Katty:)
Katty:)
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

امشو حال پست نوشتنم نومویایه سوو به جا-

بکس، چون حوصلهٔ نوشتن پست جدید نی، یه کامنت خوشگلی که برای پروکسیمای ویرگول نوشتمو باتون به اشتراک می‌زارم. هرگز نشه فراموش. لایکو کامنتو فالوعینگ نشه ‌خاموش.

شرحی بر این عخس، جایی اون آخرها انتظار شما رو می‌کشه.
شرحی بر این عخس، جایی اون آخرها انتظار شما رو می‌کشه.

- هزار هلو و چهار صد سلام و سه درود.


- امیدوارم خوف باشین، چونکه منِ خواننده بعد خوندن‌تون، کیفم توپو، کوکم ذوقه.


- عااا راستیاتش قسمت منابع پست‌تون رو یه ویرایش بزنین اگه مایل بودین. گمونم باگ خوریده است.


- از آخر به اول می‌آغازم.


- سریال خانهٔ کاغذی رو هم دیدم و هم ندیدم. وقتی می‌تونی بری خلاصه‌اش رو یا که انتقاداتش رو در لترباکسد بخونی، کلی وقت بذاری سریال رو ببینی که چه؟ واقعا که چه؟ نمی‌فهمم این سریال بازای قهارو! هیچ وقت هم درکشون نخواهم کرد. یهو صبحشو به شب می‌رسونه. فاکین دویستا قسمت پشت هم دیده. حقیقتش می‌تونم که نمی‌دونم‌تون؛ و می‌دونم که نمی‌تونم‌تون. از دید من، بلاشک دوستان جفت‌شیش هم می‌شیم. چون نمی‌تونم بگذرم از لحظهٔ اسپویلی که هیجان دارم در گوشتون بگم.


- انتخاب‌های برانگیزاننده‌ای بود. پستاتون رو در خفا زیر و رو کردم. استاکر کریپی خاک بر سر بازی در آوردم. بعددد به یه نتیجه واحد رسیدم. این که ته چیزها رو در میارین. وایب گرین‌زون دوست‌داشتنی‌ای بهم دادید. بابتش از شما سپاسگزارم آقای پژوهشگر.


- لینک‌هایی که بین پست‌ها و عکس‌ها قرار می‌دین، مثل جورچین پازلی به هم متصل میشه و خدایان هم از علاقهٔ دیرینه من به حل پازل و پرسش و چالش بی‌اطلاعن. مخصوصا پاسخ‌نگاری‌های بی‌مفهوم. در اصل یکی از فانتزی‌هامه که بی‌مفهوم ترین نوشتارهای رول‌مدل‌هام رو ببینم از نزدیکی. خواه حکیم، خواه آرتیست.


- راجع به فیس اسکینی که تایپ من نیست، صلوات. از دخترک حاضر در سکانسی از فیلم خانه کاغذی همینقدر بگم که دیالوگی بس زیبا در زمان نازیبایی به من منتقل شد!


- اینکه رسیدم و دیدم با برادران کارامازوف تمام کردید، گمونم نیاز من به استفاده از دستگاه لیزر رو قطع کردید. همینقدر صریحم با شما. انتظارش نمی‌رفت که اتفاقی و برگ‌ریزان، به نویسنده‌ای که رسما ایشون به حد تقدیس برای من رسیدن، رسیدم. در وضع بی‌مثال آنتی‌کرایست‌پرور جامعهٔ شوروی، کرایستی چون او به ظهور و به نوشتار آمده. مردی که سطح تجربه‌پذیری و دغدغه‌مندی رو ارتقا نمی‌ده. بی‌پرده است. صداقت برّنده‌ای داره. شاعر هم نیست. دانشمند و فیلسوف هم نه. و همهٔ این‌ها با همه. من عاشقشم. به واقع. ع.ا.ش.ق قلم نویسندگانیش هستم، آقا. گمانم با قلم ایشون آشنایی خوبی داشته باشین. که چطور بار روی دوش نویسندگان بعد از خودشون رو سنگین‌تر کردند. به‌طور بی‌مثال و بی‌انصافانه‌ای، سنگین‌تر!

