هر ارتباط همچون پنجرهای رو به توست که به دنیای درونت نگاهی میاندازد و زوایای پنهان وجودت را به نمایش میگذارد. در دل شب، وقتی که ماه با چهرهای رازآلود در آسمان میتابد و نورش، آن اشکهای نقرهای، همچون نوازشی لطیف میبارد و بر چهرهٔ زمین مینشیند، به یاد افرادی میافتم که در مسیر زندگیام با آنها برخورد کردهام. طی این سفر، لحظات زیادی رقم خورده است؛ تبادل احساسها، شادیها و درسهایی که از هر یکیشان آموختهام. ببینیم تپههای بلند کویر را. مانند نگهبانانی که خاموشاند، مانند غولهایی که از خستگی به چرت عمیقی فرو رفتهاند، در سکوت ایستاده و سایههای ما را تنگ در آغوش میکشند. در میان خاموشییی چنین عظیم، تصویر خودم را میبینم که از طریق دیگران شکل گرفته است. فکر میکنم این فضا به گونهای طراحی شده است که هر کس میتواند به راحتی به عمیقترین لایههای مگو و آرزوهای خود بپردازد. با پروردگار ساختگیاش به راز و نیاز مشغول باشد. گویی هیچ قید و بندی در میان نیست. اینجا جایی است برای ابراز خود و کاوش در دنیای بیپایان تخیل با اندیشه. ناشناختههایی که پیشتر در پردهٔ ابهام قرار داشتند، اکنون در پرتوِ آموزههای مستمر و پر وضوح هر روزه، وجودشان را نرمنرمک نمایان میسازند. میدانید .. شاید هر فرد به اندازهٔ کسانی که در زندگیاش حضور دارند، هر فرد به اندازهٔ ستارههایی که در آسمان زندگیاش میدرخشند، و به اندازهٔ درختانی باشد که در باغ زندگیاش ریشه دواندهاند. اینگونه توانستهایم دریچههایی نو به روی خود بگشاییم. دریچههایی نو به سوی زندگی و کشف داستانی جدید برای زیستن. لحظهای که پرچم شعلهها در دل کویر شب میدرخشد، آن هنگام که نغمهٔ موسیقی بر دیوارهٔ آرامش طنین میاندازد، و سایههای مسافران به سمت منبع این صدا در رقصاند، گویی کاروانی از زمانهای دور، برای شنیدن داستانهای ناگفته گردِ هم آمدهاند. شاید اشتیاق من به ارتباط، از همین داستانهای نوین نشأت میگیرد؛ داستانهایی که خود را از زبان راویان مختلف روایت میکنند و هر بار نقش و عطری تازه به زندگیام میبخشند.