آن شِکُفتَن شادی را...
یادداشتها
▪ خواسته بودم چندکلمهای بنویسم، گریهام گرفته بود. خواسته بودم کنار پنجره چایام را مزهمزه کنم، گریهام گرفته بود. توی مهمانی خواسته بودم با آهنگ «شاخهگل من نیومد» برقصم، گریهام گرفته بود. سر جلسهٔ کنکور به بیت «من چه گويم که تو را نازکی طبع لطيفت/ تا بهحدیست که آهسته دعا نتوان کرد» رسیده بودم، گریهام گرفته بود.
من روزهاست که گریهام میگیرد و بهگمانم گریه، شکلِ تازهٔ دیگری از زندگیکردن است.
▪ داشت میگفت تلاش کن گریههایت اصیل باشند. گریههای اصیل از غم و اندوه عمیقی ناشی میشود که جایی در درونِ تو اقامت دائمی دارند. گریهٔ اصیل آرامآرم شروع میشود، اوج میگیرد و بعد آرامِ آرام هم رو به تمامی و سکوت میرود. گریهٔ از سر درمانگی اینطور نیست. بیصدا و یکنواخت و بدون اوج و فرود است. گریه کن، اما اصیل. گریه نشان درماندگی نیست؛ اگر بهخاطر یک رنج درونی باشد. داشت همهٔ اینها را میگفت که نگاهش کردم و گفتم: گریهٔ اصیل شکل دیگری از زندگیکردن است عزیزم، مگرنه؟ شروع و اوج و پایان گریهٔ اصیل، جز به زندگی، به هیچ چیز دیگری شباهت ندارد.

مطلبی دیگر از این نویسنده
کاش من یهکولی قصهگو بودم!
مطلبی دیگر در همین موضوع
عقل
بر اساس علایق شما
نامهای برای n موقع دیگهم