- اما بازنمود جامعه‌شناختی‌یی که این نویسنده در دل شخصیت‌های رمان‌هاش گنجونده، نشان از چشم‌هایی نکته‌سنج و دقیق دارند. چون نویسندهٔ پست حاضر که عمیقا و لایه‌لایه به جنبه‌های متفاوت موضوعات می‌پردازه. این اتفاق مهم و ارزشمندیه. در بحث پژوهش، یادگیری و کلی حرکت‌های خاص‌پسند بسیار پیش برنده است. امید آن می‌رود که قدر بدانید و پی‌اش را چسب و سخت و سبز بگیرید، جانم.^^


- در زمانهٔ حاضر، عمومِ فکر‌ها چون عمر بستنی، کوتاه و سطحی‌اند. در انتهای این فکرها چیزی جز نون بستنی و دغدغهٔ نون شب کناره نمی‌گیره. پس ایده سازنده‌ای می‌شه که اسکوپ بستنی رو با جایگزین‌های بهتری پر کنیم. مثل مغز.😭😐😋🧟‍♀️


- راجع به اثرگذاری یا که دغدغه‌ها، در راستهٔ محیطی و جنسی و خانوادگی نوشتید. ریز شدید بر روی کشف و پیگیری ساید نرد‌ها، گیک‌ها، سایپوسکشوال‌ها و سایپوفیلی‌ها. لذت بردم. در سیتمی که سیتم نیست،  مثلا آموزش و پرورش در رشد و شناسایی این بردگان خودش که می‌تونن باز به نفعش عمل کنند، احمقه. کلا همیشهٔ خدا احمقه.


- یک پرسش از شما دارم؛ هرکسی که زیباست و نشانی از زیبایی داره چه در ظاهر و چه در فکر، از دلیل‌های لازم و کافی برای جذابیت داشتن عمومی و برقراری ارتباط دوستی، کاری، رفاقتانه با او هستش!؟


- این رو شدیدا قبول دارم که معیار زیبایی این افراد زمین تا آسمون با افراد عادی و عموم جامعه متفاوته. طبق عکسی که قرار دادید از افکار!ِ بیرون‌باکسی، اینجور آدما به سختی، واقعا به سختی داخل چارچوب فکری عوام جا می‌شند. یکجا می‌تونن بشینن و آروم و قرارهای معمول جامعه رو داشته باشن و به خروش نباشن؟ عمرا جناب.


- فکر می‌کنم این دسته از آدم‌ها بیش‌تر با ملال و کندی زمان و پوکیدگی حوصله خاصه در یک بحثای رندوم جمعی، روزانه مثه گروهای جالب خونوادگی مواجه می‌شن. خواه شوخی و جشن پایکوبی باشد/ خواه جدی دست و فک بزنند.


- و اما خوشا ب حال خانوم‌دُکی‌توون. بمونین برای بانو.🌹🙏🏻


- منم سینگل بدبخت فشاری‌ای‌یَوَم که نمی‌دونم کِعی بالاخره لاتاری عشقو‌عاشقی به پلاک دل من کنتور می‌ندازه سید.


- دیگر این که گیرایی این متن بهم این حس رو منتقل می‌کنه که شما همزمان با نوشتن و خلاصه کردن برخی جمله‌ها، بلند‌بلند برای خودتون از رو می‌خوندین. با این‌که صداتون رو نشنیدم انگار در جمع حضارم. پشت تریبون می‌تونم تصورتون کنم. به تماشا نشستم و دارم به یکی از سخنرانی‌های TED - لایو گوش می‌دم.


- ممنانم بابت هفت دقیقه لذتی که چه سرشار من رو با خودش همراه کرد. گرچه یک دور خوندن از این قلم مومن شده به ساینس و مشتقات، کفایت نکرده و نمی‌کند.


- پاینده و تندرست و پیروز باشید، مهندس پروکسیما.✨🌱

برای صد دقیقه حال خوب، اتفاق خوفیه که ببینمش؟
برای صد دقیقه حال خوب، اتفاق خوفیه که ببینمش؟

بعد از تحریر | لینک کامنت‌هام اگه دوس داشتین بین بحثامون پرسه بزنین داداچیا: اینجام !

بعد از تحریر دو | لینک پست اگه دوست داشتین صفحه‌اش رو بخونین عسلا: منم هستما !


آموزشپرورشارتباطدوستیناخدا
„ تو زیبایی، چو صلح در چشمان ملتی خسته از جنگ‌ها “
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید