آن شِکُفتَن شادی را...
چگونه جهان را اداره میکنی؟
دوست دارم شما هم خرده وقایعی که شاهدش هستیم و این روزها میشنویم و میبینیم رو هم بخونین. دوستم امروز اینطور تعریف میکرد که گفتگوی امروز توی مترو خیلی جالب بود. بین یه جانباز که یکی از پاهاش فلج شده بود، دوتا خانم که یکیشون دخترش زندانی شده بود و دیگری گوشیش رو بیستویک روزه پیش گرفته بودند. منتظر قطار مترو نشسته بودیم که یه لباس شخصی از جلومون رد شد. داشت با تلفن حرف میزد و میگفت دوتا مامور بفرستید ایستگاه شریعتی. خانم کناریم که گوشیش رو گرفته بودند گفت اگه اینجا خلوت بود همین الان هلش میدادم زیر قطار. بحث از این حرفها شروع شد تا اینکه اونیکی خانم با ظاهر پریشون و کلافش گفت دخترم رو اوایل مهر گرفتند. چندروز پیش بعد از کلی بیخبری بهمون زنگ زد کلا دو دقیقه فقط گفت: اگه تونستید به دیدنم بیاید برام قرص جلوگیری بیارید و اینجا شبیه حیوون باهامون رفتار میکنن. آخرهای حرفش گریهش گرفت و دیگه باقیوقت به آروم کردنش گذشت. اون آقای مسنِ جانبازی که اشاره کردم بهش داشت میگفت ایشالا امام زمان میآد نجاتتون میده. خانم کناریم ازش پرسید توی جنگ اینطوری شده؟ گفت آره. خانمه گفت شما با جنگیدن براشون این بدبختی رو به سرمون آوردید. اون آقا هم جوابش رو داد ما برای امام زمان جنگیدیم نه برای اینا. شاهد گفتگو دوتا قربانی این حکومت، یه جانباز معتقد و یه لباس شخصی بودم و دردناک بود.

پ.ن: الان بعضی دوستان میان میگن نه فلانه نه بهمانه. باید گفتش که برای آقایون هم در خیلی از حوزهها محدودیتها داریم و علت نتونستن نیست که نخواستنه!
مطلبی دیگر از این نویسنده
یه خاطره شده که واسه لحظاتش دلت واسش غنج میره
مطلبی دیگر در همین موضوع
خشونت علیه زنان
بر اساس علایق شما
یک آرزو یک کتاب...