اندک جایی برای زیستن🌱
من توی این پاییز زن دیگری میشوم.
هر چقدر بهار و تابستان من را به حضور بین جماعت و پرسهزدن بین آدمها و شلوغیها ترغیب میکند، پاییز و زمستان برایم اینطور نیست.
پاییز مثل معلم سرد و خشکی بالای سرم میایستد و میگوید: حیفه این هوا نیست اگر تنهایی نگذرانیاش؟
بعد چه میشود؟
من مثل یک لاکپشت پیر که دور گردنش شالگردن پیچیده میخزم توی لاک خودم و هی ادبیات کلاسیک میخوانم.
پاییز نهتنها من را به سمت تنهایی بیشتر هُل میدهد، بلکه روزی هزار بار نگاهم میکند و میگوید: حیف نیست وقتی من هستم، هزارویک شب نخوانی یا خاقانی را ورق نزنی؟
من توی پاییز زن دیگری میشوم.
باور نمیکنید سراغم را از خیابان چهارباغ و درختهای بلندش بگیرید که خوب میدانند، چه عصرهای رو به شب پاییزیای را یواشکی همان حوالی پرسه میزنم.
خودت خوب میدانی کدام نوع تنهایی را میگویم.
دیگر خوب میدانی که تویی، در سینه خلوت من میتپد؟


کاش از راه و در میان ذهنمشغولیهایت برسی
من را ببری زیر میز آشپزخانه
و
عمیقترین راز کودکیات را در گوشم بگویی!
آخ که چقدر میخواهم چنین صحنهای را...

مطلبی دیگر از این نویسنده
لبخند بزن
مطلبی دیگر در همین موضوع
دستکاریهای من در زندگی (۲)
بر اساس علایق شما
زنِ خووب