چند وقت پیش ، ناخواسته از یک نفر شنیدم که داشت با آب و تاب دلایلِ "انسان نبودن" خودش رو توضیح میداد!!!
آماده بودم که با تمام قدرت بگیرم روش ولی..
یادم افتاد خودمم تا همین چند وقت پیش همین اعتقاد رو داشتم..!
اگر تا ابدم آسمون ریسمون به هم ببافم ، باعث نمیشه فراموش کنم که یک زمانی منم همینقدر شوت بودم که فکر میکردم انسان نیستم..!
و اونقدر شوت بودم که فکر میکردم شوتم!
واقعا کیه که در نگاه اول و از همون ابتدا ، از انسان بودن خودش لذت ببره!؟
مخصوصن اگر این عقیده رو توی کلمون فشار داده باشن که قبل از این ، روحی آزاد بودیم و حالا وارد جسم شدیم! روح آزادی که از تمام قیدوبندهای دنیا رها بوده!
شاید این رو به این دلیل گفتن که تسکینی باشه بر درد حاصل از پوچی و مزخرفبودن مادیاتی که باهاشون گلاویزیم.. به این امید که یه روزی دوباره قرارِ برگردیم به همون حالت وجودی تا اینطوری ما رو بیشتر به سمت شهادت یا فداکاری در راه دموکراسی و برابری سوق بدن ، ولی از نظر من این دقیقن عکس عمل کرده! روحِ آزادِ غیرمادی کجا و این جسمِ فانیِ دربندِ پر از عیب و ایراد در قفسی محصور شده با مشتی جسمِ فانیِ رواعصابِ دیگه کجا!
غذا خوردن ، خوابیدن ، دفع ، حموم رفتن ، خرید و و و..
اینها بخش اعظمی از زندگی انسانی که ما میشناسیم رو در بر میگیرن ، ولی اینها همون بزرگترین ضعفهایی هستن که بیشتر از همه رو اعصابن!
غذا خوردن ضعف نیست؛ نیاز داشتن به غذا یک ضعفه! دایجسشن حداقل دو سوم توانایی فکری و پردازشی ما رو در طول روز مختل میکنه!
خوابیدن ضعف نیست؛ اما نیاز به خواب داشتن یک ضعفه! اینکه حداقل یک سوم روز رو نتونی ازش استفاده کنی!
چه قدر منزجر کنندس که ما ماشین تبدیل مواد غذایی باارزش و مفید به ... هستیم!
و هزاران مورد دیگه..
و از همهی اینها بدتر ، تبدیل شدن این ضعفها به نقل محافل و موضوعات اصلی گفتگوها ، دیگه واقعا یک جهنم واقعیهههههه!!!!!!!!! ?????
قرار بود که دوباره داخل این تله نیفتم ، ولی بازم دارم گوشهی ذهنم به این فکر میکنم که هر طور حساب کنی، بعضیها انسان نیستن!
ولی عجب شلم شولومبایی(خودم میدونم شورباست) شد؛
یه جا منظور از انسان نبودن، تاکید بر بیرحم یا وحشیخو بودنِ و یک جای دیگه منظور، فراتر یا آرمانگراتر از انسانِ معمولی بودنه!
پذیرش انسان بودن ، زمانی سختتر از همیشه میشه که تنفرت از گونه زیستی هوموساپییِن به حد غیرقابل کنترل برسه و زمانی به حد انفجار میرسی که بفهمی خودتم یکی از همینها هستی...
بعضی وقتها که میذارم خشم و تنفرم از این گونه زیستی به بیرون درز پیدا کنه(تقریبا مثل الان) ، اکثریتِ این گونه زیستی ، طوری رفتار میکنن انگار مثلا من یه موجودیم که صلاحیت انسان شدن رو نداشتم و انسان بودن خودشون رو یک امتیاز ویژه تصور میکنن!
در صورتی که بزرگترین دغدغهی ذهنیشون اینه که ناهار چی بخورن یا کفششونو چطوری با عینک دودیشون ست کنن!
از نظر شما کدوم یک از دو طرف ، کمتر صلاحیت انسان شدن رو داشته!؟ اگر که انسان بودن رو یک امتیاز ویژه فرض کنیم..
چی باعث شده که ما تعاریف جهانشمول از انسان و انسانیت رو بپذیریم و فراموش کنیم که تعاریف دیگهای هم برای وصف این گونهی زیستی وجود داره؛
اِنسان با نام علمی لاتین "Homo sapiens"[۳][۴] (هومو سَپییِنس) بهمعنای «انسان خردمند» یک پستاندار از نوع دوپا و از خانوادهٔ انسانیان است. انسانها بسیار باهوش و اجتماعی و پرجمعیتترین گونه از نخستیسانان هستند.
- ویکی پدیا (ع)
قبلا فکر میکردم اگر به کسی بگی نئاندرتال ، خفنترین فحش رو بهش دادی ولی حالا که فکر میکنم میبینم که این کار عملن فحش دادن به خودته! تلف کردن وقت با گونهای از انسانیان که حتی از هوموساپییِن هم پایینتر هستن ، جنایته! علیه خودت..
سختتر از همهی اینها ، توضیح طرز کار سیستم و اجتماعِ! برای کسانی که حتی انسان بودن خودشون رو نپذیرفتن! (اینجا گرفتم رو خودم دوستان :))
کسی که هنوز داره به بیسیکترین مفاهیم گیر میده ، چطور انتظار میره که این قدر راحت وارد اجتماع و یا سیستم بشه که بعدن به خاطر کمکاری در این حوزه ، بهش خرده هم بگیرن!؟؟؟
گاهیاوقات که بیکارم ، با چنان ولعی ولاگ و پی اُ وی (pov)های مختلف نگاه میکنم که گذر زمان از دستم در میره..
به شدت کنجکاوم که بدونم.. چرا!؟
چرا!؟ میخوام بدونم وقتی یک نفر دیگه که صبح از خواب بلند میشه ، دقیقن به چی فکر میکنه و چطوری با وضعیتِ بیداری کنار میاد!؟ بلافاصله میره برای اجابتمزاج و .. که بعدش وارد چرخهی تکراری و ملالآور زندگی پوچش بشه یا نه.. شاید قبلش یکم به اینکه داره چی کار میکنه ، فکرم میکنه..!
میخوام بدونم مثلا بقیه هم به این فکر میکنن که خوردن فلافل چه قدر کار احمقانه و بیمعناییایه!؟ یا حتی ساندویچ ماکارونی!!!!
این دقیقا مشابه اینِ که نون سنگک رو بذاری لای نون بربری و با ولع گاز بزنی ، اون قدرم سفت و خشکِ که تا پایین بره ، دهنتو سرویس میکنه! آخه کدوم موجود عاقلی این کارو میکنه!؟!؟!؟(مخصوصن زمانی که بفهمه بدنش قرارِ با این همه نشاسته و کربوهیدرات و قند ، نسبت به انسولین مقاوم بشه و با کله به سمت دیابت پیش بره..)
این مثال رو میشه برای همه چیز زد..
از کاغذبازیای احمقانه اداری و بروکراتیک بگیر تا سلسلهمراتب ، ساختار سیاسی ، مُد و پاپکالچر ، گرفتن سرتیفیکیتهای رنگ و وارنگ و کلی موضوعِ مسخره دیگه..
چطور میشه که یک نفر ، اینقدر مثلا از آنباکسینگ یه گوشی جدید کیفور میشه یا اینقدر اصرار داره که داخل یه خیابون با عرض کمتر از ده متر ، دستی بکشه!!!؟؟؟؟؟؟ یا مثلا طلق چراغ جلو رو سفید یا مشکی کنه و ...!؟!؟؟
چرا!؟(و اگر یکی از اونها این نوشته رو بخونه حتما گیر میده که اونی که رنگش میکنن طلق نیست ، بلکه اون چیز داخل چراغه که من اسمشو بلد نیستم(کاسه چراغ ?)?)
یا مثلا چرا اینقدر اصرار داره رل بزنه (رلو مگه میزنن!؟!؟ |:)!؟ چرا اینقدر درگیر اینِ که بره رستورانهای مختلف!؟ چرا اینقدر وسواس داره که گارد گوشیش چه شکلی و چه رنگی باشه!؟!؟ یا مثلا چرا یه هکر کلاهصورتی تخمیفیس که هنوز پشت لبشم سبز نشده ، لپ تاپشو پر استیکر Fsociety (مثلا مستر رباته در حالی که تهش بتونه مثل واچداگز با یه کلیک سیستم حمل و نقل رو حاک کنه:))) میکنه در حالی که بزرگترین تفریحش اینِ که بره داخل کافیشاپهای مختلف بشینه و گوشی رو بده به یه ناقصالعقل دیگه بدتر از خودش که عکس بگیره!؟؟ و این هکر به ظاهر اجتماع گریز ، بزرگترین تفریح و دغدغهاش ، دیده شدن به عنوان یک هکر اجتماعگریز هست! داخل کافه با حضور فیزیکی مردم ، و داخل اونهستاگرام با حضور مجازی مردم!
