا که دقیقا کار درستی کردم. کورا تاحدودی نزدیک‌ترین چیزی بود که حس می‌کردم افراد عاقل توش حضور دارن و دنبال جلب توجه با سایز باسنشون یا کفشای جدیدشون نیستن.
بعدها با فروم‌های زیرپوستی‌تری مثل تامبلر و پی‌دی‌بی هم آشنا شدم. البته پی‌دی‌بی واقعا جایی برای تلف‌کردن وقته، مخصوصا از زمانی که دیتینگ آنلاین رو هم به لیست سرویساش اضافه کرد.
هرچند گیک نیستم، اما از تماشای گیک‌ها از راه دور چندان بدم نمیاد. به طرز عجیبی، آدما توی فندوم‌ها و فروم‌ها حرفای شبیه حرفای من رو میزنن. کسانی رو میدیدم که زندگیشون کامل محو شده توی مانگا یا کامیک بوک خوندن. البته نه این مانگاهای دم دستی، اونا بیشتر میرفتن سمت دیستوپیاهایی مثل برزک و امثالش!
یا مثلا کسایی بودن که توی فندوم‌های مستر ربات، ساعت‌ها درباره تکنیک‌های هک و کدنویسی روبی که توی سریال دیده بودن با هم بحث می‌کردن. یادمه یه نفر یه نیمچه پستی نوشت درباره اینکه چطور میشه تمام اون مهارت‌های هکری رو توی 5 سال یاد گرفت.
جالب بود که هیچ‌کدومشون اسمی از مدارک رسمی مثل Network پلاس یا CCNA ، CEH ، OSPF و امثالش نمیاوردن. هیچ کدوم هم به خان‌آکادمی، سولولرن، فری کد کمپ، کورسرا، CS50 و امثال این‌ها ارجاع نمیدادن بلکه اصرار داشتن که از همین فردا باید ویندوز رو از روی هارداتون فرمت کنین و فورا یه لینوکس‌بیس بیارید بالا!
همشونم به اون سکانس از اپیزود یک مستر ربات ارجاع میدادن که الیوت از اینکه یکی از اعضای بالارتبه‌ی ای کورپ از سیستم‌عامل لینوکسی استفاده می‌کرد، پشماش ریخته بود!
لذا من با پیداکردن کورا، تامبلر و تا حدودی هم درباره ردیت، تونستم با فقدان اینستاگرام و صد البته توییتر کنار بیام. البته که بعدها دوباره رفتم سراغ توییتر..

ap kososher
ap kososher


عکس بالا مربوط به یکی از انواع تست‌های شخصیت‌شناسی هست که بهش میگن ap test یا Attitudinal Psyche که در کنار انیاگرام، TriType، Socionic، Cognitive Funcs و صد البته MBTI حکم طالع‌بینی‌ برای نسل جدید رو داره. نسلی که اون‌قدر باهوش هست که گول علائم زودیاک رو نخوره، بلکه جذب کصشرات بدیع‌تر و باورپذیرتر کلودیو نارانجو و ایزابل مایرزبریگز که از تاثیرپذیرندگان یونگ متوهم هستن بشه!
البته دوستان علوم‌ شناختی‌خوان من همواره به ریچارد داوکینز و تئوری ژن خودخواهش فحش میدن، ولی من سر و تهم رو بزنی، فقط به فروید فحش میدم نه بیشتر.
اینا رو گفتم که برم سراغ تجربه گردش کوتاه در توییتر یا همون X. اولا بگم که این یکی، به اندازه اینستاگرام ضرر جانبی نداره، بلکه دو حالت داره. یا جذب بخش نسبتا مفیدش میشین، یا میفتین توی کرم‌چاله مخربش و به فنا میرین. قبلا رشتوهای خوب و فنی زیاد میدیدم توی توییتر. مثلا کلی رشتو درباره فناپ سیستم و شرکت‌های تابعه اون مثل داتین و ابرآروان خوندم و یا آشنایی نسبتا خوبی با GFW پیدا کردم که همون فایروالی هست که کار فیلترینگ رو در ایران انجام میده و داداش GFW چینی هم هست از قضا!
تا یادم نرفته بگم که من از بدو تولد توی یوتیوب میچرخیدم، ولی خب برگردیم به توییتر. توییتر ماجراش به سختی قابل توضیح دادنه. میتونم چیزی که به صورت Observe درگیرش بودم رو توصیف کنم اما نمیتونم شهودی که ازش میگرفتم رو توضیح بدم.
بخوام خیلی خلاصه بگم، مثل سم میمونه مخصوصا کامیونیتی فارسیش. هر باری که میرفتم تو و فید رو رفرش می‌کردم، کلکسیونی از سم‌های جدید توی ویترین برام میچید. اجتماع به شدت رُک‌تر و وحشی‌تری نسبت به اینستاگرام داشت. اینا دیگه جنده توجه نبودن، بلکه واقعا جنده بودن. جنده خالی!
البته بعدا متوجه شدم خیلیاشون دارن شوخی میکنن. یعنی فهمیدم نصف محتوای توییتر بر پایه شوخی و خالی‌بستن هست ولی خب بازم در اصل ماجرا فرقی حاصل نمیکرد.
برای اولین بار بود که میتونستم کنار یک عرزشی بشینم و با چرخیدن توی توییتر باهاش احساس هم‌ذات‌پنداری کنم. درسته که نقطه دید و انتقاد ما از یک جا نمیاد، ولی تاحدودی هم رو در این باره خواهیم فهمید.
من بیش از هر چیزی، پشمام از میزان راحتی افراد با خودشون ریخته بود. من به سختی حتی میتونم این حجم از راحتی با خود و دیگران رو حتی تصور کنم؛ ولی اون‌ها بدون هیچ مشکلی از جزئی‌ترین مسائل چندش خودشون میگفتن و اصلا هم مشکلی باهاش نداشتن.
گفتم نکنه ددی ایشوز دارم که به این روز افتادم، البته چندان بی‌راه هم نمیگفتم ولی واقعا برام عجیب بود..
حسم نسبت به اینستاگرام، نفرت بود. ولی حسم نسبت به این یکی، غیر قابل توصیفه. تا وقتی که رشتوهای تجربی درباره شبکه و هک و اینا میخوندم، میتونستم درکش کنم ولی زمانی که گذرم به کامیونیتی فارسی و قضایای داخلش که خودتون خیلی خوب میدونید چیه، افتاد؛ برای اولین بار توی عمرم با خودم گفتم که "من نمیفهمم!". محاله که من چیزی رو نفهمم، همیشه همه‌چیز رو حتی شده یکم، میفهمم ولی توییتر یکی از چیزهایی بود که تا همین امروز، هنوزم نتونستم بفهمم (البته درباره فلسفه خوردن فلافل یا کله‌پاچه هم همین حالت رو دارم ولی حالا..) که دقیقا چه چیزی داره زیر پوسته‌ش میگذره..
البته من بر خلاف رسم دیرینه انسان که ترس از ناشناخته‌هاست و گرفتن فاصله مناسب ازشون، من هنوزم توی توییتر یا X اکانت دارم و بعضی‌وقتا سعی میکنم تا بفهمم که دقیقا ماجرا از چه قراره ولی خب هنوز که به جای خاصی نرسیدم..

