ویرگول
ورودثبت نام
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

نامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم

این یک اطلاعیه است!

من دنبال خانمی میگردم که تا به حال ندیده ام!
اما فکر میکنم به نسبت جوان است ، ظاهراً چشم های مشکی رنگی دارد و موهای تیره اش را کوتاه می‌کند و این مدل به چهره استخوانی اش می آید
به نظر قد بلندی ندارد و دل باخته سینما و تئاتر است
آهنگ های مهدی یراحی را دوست دارد و قهوه های کافه رام را با هیچ چیز عوض نمیکند.
مجرد و در قید حیات... این یکی را نمیدانم!
یعنی نمیخواهم که بدانم!
فقط میخواهم ببینم ، شما او را می شناسید؟!
میشود خواهش کنم بگویید برگردد؟!

بگویید یک نفر هست که مانند بوم سفید نقاشی در ذهن دلداده‌‌اش نقش بسته است و معشوقه ‌اش او را به تصویر دختر دیگری قلم میزند.
بگویید خسته شده‌ام از بس آن مرد مرا را تطابق می‌دهد با عشق پیشین‌اش!
به او برسانید عشق گذشته اش در قرار هایمان بدون آنکه نظرم را بپرسد ، طبق عادت برایم قهوه سفارش میدهد.
بگویید آنقدر آهنگ های مهدی یراحی را با وجود آنکه دوست ندارم برایم نواخته و خوانده که حسابشان از دستم در رفته است.
مرا آخر هفته ها به تئاتر شهر می‌برد ، چون تو آنجا را دوست داشتی و گاها چندین بار بلیط یک تئاتر تکراری را می‌گیرد تا حضور من کنارِ آن دیالوگ های تکراری یاد تو را تداعی کند!
نقاشی ها را نشانش بدهید که چشمان سبز رنگ مرا در تمام طرح هایش ، مشکی رنگ کشیده است و موهایم را کوتاه تر نشان داده است.

به او بگویید برگردد!
دل بستگی من به کنار ، میخواهم بپرسم چطور دلش آمد این مرد عاشق را رها کند؟!
چطور حاضر شد زندگی ای که با وجود نبودن او همچنان در فکر او سپری می‌شود را نادیده بگیرد!
میخواهم بپرسم چطور آنقدر بی رحمی را در قلبش جای داده است...
بگویید برگردد.
این مرد جفتمان را فدای نبودن هایش کرده است...!


قرارمان آخر هفته ، در تئاتر شهر
مرا که نمی‌شناسی اما او ، همان پالتویی را میپوشد که کهنه شده‌است اما آن را به تن دارد چون تو برایش خریده ای!

به قلم کتایون آتاکیشی زاده

کتایون آتاکیشی زادهغریقنامه‌ای که از میان مشتش بیرون کشیدمتوصیف صحنهاین شهر با من بی معشوق چه خواهد کرد
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید