من به شما گفتم که این آشفتگی همان چیزی شده است که ما میساختیم. ما بر پیکرهٔ هستی به قلب و بوم میآمیختیم. با وجود این که محصول آفرینش ماست، خواهم گفت: اشکالی ندارد اگر دیگر زنگها به صدا در نیامدند؛ دستها به یاد نیاوردند؛ و یک چیزهایی را دیگر لبها زمزمه نکنند. خوب شد که رویا هست، خوب شد که بهترین کاری را که میتوانم انجام میدهم. صحنهای را نقاشی میکنم و ما را در آن میگذارم. پس مرا محکم در آغوش بگیر و ببوس تا تنم به تنت آغشته و آشنا گردد. از والسها، عینکها با فرامهای گرد، موهای مشکین، رقصیدن با موشهای صحرایی، در آن سالن رقص هدایان که برابر تمام خواستههایم قرار دارند. هیچ شایستگیای گوشهای من را به خود اختصاص نمیدهند جز صدای پای دوست که هم آورد توست. مدتی است که از آن مرواریدهای زمردی که بر دل قلمت کاشتهام، برای تسخیر و تحقیر هیچ موجودی، برای آزار و طعن هیچ مرد و زنی، برای خاطر من که باعث این عمق از علاقهٔ خالصانهام استفاده نمیکنی، نشنیدهام، ندیدهام، اما میدانمت که. من جهان تو شدهام. و این تمام چیزی است که میتوانی خود و آیندهمان را بدان وصف کنی. چشمانی که فریاد میزنند، تابلوهایی با یاس تزیین شدهاند. اشکالی ندارد، زیرا عشق به وجود نمیآید، یا در طول روزها منتقل نمیشود، من سرباز این صفحهٔ سیاه و سفید بودهام، و الان به انتهای این داستان و صفحهٔ روبهرو رسیدهام. اینها عملی نمیشد مگر با تصمیم درست تو برای پشت سر گذاشتن تمام عهدهای درگذشتهات با هر آن چه که ارزشش را داشته یا نداشته. مگر اینکه از روی نیت صادق فرستاده شوند.چون من برای تو. شکفتن شادی دروغ خوشچهرهای است که وجود ندارد. درد وجود ندارد. نه تا وقتی که عشق هست. تا زمانی که هست تا با زلفان آویختهاش نیشت بزند، تا زمانی که بگذارد دریای ما بر پیکرهٔ مردهام شسته شود، تا زمانی که نجاتمان دهد. مرا فراموش نخواهی کرد. بنابراین اینها هیچ اشکالی ندارند. چون در جایی گل سرخی است که نفس میکشد. که پژمرده نیست هنوز. پس اشکالی ندارد. زیرا دفعهٔ بعد یادم میآید که هرگز آن گل رز را نچینم. مثل این روزها و شبها که دارم آهستهآهسته یاد میگیرم.🦋🤍
پ.ن: غلطهای نگارشیام را اگر که پستها را میخوانید داخل کامنتها عنوان بکنید. من را به نقدهای مثبت و منفی خود دعوت کنید. ارادتمند شما خوانندگان عزیز و پاینده هستم!