ویرگول
ورودثبت نام
خانوم نویسنده✍🏻
خانوم نویسنده✍🏻
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

در قصه چه می‌گذرد ؟

مبنای ورودی بر این است؛



یکی از خوب‌‌ترین چیز‌هایی که تا حالا از یک نفر بهم رسیده را بازگو کنم.



به جان نشسته‌ترین‌شان را کلمه کنم.



کیفیت دگرجهانی برای من این است که پذیرفته شده‌ام.



باید رفت سراغ همین پذیرفته شدن.



به تمامیت و کمال.



بی‌قید و شرط پذیرفته شدن.



نه فقط آن گاه که باهوش.



نه فقط آن گاه که سرحال.



نه فقط آن گاه که خوشگل بلا.



آن وقتی که ترسو شدم.



یا زیاده از حد زودرنج.



یا احمق حتی.



یا خودخواه.



یا هر چیز دیگری.



هر چیز دیگر که خوی انسانی همه‌مان،



گاه به سویش کشیده می‌شود.



مطلقا پذیرفته شدن.



از نوک پا تا فرق سر.



بی آن که از سلولی



با لطف



یا از سر اجبار،



با اغماض بگذریم.



پذیرفته شدن.



تاکید می‌کنم.



بی‌چون و چرا پذیرفته شدن.



بدون این که ضرورتی از تغییر چیزکی



و از تغییر خودت حس کنی.



هرچند به قدر شانه به آشفته مویی باشد.



از جان برخاسته‌ترین هدیه



که توانسته باشم به کسی دهم



همین است؛



به گمانم.



از این رو


"به نام آن ذات بی‌چون که عابد را معبود و عاشق را معشوق آفرید." که از سال بلوا می‌خواندم.

هدیه ایدهسال بلوامحمد تقی بهارداورانهسبک نوشتن
یار و پاییز و این آهنگ < INTJ < π
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید