آن شِکُفتَن شادی را...
فهمید فقط به او نزدیک نیست!
من کمی دیر میرسم. نگرانم که نکند شروع شده باشد و اجازهٔ ورود ندهند. تا میرسم میبینم هنوز جلوی در، صفهای طولانیای وجود دارد که نشان میدهد، کسی داخل نرفته است.
مأمور انتظامی میپرسد خانم گوشی دارید؟ میگویم بله. میگوید باید تحویل بدید. گوشی را خاموش میکنم و میدهم دستش. پلاک آهنی کوچکی میگیرد طرفم. بعد از تحویل گوشی، تفتیش بدنی میشوم. کیفم را هم میگردند و باز با تاکید میپرسند گوشی و دوربین که همراهتان نیست. خاطرجمعشان میکنم که نه.
بعد از همه اینها وارد راهروی سالن وحدت میشوم. راهنمای توی راهرو میپرسد کدام ردیفاید؟ یادم نمیآید. نسخه بلیطم را توی گوشی دارم. چرا ردیف و صندلی را حفظ نکردهام؟ برمیگردم دوباره. گوشی را میگیرم. روشن میکنم. ردیف و صندلی را حفظ میکنم و برمیگردم. ردیف ۲، صندلی ۱۰.
هنوز نمایش شروع نشده. هنوز برقهای سالن را خاموش نکردهاند. تابهحال اجتماعی با این تعداد زن ندیدهام. انگار که بزرگترین مهمانی زنانه شهر باشد. هر زنی که از راه میرسد، روی صندلیاش که جا گیر میشود، روسری را آرام از سرش برمیدارد. دوست داشته باشد، مانتو را هم از تنش درمیآورد. هیچ صدایی نیست، جز خشخش درآوردن مانتوها و روسریها. بهگمانم مهمانی قشنگیست. نگاه میکنم به بالا. توی بالکنها هم ردیفبهردیف زنهای قشنگی نشستهاند.
چراغها را خاموش میکنند. نور سفیدی صحنه اجرا را روشن میکند. صدای دلچسبی شروع میکند به خواندن:
صد بلا در هر نفس اينجا بود
طوطی گردون، مگس اينجا بود
جد و جهد اينجات بايد سالها
زانک اينجا قلب گردد کارها
ملک اينجا بايدت انداختن
ملک اينجا بايدت در باختن
وادی طلب است و بعد وادی عشق. دارم فکر میکنم کارگردان چطور میخواهد این هفت وادی را با رقص بهنمایش بگذارد. گروه رقصنده اول وارد صحنه میشوند. راوی سکوت میکند و آهنگ شنیده میشود. هفت زن روی صحنهٔ نمایش شروع میکنند به رقصیدن.
حیرتانگیزترین چیزی است که تماشا میکنم. لباسها، لطافت و ظرافت حرکت دستها و بدنها طور دلچسبی بهنمایش گذاشته شدهاند. رقصندهها با بدنشان یکیاند. وادی به وادی رقصندهها روی صحنه میآیند. تشخیص رقص ایرانی از رقص مدرن، باله و... راحت است. اما تماشاییترین رقص، رقص نمایشی وادی حیرت است؛ سمـاع!
فکر میکنم کدام رقص اینطور به تن و بدن زنان میآید، میبینم توی هیچ رقصی بهاندازه سماع اینهمه تماشایی نیستند.
تماشای هفت وادی که به رقص درآمده است، ۲ ساعت طول میکشد. گاهی که آهنگها ریتمیک میشود یا اجرای رقصندهها شور و هیجان خاصی دارد، صدای تشویقها بالا میرود یا زنی از بین جمعیت بلند میگوید براووووو... ماشالله... ماشالله بهتون.
۲ ساعت را با سردرد اما با شوق روی صندلی و بهشوق تماشاکردن دوام آوردهام و لذت تماشا آنقدری بوده است که پیش خودم بگویم این ۲ ساعت جزو عمرم حساب نمیشود.
نقطه روشن و امیدوارکننده اجرای رقص زنان در تالارهای عمومی این است که رقص کمکم هویت هنری خودش را پیدا میکند و از بودن در امور مبتذل فاصله میگیرد.
نمایشی رقصی که از آن حرف زدم، با عنوان «از تو چه پنهان» برداشت آزادی بود از منطقالطیر عطار بهکارگردانی نوشین بدری کوهی که فقط در دو سانسِ روز پنجشنبه و جمعه در تالار هنر برگزار شد.


آدم باید توی این دنیای درندشت کسی را داشته باشد که برایش گل و روسری اناری با یکعالمه مرغ دریایی خوشنوای جنوبی بیاورد، بعد با تاکید چندباره بگوید:
نترس عشق جونی! نترس عشق جونی!



در جایی از جلد دوم آناکارنینا، تولستوی در توصیف عشق مرد به زن نوشته است:
فهمید فقط به او نزدیک نیست، بلکه چنان با او درآمیخته است که نمیداند کجا او پایان مییابد و کجا خودش شروع میشود.
مطلبی دیگر از این نویسنده
منِ نویسنده
مطلبی دیگر در همین موضوع
مورد عجیب آقا و خانم گری
بر اساس علایق شما
بیا بغلِ خودم