وارد زمین چمن مسابقهی خود که میشویم، روی سکوهای استادیوم یا پای تلویزیون برای تماشای تیم محبوب خود که مینشینیم، هدفمان یک چیز است: «انتقال درد»
تمام سعیمان را بکار میگیریم تا درد نصیب دیگری شود و جنگمان بر سر این است که درد ما را در برنگیرد. استراتژیمان در برابر درد روشن است تلاش میکنیم درماندگی خود را اینگونه تسکین ببخشیم که کاری کنیم دیگری، تیم رقیب، هم احساس درماندگی کند؛ انزجار از تیمخودمان را با تحقیر دیگری آرام میکنیم؛ شکستهایمان را با ناکامی دیگری التیام ببخشیم.
و در این میان تیمی برای انتقال این درد مناسب است که به اندازه من در برابر آن درد «آسیبپذیر» باشد. پس رقابت میشود رقابت بر سر «ضعیف نگهداشتن»، «دردمند نگهداشتن»، برنده تیمی است که «درد» را منتقل کند.
اینجا، قانون «بقای درد» حاکم است و آنچه بین افراد مبادله میشود؛ «درد» است.
رضایت اصلی در این است که دیگری، (رقیب)، «سخت» دچار درد شده باشد، لذت بردن از اینکه امید، غرور و شادیش تباه شدهاست، این وقتی تبدیل به یک «فرهنگ» شود دست کمی از رویکردهای شرورانهی [از منظر روانشناختی] نظیر سادیسم یا دیگرآزاری ندارد.
و وقتی این نوع رفتار به یکی از اجزای همیشگیِ الگوی رفتاریمان تبدیل شد ، ما با الگوی (psychopathy) جامعهستیزی روبهرو هستیم.
جامعهستیز فردی است که از هوش اجتماعی و تواناییش در درک احساسات، ترسها، امیدها، قوتها و ضعفهای «دیگران» سوءاستفاده میکند و به منزلهی سلاحی بهره میبرد که به دیگران درست در ضعیفترین نقطهی وجودشان «آسیب» بزند و درد را تا جایی که میشود به بیشترین حد برساند.
توانایی که میتوانست بهجای تمرکز بر تخریب و جامعهستیزی بر توانمندسازی متمرکز شود. چندان تعجبی ندارد که در سالهای گذشته هیچکداممان بازی بزرگی را نبردهایم، همیشه در عزای یکی، دیگری سورچرانی میکرده، و با افتخار اسمش را گذاشتیم «کریخوانی».
منشأ لذت ما درد دیگری است، دردی که حتی خود عامل مستقیم و فعال آن نیستیم. گویی ما نه با «توان» خود، بلکه با «اختگی»ِ دیگری «ارضا» میشویم. چه رقتانگیز.
این برای بردن بازیهای بزرگ کافی نیست، بازیهای بزرگ چیزی بیش از «فرار از درد» میخواهد. بیش از «انتقال درد».
کاوه کردگاری
•