فرضیه جالبی بود ، اینکه اکثرن ، این آدمهای "تنها" هستن که مینویسن! جالبه!
در واقع زمان زیادی نداشتم که به این موضوع فکر کنم ، به این که دیگه چرا نمیتونم بنویسم و چرا دستم به نوشتن نمیره. نوشتن برای من حکم آب برای ماهی رو داشت ؛ چی شد که چند ماهه دیگه حتی یک خطم نتونستم بنویسم!؟ دیروز به این نتیجه رسیده بودم که خب چون دیگه تنها نیستم ، پس نیازی هم به نوشتن ندارم اما به فاصله چند ساعت ، مشخص شد که تنهایی یک انتخاب نیست ، بلکه یک اجباره!
با این حال باز هم اینجام و دارم بعد از مدتها مینویسم..
شاید برای نوعی جمعبندی ، برای رفتن به مرحلهی بعدی ؛ همیشه یک مرحله بعد وجود داره ، حد ثابت وجود نداره..!
هر کسی کافیه یکم فکر کنه ، تا تمام قداستی که برای یک چیز ساخته رو از هم بپاشونه..
بودا ، ماهی ، شهود ، سلوک ، خودشناسی ، صعود ، بازشناسی ، اندیشه ، تفکر ، خودآگاهی و ..
هیچ فرقی با جریان متداول ندارن!
زنجیرهایی برای اسارت. چرا این گونه انسانی ، همیشه عادت به گیر انداختن خودش داخل یک فضای محدود داره!؟ چرا به دنبال اینِ که خودش رو زندانی کنه!؟ چرا از آزادی میترسه!؟ چرا هیچ درکی از مفهوم آزادی نداره و اون رو با مفهوم بیبند و باری یا خودخواهی مطلق خلط میکنه!؟
اینکه خودت رو با توهم ماهی بودن و ماهیگونه بودن فریب بدی و تمام بیعرضگیها و کمبودهای خودت رو ربط بدی به دنیایی خیالی و اهلیتی که باعث شده تو خواه یا ناخواه درگیر ضعفها یا جنگهایی بشی که دیگران از درکش عاجزن و از دیدنش کور!
ماهی بیش از اینکه مفهومی شهودی و عارفانه داشته باشه با خاصیت سلوک و زایش ، شاید غذاییِ برای گربه یا منبعی برای تهیه تُن ماهی یا حتی ، استفاده به عنوان یک موجودیت زینتی داخل آکواریوم یا تُنگ!
همه اینها زاییده ذهن خلاق ماست. ذهنی پر از فساد و تباهی که به دنبال ارضای نیازهای اولیه خودشه و برای رسیدن به این مهم ، از ایجاد انبوهی خلط کثیف از مباحث و مفاهیم درهم و برهم گرفته تا مفهوم سازی برای هر چیز و ناچیزی ، دریغ نمیکنه!
مثل زمانی میمونه که به برجهای دوقلو نگاه میکنی ، و از خودت میپرسی چی شد که همچین بنای باشکوهی توسط یک انسان طرحریزی و ساخته شد!؟
و بعد در پاسخ متوجه میشی که همش برای جلب توجه جنس مخالف (مکمل ، دیگر ، اون یکی ، متفاوت ، ناهمسان) بوده. فکر میکنی اون فرد ، انرژی حاصل از میل به تولید مثل و سکسش رو کانال کرده برای ایجاد یک شاهکار معماری و سازهای!؟ یا شایدم فقط این شهوت و میل زیاد به همخوابگی رو اندکی تسلی داده و سکس داغ و آتشین خودش رو به تاخیر انداخته!؟
خودآگاهی!؟ یا عذابی دائمی که حس میکنی در هر لحظه هزاران چشم و نگاه به تو هست! دیدگانی که از سایز باسن یا سینههات تا تعداد موهای زائد بین ابرو و خط روی شقیقه رو محاسبه میکنن و تو فقط باید خودت رو برای لحظاتی به اون راه بزنی تا از شر این همه چشم نامرئی خلاص بشی.
شهود!؟ یا شایدم فقط یه مشت حلول اتفاقی و تصادفی دادههای ملموس که طبق تجربههای محدودت در این زندگی جمعآوری شده و به دلیل کمبود تجربههای خالص ، ذهن شروع به ایجاد تجربههای صوری میکنه!
اندیشه!؟ تفکر!؟ سلوک!؟ صعود!؟ نون و آب میشه!؟ چیزی رو تغییر میده!؟ فکر نکنم!
شاید یکی از دلایل نوشتن ، صرفن برای ثبت کردن لحظات باشه. اما ثبت کردن چه لحظاتی!؟ چه چیزی قرار ثبت بشه!؟ ثانیه ثانیه حضور در این دنیای مزخرف مشمئز کنندس!