یکی دیگه از چیزایی که نفهمیدم این بود که ملت چرا از فصل 3 وست ورلد استقبال نکردن در حالی که من خیلی خوشم اومد!؟ به هر حال اگه بخوام چیزایی که نفهیدم رو یکی یکی لیست کنم، احتمالا هیچ‌وقت تموم نشه ولی فکر کنم تعداد چیزایی که فهمیدم با چیزایی که نفهمیدم برابری کنه.
همه اینا رو گفتم برای اینکه مخاطبی که این پست رو میخونه، بتونه بفهمه که من چرا به این جهان‌بینی تاریک رسیدم. دلیلش اینه که من واقعا نمیفهمم مردم چرا این‌جورین که الان هستن!
نمیفهمم چرا جشن تولد رو برای یکی جشن میگیرن نه پدر و مادرش(؟). نمیفهمم چرا ملت برگزیت رو مسخره میکنن(؟) در حالی که مجمع سالانه داووس توی ارتفاعات سوییس به مراتب خنده‌دارتر به نظر میرسه. یا مثلا نمیفهمم چرا آدما چپ به دنیا میان و راست از دنیا میرن(؟).
و اینکه نمیفهمم چرا جنبشی که مالکوم ایکس راه انداخت باید امروز تبدیل بشه به یه پدیده به شدت ناشناخته و عجیب به نام "سفیدپوست هراسی" و اصلا نمیفهمم چرا بشر از پیامدهای افراط و تفریط درس نمیگیره.
و در کلام آخر؛



من خودمو می‌بینم!
به عنوان آخرین چیزی که میخوام اعتراف کنم نمیفهمم، "جندگی برای توجه" رو میذارم رو میز. البته مشخصا به خاطر سیم‌کشی‌های مختلف توی مغز هست که احساس زیر اسپات‌لایت و تحت توجه بودن برای من زیادی سنگینه اما برای خیلیا حکم اکسیژن رو داره.
مثلا من بعضی وقتا میرم یه جای بزرگ و میدوم، صرفا چون به نشئگی بعد از دویدن اعتیاد دارم. در حالی که وقتی به مسیرهای شلوغ میریم، ملت طوری به من نگاه میکنن که انگار من دارم برای جلب توجه میدووم!
اصلا به لباس ورزشی و صورت خیس عرق و نفس‌نفس‌زدن هم دقت نمیکنن!
شایدم من دارم اشتباه میکنم اما خب جنس نگاهشون رو خیلی خوب میشناسم. با ترحم نگاه میکنن. حتما با خودشون همون کلیشه‌های "بابابزرگ من تریاک میکشید و هیچی ورزش نمیکرد و 89 سال عمر کرد" رو تکرار میکنن. شایدم فکر میکنن به خاطر حرفای جانسوز و کوبنده جردن پیترسن، پریدم رو مفهوم "دیسیپلین" و دارم خودمو جر میدم تا بدن سالمی داشته باشم!
ولی خب این‌طوری نیست چون روزایی که نمیدووم چندین نخ سیگار به بدن میزنم و بنابراین اصلا به خاطر سلامتی یا تندرستی نمیدووم :)
واقعا حس میکنم دنبال جلب توجه نیستم. اون‌قدر که حتی از حضور توی اجتماع هم حس خوبی نمیگیرم. نه اینکه از این درونگراهای هودی‌پوش و اینا باشم چون اتفاقا همیشه بلند بلند فکر میکنم و کمتر پیش میاد نظرمو پیش خودم نگه دارم ولی خب..
حتی حس میکنم از اینکه این‌حجم از خودابرازی رو به یکباره ریختم توی این پست، احتمال داره بقیه فکر کنن دنبال توجهم یا همین که دارم این قدر به این بحث توجه اهمیت میدم، خودش نشون دهنده اینه که دنبال توجهم! نمیدونم. به هر حال؛
گناه هشتم همینی بود که گفتم، بهتره درگیرش نشیم.
اوقوواق














در آینده انحراف معیار دیده شد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید