جرقهی نوشتن این مطلب وقتی در ذهنم زده شد که در کمتر از ده روز، مستر تیستر و علی صبوری با بازخوردهای جدیدی در اجتماع مواجه شدند و اون رو رسانهای کردند. ممکن هست این شروع یک روند اجتماعی باشه که مدتهاست تو گلوی ما مردم معمولی بغض شده بود و تازه داره سر باز میکنه. من نشانههای شروع این حرکت رو از سال 96، پس از روی کار اومدن مجدد روحانی، به عنوان رئیس جمهور ایران میبینم. روحانی در یک جلسهی عجیب و در دوم مردادماه 96 با یه دنده معکوس و چرخش به راست استادانه، نشون داد که خرش به صورت کامل از روی پل رد شده و 4 سال دوم که 4 سال رویایی دولتهای ایرانیه شروع شده. 4 سالی که دولت هر کاری دلش بخواد میکنه و عواقبش تا دورهی ریاستجمهوری سربسته میمونه تا دولت دیگهای پتهاش رو روی آب بریزه و از این موضوع دستاویزی برای تکرار داستان "من یه ویرانه تحویل گرفتم" برای انتظارات مردم استفاده کنه.
نمود اجتماعی این گسست بین مردم و دولت، اعتراضاتی بود که تو همون سال 96 اتفاق افتاد و همهمون ازش اطلاع کافی داریم. اعتراضاتی که به نظر من علیرغم تمامی زیر و بمهایی که داشت، توی یک گزاره مشترک بود. "ناامیدی" از اصلاح وضعیت موجود با پتانسیلهای فعلی! حتی من ریشهی شعارهای داده شده در مدح رضا پهلوی اول رو در همین ناامیدی میبینم و نه یک بدیل واقعی. هر چند ممکنه تعدادی نظرشون این نباشه و خب محترم! حرف من اصلا بحث حاکمان و سیاست نیست و بیشتر معطوف به خود ما هست. ما معمولیا!
در تمام طول تاریخ تا به امروز، جامعه به صورت سنتی و طبیعی و با هدف اتحاد دنبال یک پدیدهی واحد بوده. این پدیدهی واحد، به صورت کلاسیک یک فرد سردسته یا لیدر بوده. مشخصهای در بیشتر پدیدههای جمعی تاریخی، وجود دارن. حتی در مدرنترین تحولات اجتماعی مثل بهار عربی هم این پدیده دیده میشه. یک نوع برچسب و حتی شاید بشه گفت یک نوع برندینگ برای سادهسازی پدیدهها. موضوعی که اوج اون در دوران تقابل کمونیسم و امپریالیسم و جنگ سرد توسط متفکران چپگرا و به صورت دقیقتر توسط خروشچف در سال 1965 میلادی با عنوان کیش شخصیت (Cult of personality) از اون یاد شد و تئوریزه شد. عاملی که بین چپهای میانهرو مذموم بود و راستها هم که کلا تو این باغ نبودن. ساعتها میشه در مورد لیدرهایی که ابتدا مردمی بودند و پس از رسیدن به پوزیسیون کیش شخصیت نشون دادن، حرف زد. (هر کی بتونه بدون سرچ سه خط در مورد هر کدوم لیدرهایی که در تصویر پایین هستن مطلب بنویسه جایزه داره ;) )
به هر حال! نسل دههی شصت و هفتاد پس از تجربهی دوران اصلاحات و خاتمی دچار ناامیدی شد. این ناامیدی قبل از انتخابات 88 مقداری ترمیم و بعد از اون مجددا به قعر ذلت فرورفت. روحانی با زیرکی خاص خودش که در کمتر سیاستمداری پیدا میشه، سوار موج ناامیدی ما شد و توهم امید رو مجددا بهمون تزریق کرد. داخل پرانتز بگم، عمیقا اعتقاد دارم حتی پس از 8 سال ریاستجمهوری روحانی، به جز چند نفر معدود کسی هنوز آقای روحانی رو نمیشناسه! برای شناخت روحانی حداقل یه نصف روز (اگر تندخوان هستین) برای خوندن چهار تا مقاله از سایت تاریخ ایرانی لازم دارین. بدون خوندن این مقالات، حرف زدن از "شناخت روحانی" شوخیه! این مقالات رو میتونین از اینجا بخونین
باری! از تیتر اصلی دور نشم. ماجرای سیلی و سلبریتیها. احتمالا شما هم در جریان هستین که به تازگی دو نفر از سلبریتیها قشقرق به راه انداختن. اینفلوئنسرهایی که ماهیت کارشون نیازمند این قشقرقهاست. مستر تیستر رفت ساختمان ابرآروان و گویا خودزنی کرد تا حدی که کارش به اتاق عمل کشید. یکی هم به اسم علی صبوری که تا دیروز نمیشناختم کیه، رفته بیمارستان رجایی و به خاطر عدم اعتماد به نظرات پزشکان متخصص که از آفتهای داشتن فالور بالا و توهم اهمیت ناشی میشه جنجال راه انداخته و توهین کرده و دستگیر شده.
با کنار گذاشتن هواداران دوآتیشهی معدود این چند نفر و همچنین فارغ از واقعیت ماجرا (که در روزگار امروز هم چندان اهمیتی نداره) مرور کوتاهی روی بازخوردهای اجتماعی نشون میده حس تنفر شدیدی از طرف مردم جامعه روی سلبریتیها سایه انداخته. نمونهی بارزش رو میتونین در کامنتهای سلبریتیهایی که در مقطعی دیگران رو به رایدادن به روحانی تشویق میکردن پیدا کنین.
اعتماد جمعی به سلبریتیها به کل از میان رفته. گمان میکنم خود سلبریتیها بیشتر از بقیه از این موضوع آگاهی داشته باشن. به صورت خیلی مشخص، در جامعهای که تمام افراد متفکر و مستقل با تیغ سانسور و فشارهای دولتی و اجتماعی کنار رفتن، تمام اعتبار این سلبریتیها از جانب خود دنبالکنندهها و هواداران تامین میشه. با از دست رفتن اعتبار سلبریتیها، هر روز شاهد سیلی خوردنهای سلبریتیهای بیشتری از طرف مردم خواهیم بود.
البته پربیراه هم نیست اگر تمام این جنجالسازیها رو هم نوعی حربه و حقهی جدید سلبریتیها برای اظهار وجود، مطرحشدن و ژست اپوزیسیون گرفتن بدونیم. گریه و زاری و داد و فریاد سحر ذکریا اگرچه منطقی به نظر میرسید، ولی به گمان من به خاطر مواجهه با این واقعیت بود که خودشون رو مثل مردم عادی دیدند. سلبریتیها به عینه مشاهده کردند که دنبالکنندهی زیاد هم براشون امنیت نمیاره.
من از نظر این جنجالها رو مشکوک به "بازی" جدید رسانهای میدونم که نوک پیکان حملات و انتقادهای سلبریتیها به جاهایی هست که مردم عادی قبلا تو اون زمینه "حساس" شدن. اتاقهای فکر این سلبریتیها خوب بلدن ترندهای اجتماعی موجود رو بشناسن و فعالیتهایی با هدفگیری احساسات تحریکشدهی مردم انجام بدن. همین خانم حسر ذکریا با گریهکردن تونست 25 هزار دنبالکنندهی جدید داشته باشه و خب براش بد هم نبود، میتونه به راحتی تعرفهی تبلیغاتش رو بالاتر هم ببره!
احتمالا با داستان شاپرک شجریزاده و موجسواری ایشون روی کار اعتراضی ویدا موحد آشنا هستین. لات کوچه خلوتی که روی روند احساسات سوار شد تونست تبدیل به یک اپوزیسیون بشه. اپوزیسیونی توخالی که به دنبال کیسه دوختن از شرایط زندگی من و شما بود و به زعم خودش موفق هم شد!
تو داستان علی صبوری هم، روند سوار شدن بر احساسات نسبتا عامه به پزشکان رو شاهد هستیم. قبلا به خاطر وضع مبهم اعتبار پزشکان در شبکههای مجازی در نتیجهی داستانهایی مثل عدم استفاده از کارتخوانها در مطبها و فرار مالیاتی، ضربهی سنگینی به اعتبار پزشکان وارد شد. به صورتی که حتی پس از همهگیر شدن ویروس کرونا و فداکاریهای تمام قد پزشکان و کادر درمان، هنوز هم وقتی پزشکی در شبکههای اجتماعی از شرایط سخت همهگیری شکایت میکنه و مردم رو دعوت به قرنطینهی خانگی میکنه، کسایی هستن که بازم بهشون حمله میکنن و با بهانهی "این همه پول میگیرین این شرایط سخت رو هم باید تحمل کنین" بهشون حمله میکنن!
در نهایت، دید شخصی من به این داستانها امیدوارکننده است. ایران، به تصدیق تاریخ، جامعهای تجربهگر هست و چه بخواهیم و چه نخواهیم، مسیر توسعهای انتخابی توسط جامعه هم همین تجربه هست. ما به گواه تاریخ هر چند ده سال یک بار زدیم زیر میز و با رادیکالیسم، حاکمیت موجود رو سرنگون کردیم. اما خیلی طول نکشیده که از کارمون پشیمون شدیم و متوجه شدیم که این کار غلط بوده و مسالهای رو حل نکرده. اما من احساس میکنم هنوز آگاهی جمعی نسبت به این رفتار به بلوغ نرسیده و ما هنوز از این مسیر "توسعه توسط تجربهگرایی" ناامید نشدیم و تا در به این پاشنه بچرخه، کاسه همین کاسهاس و آش همین آش!
پ.ن: سراسر این نوشته پر از برداشتهای شخصی من هست و به صورت طبیعی بر اساس اطلاعات در دسترس یک فرد عادی نوشته شده و نمیتونه تمامی جنبههای پیچیده و مختلف موضوع رو در نظر بگیره. به همین دلیل هیچ تعصبی روی فکتها و استدلالهای مطرح شده ندارم و امکان داره اشتباه هم داشته باشم. به همین دلیل، خیلی خوشحال میشم اگر شما هم به تکمیل این نوشته و تاباندن نور به قسمتهای تاریک اون بپردازین
تمام!