اگر باکتریهای هستیم که فقط برای تکثیر زاده شدیم و تمام فکر و ذکرمون ، پیدا کردن یک زمین با خاک حاصلخیزه که توی اون تخم خودمون رو بکاریم ، چه چیزی ارزش ثبت شدن رو این وسط داره!؟
اینکه اندازه لگن یک زن برای مرد مهمه اون هم به صورت ناخودآگاه! یا اندازه سایر نقاطی که میشه باهاش عشقبازی کرد! از طرف دیگه ، هیکل و صلابت یک مرد برای زن مهمه و فقط کافیه که این دو ، جرقهای رو در دیگری ببینن که نشون بده میشه با این کِیس صاحب گونههای جدیدی از خودشون بشن ، تمومه!
کلی چرند و پرند تئوریزه شده ، انبوهی از آثار فاخر و نمودهای رنگ وا رنگ هنری و ... همشون نمودهای استعاری و غیر مستقیم از تمایل به آمیزش بودن!؟ هستن!؟ و خواهند بود!؟
بابام پیشبینی میکرد که توی 30 سالگی ، هر آدمی که سرش به تنش بیرزه. میفهمه که در نود درصد مواقع حتی نباید جواب دیگری رو بده ، چه برسه به اینکه بخواد منابع ذهنیش رو درگیرش کنه..
اون اعتقاد وحشتناکی به مدیریت منابع ذهنی و فکری داره و من فکر میکردم این فقط یک برداشت افراطی برگرفته از تجربیات شخصی اونه که لایهای از گرد و غبار رو روی جهانبینیش قرار داده و دیدش رو دچار اختلال کرده...
اما اون درست میگفت و حق با اون بود. نود درصد اوقات ، افراد به دنبال خواستههای پوچ و ارضای امیال غریزی خودشون هستن که برای یک انسان والامقام ، پشیزی ارزش ندارن!
اینکه یک نفر همه پول خودش رو صرف خانمبازی کرده و حالا احتیاج به پول داره تا اجاره خونش رو بده ، یا اینکه یک نفر از غم جدایی از پارنترش به دامان تو پناه میاره ، یا حتی وقتی آدمی رو میبینی که برای جلب توجه دیگران خودش رو به هزار زحمت میندازه و خیال میکنه این دردسر ، مشقتی بوده که خدایان مقدر کردن تا تحمل کنه و آزمایشی الهی تا میزان اصالت و صداقت اون رو مورد ارزیابی قرار بدن!
در حالی که همگی ، یک مشت انسان بدبخت و درگیر مادیاتن و صرف وقت برای هر کدوم از اونها ، چیزی جز اتلاف وقت نیست. و اتلاف وقت بزرگترین گناه در ساحت واقعگرایانی هست که از داستانهای خیالی و پوچ آدمهای ضعیف و نالان خسته شدن. کسانی که میدونن ، تنها چیزهایی در این دنیا واقعی هستن ، که جایگزینی ندارن (دیالوگی از سریال وست ورلد).
مرگ تنها مقولهای هست که کسی درباره اون شک نداره ، حتی ذرهای!
میشه اون رو به هر شکلی تعبیر کرد و به هر کیش و مذهبی ربط داد ، اما در نهایت ، مرگ ، نقطه پایانی برای زندگی خواهد بود و زندگی ، بدون مرگ ، معنایی نخواهد داشت.
کسی که از مرگ بترسه ، از زندگی هم میترسه و فقط کسی که مرگ رو بپذیره میتونه واقعن زندگی کنه!
چرا باید همچین چیزی رو توی کتاب دینی مینوشتن!؟ اینکه در هر چیزی که میخوای اندیشه کن اما هرگز این اندیشه رو معطوف به ذات خدا نکن!
گناهگونه رفتار کردن با اندیشه به ذات خدا ، چه مفهومی داشت!؟ آفریده شدیم تا مورد آزمایش قرار بگیریم!؟ در حالی که نتیجه آزمایش از پیش مشخص بوده چون ما محصولات سازندهای به نام خدا هستیم!؟
ادامه دادن این بحث رسیدن به همون برهانهای همیشگی برای رد وجود خداست اما اینها هم حتی خسته کنندن. به درک که خدایی وجود داره یا نداره. حتی اثبات وجودش یا رد وجودش ، کمکی به بهبود حال ما نخواهد کرد. حتی هر روز فحشدادن بهش هم اوضاع رو تغییر نمیده. اگر خدایی وجود نداره پس به کی داریم فحش میدیم!؟ و اگر وجود داره ، دادن فحش چه گزندی به این پیکره عظیم و بی انتها میرسونه!؟ فقط باعث میشه که ریشخندی به ما بزنه و بگه ، لقت!
اما جایی مسخره میشه که بفهمی تمام مدت داشتی به مفهومی خیالی فحش میدادی که خودت برای خودت ساخته بودی ، درست مثل ماهی و شهود. درست مثل شاعرانه ادا کردن وقایعی که انگار از کنترل ما خارجن!
