دموکراسی مشعلی نیست که از آتن باستان آمده، بلکه یک شکل رایج در سطح جهانی از حکومت است که چیزهای زیادی به ما میآموزد.
امروزه، بسیاری از مردم دموکراسی را به گونه ای در معرض تهدید می بینند. تهدیدی که تنها یک دهه پیش غیرقابل تصور به نظر می رسید. پس از فروپاشی دیوار برلین در سال 1989، به نظر می رسید که دموکراسی، راه آینده است. اما امروزه، وضعیت دموکراسی بسیار متفاوت به نظر می رسد. ما در مورد «پسلغزش» و «فروپاشی» و توصیفهای دیگر از نوعی اقتدارگرایی خزنده میشنویم. برخی از دموکراسیهای قدیمی، مانند ایالات متحده، شاهد نقض هنجارهای دولتی هستند که زمانی امن تصور میشدند و این به قیام اخیر در کنگره ایالات متحده ختم شد.
اگر دموکراسی مشعلی است که برای مدتی می درخشد و سپس خاموش می شود – به آتن کلاسیک و جمهوری های شهر رنسانس فکر کنید – اینطور به نظر می رسد که ممکن است به سمت یک دوره جدید تاریکی پیش برویم. برای معکوس کردن این روند ظاهری و حمایت از دموکراسی چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
اول، ما باید از این ایده که دموکراسی مانند مشعلی است که از جامعه ای پیشرو به جامعه دیگر منتقل می شود چشم پوشی کنیم. ویژگی اصلی دموکراسی – یعنی اینکه کسانی که حکومت میکنند فقط با رضایت مردم میتوانند این کار را انجام دهند – در یک زمان در یک مکان ابداع نشده است: بلکه به طور مستقل در بسیاری از جوامع بشری تکامل یافته است.
در طول چندین هزار سال و در سراسر قاره های متعدد، دموکراسی اولیه، نهادی بود که در آن حاکمان به طور مشترک با شوراها و مجامع مردمی، حکومت می کردند. از هورون (که خود را Wendats می نامیدند) و Iroquois (که خود را Haudenosaunee می نامیدند) در جنگل های شمال شرقی آمریکای شمالی گرفته تا جمهوری های هند باستان تا نمونه هایی از اداره شهر در بین النهرین باستان، این شوراها و مجامع رایج بودند.
یونان کلاسیک نمونههای مهمی از این رویه دموکراتیک را ارائه کرد و درست است که یونانیها زبانی برای تفکر در مورد دموکراسی به ما دادند، از جمله خود کلمه demokratia. اما آنها این موضوع را ابداع نکردند. اگر بخواهیم نقاط قوت و ضعف دموکراسی های مدرن خود را بهتر درک کنیم، جوامع دموکراتیک اولیه از سراسر جهان درس های مهمی ارائه می دهند.
ویژگی اصلی دموکراسی اولیه این بود که مردم قدرت داشتند، حتی اگر انتخابات چند حزبی (امروزه اغلب تصور می شود که ویژگی قطعی دموکراسی است) اتفاق نمی افتاد. مردم یا حداقل بخش مهمی از آنها، این قدرت را به طرق مختلف اعمال می کردند. در برخی موارد، یک حاکم توسط یک شورا یا مجلس انتخاب می شد.
در موارد دیگر، یک حاکم موقعیت خود را به ارث می برد، اما برای جلب رضایت مردم قبل از انجام اقدامات کوچک و بزرگ با محدودیت هایی روبرو بود. جایگزین دموکراسی اولیه، خودکامگی بود. سیستمی که در آن یک نفر به تنهایی از طریق زیردستان بوروکراتیک که آنها را استخدام کرده و پاداش میگرفتند، حکومت میکرد. کلمه «خودکامگی» در اینجا کمی اشتباه است، زیرا هیچ کس در این موقعیت هرگز به تنهایی حکومت نمیکند، اما نشانگر شیوهای متفاوت از سازماندهی قدرت سیاسی است.
حکومت دموکراتیک اولیه به وضوح در برخی از جوامع باستانی در بین النهرین و همچنین در هند آشکار است. قبل از فتح اروپا، در تعدادی از نقاط قاره آمریکا، مانند هورون و ایروکوئی ها در جنگل های شمال شرقی و در «جمهوری تلاکسکالا» که به اتحاد سه گانه که بیشتر به امپراتوری آزتک معروف است، شکوفا شد. در آفریقای پیش از استعمار نیز رایج بود.
در همه این جوامع چندین ویژگی تعیین کننده وجود داشت که تمایل به تقویت دموکراسی اولیه داشت: مقیاس کوچک، نیاز حاکمان به وابستگی به مردم برای کسب دانش و در نهایت توانایی اعضای جامعه برای خروج به مناطق دیگر در صورت نارضایتی از یک حاکم. این سه ویژگی همیشه به یک اندازه وجود نداشتند، اما در مجموع به ایجاد دموکراسی اولیه کمک کردند.
نقشه ای از کنفدراسیون Iroquois از سال 1730، کپی شده توسط جیمز برت، لندن، در سال 1882. با اجازه مجموعه دارلینگتون، دانشگاه پیتسبورگ
برای اینکه ببینیم خودکامگی – جایگزینی برای دموکراسی اولیه – چگونه عمل کرده است، نمی توانیم نمونه ای بهتر از نمونه امپراتوری چین پیدا کنیم. اولین سلسلههای تاریخی چین، شانگ و ژو (از هزارههای دوم و اول پیش از میلاد)، پادشاهانی داشتند که از طریق ارتش و بوروکراسی حکومت میکردند و هیچ مدرکی دال بر شوراها یا مجامع مردم در آنجا وجود ندارد. استبداد یک ویژگی تقریباً ثابت حکومت در چین بوده است که نشان میدهد این یک انحراف از دموکراسی نبوده، بلکه صرفاً مسیری متفاوت از توسعه سیاسی از جوامع اروپای غربی بوده است.
اوج مدل چینی، که در طول سلسلههای تانگ و سونگ (قرن 7 تا 13 میلادی) به دست آمد، شامل الحاق نخبگان سیاسی به دولت از طریق یک سیستم استخدام شایستهسالار بر اساس آزمون خدمات کشوری بود. آزمون خدمات مدنی چین هدفی نه چندان متفاوت از یک پارلمان اما به روشی اساساً متفاوت انجام می شد. زیرا این مردم محلی نبودند که نمایندگان را انتخاب کردند.
البته بازگشت ساده به دموکراسی اولیه نه ممکن است و نه مطلوب. اما دموکراسی اولیه به ما کمک میکند تا ضعفهای تجربه دموکراتیک مدرن را بهتر درک کنیم. نگاهی دقیق تر به دموکراسی اولیه به نوبه خود می تواند به ما کمک کند تا بفهمیم چه کاری می توانیم انجام دهیم تا دموکراسی امروز ایده اساسی دموکراسی را برآورده کند: یعنی دادن قدرت به مردم.
اولین تفاوت بین دموکراسی اولیه و دموکراسی های امروزی ما این است که این شکل قبلی حکومت یک پدیده در مقیاس کوچک بود. در برخی موارد، حکومت تنها در سطح یک جامعه کوچک صورت می گرفت، همانطور که در مورد Hidatsa، یک گروه بومی آمریکایی که در سواحل رودخانه میسوری زندگی می کردند، اتفاق افتاد. زمانی که حکمرانی محلی به این شکل بود، شوراها معمولاً جلسات زیادی برگزار می کردند. مثلا ممکن بود برای بررسی نحوه تخصیص مالیات ها گرد هم آیند. در موارد دیگر، مانند پادشاهی ماری بینالنهرین، حکومت بزرگتری وجود داشت، اما دموکراسی اولیه یک پدیده محلی باقی ماند که از طریق مجامع شهرهای منفرد اعمال میشد.
به ندرت دیده می شد که یک دموکراسی اولیه مجمعی در مقیاس بزرگتر داشته باشد و مانند کنفدراسیون هورون، اعضا را از مکان های مختلف جذب کند. حتی در آن مورد، اگرچه هورون در یک منطقه بزرگ حرکت می کرد، قلمرو سکونت متمرکز همچنان فشرده باقی می ماند، چیزی در حدود 56 کیلومتر از شرق به غرب، و 30 کیلومتر از شمال به جنوب. جمعیت ها در مقایسه با دموکراسی های مدرن به طور مشابه کوچک بودند، مثل کنفدراسیون هورون که تقریباً از 20000 نفر تشکیل شده بود.
مقیاس کوچک یک پیامد مهم برای ماهیت سیاست داشت. در آتن کلاسیک، در میان هیداتسا و در پادشاهی ماری، کسانی که حق مشارکت در سیاست را داشتند، بهویژه در مجامع محلی، به شیوهای بسیار مستقیم و شدید تمایل داشتند. در دموکراسی مدرن، مشارکت بسیار گسترده است – اغلب گسترده تر از دموکراسی اولیه – اما همچنین عمیق نیست. برای بسیاری از ما، رای دادن در انتخابات به هر چند سال یکبار محدود می شود و در این بین، دیگران تصمیم می گیرند.
خطر بالقوه این ترتیب، همانطور که توسط ناظران زیرک از زمان تولد جمهوری های مدرن ذکر شده است، این است که شهروندان ممکن است نسبت به افرادی که در واقع دولت را به طور روزانه اداره می کنند و تأثیرات ویژه ای که ممکن است در معرض آنها قرار گیرند، بی اعتماد شوند. . شایان ذکر است که امروزه در میان دموکراسیهای قدیمی، یک همبستگی قوی وجود دارد که به موجب آن کشورهایی با جمعیت بیشتر تمایل کمتری به اعتماد به دولت دارند.
یکی از راههای رسیدگی به مشکل مقیاس، تفویض اختیارات بیشتر به ایالتها، استانها و محلات است. امروزه برخی افراد، مانند یووال لوین، تحلیلگر سیاسی آمریکایی هستند که از اصل تابعیت استناد می کنند: یعنی قدرت را به پایین ترین سطحی که عملی است واگذار کنید.
در برخی از دموکراسیهای غربی، مانند کانادا، آلمان یا ایالات متحده، وجود یک سیستم فدرال تضمین میکند که این امر در مورد بسیاری از سیاستها هماکنون صادق است، اما این استراتژی فقط در سطح محلی می ماند. به عنوان مثال، در مورد مسائل حیاتی تجارت خارجی، دیپلماسی یا مسائل ضروری قانون اساسی، برای دولت ها، مناطق یا استان ها، غیرعملی است که سیاست خود را تعیین کنند.
اگر نتوانیم به «تمام سیاستها محلی است» برگردیم، آنگاه یک جایگزین این است که ببینیم برای ارتباط بهتر شهروندان با یک ایالت دور چه کاری میتوان انجام داد. از نظر تاریخی، یکی از راه ها، سرمایه گذاری در انتشار اطلاعات است.
جمهوری اولیه در ایالات متحده نمونه مهمی از سرمایه گذاری دولت برای غلبه بر مشکل مقیاس است. جیمز مدیسون در «فدرالیست شماره 10» (1787) نوشته بود که یک جمهوری بزرگ طبیعتاً کمتر از جمهوری کوچک دچار تلاطم خواهد شد، اما چند سال پس از تصویب قانون اساسی، او نظرش را عوض کرد. مدیسون در مقالهای با عنوان «افکار عمومی» در مورد دشواریهایی که مردم در اطلاعرسانی دربارهی حکومت در یک جمهوری دارند، وسیع نوشت. بنابراین او از توزیع یارانه ای روزنامه ها حمایت کرد و این به تصویب قانون خدمات پستی در سال 1792 کمک کرد.
جهان امروز با سال 1792 بسیار متفاوت است. شهروندان اگر بخواهند می توانند خود را در اطلاعات غرق کنند. این نشان میدهد که ما باید به سرمایهگذاریهای جدیدی بیندیشیم که ممکن است با دادن منابع اطلاعاتی مرتبط با واقعیت، باعث شود شهروندان با دولت ارتباط بهتری برقرار کند و در مورد ایالات متحده، از دامن زدن به شعلههای نژادپرستی دیرینه جلوگیری کند.