در حالی که این هکر (یا بهتر بگیم حاکر) ، تمام تلاشش جلب توجه و خودنماییِ که نشانهی واضحی از جذبش به اجتماعِ نه اجتماعگریزی! (اینجور سیبزمینیها هیچ جایی داخل دنیای هک و امنیت نداشتن و ندارن و نخواهند داشت).
فکر میکردم قرارِ که از "لزوم پذیرش انسان بودن" بنویسم ولی دقیقن برعکس شد! حالا منم مثل مادّه تینیجرای انیمهبینِ خود انسان ناپندار شدم!
اوه راستی یادم رفت ، یا مثلا چرا یه نفر اینقدر اصرار داره دورهی ارتعاش ثروت استاد سینانی رو ببینه که مثل ظهر بیست و سوم مرداد (اینو از یکی از ویرگول سیتیزنها اسکی رفتم) مشخصِ که این بابا تمام ثروتش رو از پول همین مشتریهای خجستهش درآورده و هیچ هنر و مهارتی نداره که به جامعه ارائه بده.
یه بهفنارفتهی روزگاره که امثال خودش رو خر گیر آورده و با وعدههای صدمن یه غاز ، تمام موجودی جیبشون رو میمکه (اگر داخل ویرگول نبود از اصطلاح دیگهای استفاده میکردم که بیشتر برازندشه)..
به چیزای خوب فکر کن رو که پسرخالهی 3 سالهی منم بلده ، دیگه 6 تومن هزینه چرا باید کرد بی فانوس!؟؟؟
و این درد و مرض فقط مختص این مختصات جغرافیایی نیست ؛ امثال برایان تریسی ، تونی رابینز ، دارن هاردی ، جول آستین و از همه دیوث تر ، جو دیسپنزاها که از قولنج گیری و ماساژِ پورن استارای روی کشتیای کروز شدن راهنمای زندگی و سخنرانِ موفقیت .. زیادن!
اگر انسانی که اصرار داره انسان بودن تجربهی باارزشیِ ، از عقلش استفاده میکرد باید خیلیوقت پیش از این سیرکها رها میشد و فریب این دلقکهای در حال رشد جمعیت و یا سیستمهای پانزی با تبلیغات خلاقانهتر و یا شرطبندیهایِ شرعی در پوششِ "به قیدِ قرعه"ها رو نمیخورد..
ولی..
اما...
اگر دبی فورد اون کتاب چرندِ نیمهی تاریک وجود رو نمینوشت ، من میتونستم با اطمینان بیشتری از گونهی زیستی هوموساپییِن انتقاد کنم..
اما به لطف این کتابِ مزخرف ، همیشه متهم میشم به اینکه.. رطب خورده منع رطب کی کند؟
خیلی خوبه که انسان بودن خودمون رو بپذیریم ، این برای ما زندگی عالی و به دور از استرس و سردرگمی دربر خواهد داشت (حداقل ، حداقلی از این کیفیت رو به وجود میاره).
اما من میدونم که همونقدر که من با این واقعیت که انسانم کنار نیومدم ، اونی هم که وسواس عجیب روی ماشینش یا دوستدخترش داره ، نمیتونه با این واقعیت کنار بیاد!
فرقِ ما در اینِ که اون خودشو با مادیات درگیر کرده و به همه چیز به چشم ابزاری برای تست و سیخ کردن نگاه میکنه و من هیچکدوم از اینها برام معنایی نداره که درگیرشون بشم..
فکر میکردم این نخواستنِ تا نتونستن! اما حالا کمکم دارم میفهمم که این نتونستنِ تا نخواستن! انگار دستِ سرنوشت ، آدمای غرغرو رو به اعماق جنگل یا اقیانوس هُل میده تا از شرشون خلاص بشه..
و کیه که سرنوشت رو جز خواست اکثریت بدونه!؟ و کیه که فکر کنه خدایی قویتر از استبداد نظر اکثریت وجود داره!؟ و کیه که باور کنه این سیرک دارککمدی-تراژیک ، چیزی بیشتر از نیستی و پوچی رو بهت ارائه کنه!؟
و چرا باید با یک همچین آشغالی با این ابعاد کنار اومد!؟
نخواستن لزومن منجر به نتونستن نمیشه اما نتونستن حتما به نخواستن منجر خواهد شد..
کارِ درست رو رابین ویلیامز کرد :)
پ.ن: انسان اصلنم پیچیده نیست. یه ترکیب مسخره از فعل و انفعالات شیمیایی ، ماجراجویی هورمونی ، پالس الکتریکی و مجموعهای بیمعنا از حوادثه که مقصدش در نهایت 3 متر زیر زمینِ نه توی آسمونا.. اگر که بپذیره..