خم ابرو و گیسو کمند و لعل شیرین ، همون بیا با هم بخوابیم های استعاری بودن و شاید فقط به این دلیل به وجود اومدن که محتوای موجود ، به کودکان آسیب نزنه یا شایدم به خاطر اینکه آدما ذاتن خجالتین یا شایدم شک دارن که اون روی سکسی و هول خودشون رو پابلیک کنن یا نه..!
هر چند باید بگم ، کنترل غرایز با سرکوبشون فرق داره.
قوانین ، ارگانها ، سازمانها ، تشکیلات ، چارچوبها ، لوایح ، مفاد ، قراردادها ، مسیرها ، مفاهیم ، تعاریف ، بندها و ... همگی برای رسمیت بخشیدن به ما بودن. وجودی ضعیف و توخالی که برای معتبر جلوه دادن خودش شروع به تولید قانون کرده در حالی که از همون ابتدا ، تعادل و عقلانیت در ذاتش وجود داشته و برای رسیدن بهش کافی بود کمی تلاش کنه!
هیچ وقت معنی تقسیم کار و اسمها و لقبهایی که آدما به کارها و امورات زندگیشون میدادن رو نفهمیدم ، متوجه نمیشدم که چرا این قدر اصرار بر پیچیده کردن چیزهای ساده دارن و از طرفی به دنبال ساده جلوه دادن مسائل پیچیده هستن!؟!
اما حالا میدونم که همشون به اعتبار خودشون شک دارن و انگار همیشه از اینکه برملا بشه که چه قدر پست و سطحین در هراسن ، پس با داستانسرایی و قانونگذاری ، به زندگی پوچ و حوصله سر بر خودشون جلوهای از اهمیت و جدیت میدن. در حالی که با اشارهای ، دودمانشون به باد خواهد رفت و کل حیاتشون به دَمِ یک خدای خیالی بنده!
و این چارچوبهای من درآوردی باعث میشه هم دیگرو قتل عام کنن ، زندانی کنن ، شکنجه کنن و از بین ببرن. مقدس ساختن چیزهایی که یک روز در حد خیالی باطل بودن. از هم پاشیدن بنیان عقلانیت ، مشتی انسانِ حسود و مریض. و من در سرزمینی زندگی میکنم که هیچ خدایی در اون وجود نداره اما تمام در و دیوار اون پرِ از اسامی و القاب مختلف خدا!
حتی آدمی اونقدر مختاره که میتونه نتیجهای که از آزمایش لیبت میگیره رو هم انتخاب کنه. میتونی انتخاب کنی که یک ربات از پیش تنظیمشده برای رسیدن به یکسری مقاصد و اهداف خاص هستی و هیچ اختیاری از خودت نداری. یا ام میتونی به این نتیجه برسی که حق وتو داری و هرچند اندک و سخت ، میتونی در آخرین لحظه تصمیمات خودت رو تغییر بدی!
میتونی در آخرین لحظاتی که دست در دست دیگری به اتاق خالی و تاریک میری تا نیازهای درونی خودت رو ارضا کنی ، سر جات بایستی و یک نه محکم بگی. شاید دفعه بعد با معیارهایی متفاوت و با قصدی متفاوت پا به این اتاق بذاری ، شاید دفعه بعد بتونی با اطمینان بگی ، خودم خواستم!
معلولی که نتونه علت خودش رو به چالش بکشه و ارکان اصلی و پایهای خودش رو تغییر بده ، اختیار نداره. انسانی که نتونه تغییر کنه و اسیر روتین و ژنتیک خودش بشه ، بی اختیاره و از حیوان پست تره.
مردی که معیارش بدن یک زن باشه ، فاقد ارزش و اعتبار هست و میشه اون رو ریخت توی سطل زباله و برعکس. زنی که اندام جنسی خودش رو وسیله ای برای رسیدن به خواسته هاش کنه ، فرقی با زباله نداره.
گوش تاریخ از حرفها و تجربیات تکراری پره و دیگه بیش از این معطل حیوانات دو پا نمیمونه!
مسیری که به افراط و تفریط بره و سرزمینی که عقلانیت در اون حاکم نباشه ، از بین میره ، چه بخوایم چه نخوایم. نه تلخه و نه ترسناک اما آینده چیزی که ما در اون هستیم به نابودی ختم میشه. سرزمینی که میشناسیم و تمام چیزهایی که برای ما ارزشمندن ، دیر یا زود از بین میرن و این اتفاق قرار خیلی زودتر از موعد رخ بده. فرقی نداره که کی باشیم ، واقعیت قرار ما رو ببلعه!
شالوده حیات ما متشکل از انواع مزهها و سرشار از دوگانگیهایی هست که میشه اون ها رو در هر نقطه دید.
اما کسی حقیقت رو پیدا میکنه که بفهمه حقیقت بیمزس و جایی در بین دو طیف قرار داره.