در برخی کشورها، بهویژه ایالات متحده و بریتانیا، مطبوعات محلی، اگرچه شناخته شدهاند و نسبت به رسانههای ملی هم قابل اعتمادتر و هم طرفدار کمتری دارند، اما با شرایط اقتصادی ای مواجه هستند که منجر به ناپدید شدن آن میشود. در نتیجه یارانه برای رسانه های خبری محلی می تواند کمک خوبی باشد. درست همانطور که یارانه ای که کنگره ایالات متحده در سال 1792 به تصویب رساند، مناسب بود.
اگر مقیاس بزرگ این پتانسیل را داشته باشد که منجر به بی اعتمادی و عدم مشارکت در یک دموکراسی شود، پس می تواند منجر به دوقطبی شدن شود. حال قطبش می تواند اشکال مختلفی داشته باشد، مانند تنش بین طبقات مختلف مردم در یک مکان یا اختلاف نظر بین افرادی که در مکان های مختلف زندگی می کنند. در مجموعه وسیعی از دموکراسیهای امروزی، قطبیسازی به طور فزایندهای این شکل اخیر را به خود گرفته است، به گونهای که مراکز شهری بزرگ و جهانوطنی، جهانبینی کاملاً متفاوتی نسبت به سایر نقاط پیدا میکنند، خواه شامل مناطق روستایی مانند ایالات متحده باشد یا مراکز شهری دوردست در بریتانیا.
در بسیاری از این موارد، دانشمندان علوم سیاسی نشان دادهاند که قطبیسازی نامتقارن است، زیرا کسانی که در جناح راست سیاسی هستند، اصلیترین کسانی بودهاند که به سمت افراط حرکت کردهاند. مشکل قطبی شدن جغرافیایی برای مردم در دموکراسی های اولیه ناشناخته نبود و آنها راه های خلاقانه ای برای پرداختن به آن پیدا کردند. در حالی که ما نمی توانیم به سادگی راه حل هایی را که آنها پیدا کرده اند کپی کنیم، هنوز مطمئناً می توانیم از آنها یاد بگیریم.
نمونه ای از اصلاحات را در نظر بگیرید که توسط کلیستنس در آتن در سال 508 قبل از میلاد آغاز شد. در دهههای قبل از این تاریخ، آتنیها شکل دستهجمعی از حکومت را با شورای چهارصد نفری که توسط سولون در اوایل قرن ششم قبل از میلاد تأسیس شده بود، توسعه دادند. این گروه متشکل از 100 عضو از هر یک از چهار قبیله تاریخی بود که بسته به اینکه کدام منبع را در نظر می گیریم، ممکن است عمدتاً مبتنی بر خویشاوندی یا شغل بوده باشند.
در حالی که این سیستم برای هر قبیله نمایندگی یکسانی را ارائه می کرد، اگر بین این گروه ها خصومت وجود داشت، سیستم نمایندگی حتی ممکن بود این تنش را تقویت کند. کلیستنس با به دست گرفتن قدرت در سال 508 قبل از میلاد، در تلاش برای تغییر امور، جامعه آتن را با حذف چهار قبیله سنتی و ایجاد 10 قبیله جدید برای جایگزینی آنها، اصلاح کرد.
ارسطو بعداً یک عنصر اساسی اصلاحات کلیستنس را بازگو کرد: او گروههای محلی فردی به نام «دِم» را به قید قرعه به هر یک از 10 قبیله جدید اختصاص داد، بنابراین «اعضای» چهار قبیله قبلی را در هم آمیخت. ارسطو همچنین بیان می کند که کلیستنس اطمینان حاصل کرد که قبایل جدید از نظر جغرافیایی متمرکز نیستند. در عوض، هرکدام از اعضا در شهر، ساحل و داخل شبه جزیره آتیک عضویت داشتند.
نکته مهم این است که اصل اصلاحات کلیستنس منحصر به فرد نیست. ما نمونههای دیگری در سایر دموکراسیهای اولیه در سراسر قارههای متعدد داریم که کم و بیش یک کار را انجام میدهند. برای مشاهده این موضوع، میتوانیم به نمونههایی از جوامع هورون و ایروکوئی بازگردیم، که هر یک – بسیار شبیه آتنیها – به قبایل جداگانه تقسیم شده بودند و به وضوح از نظر جغرافیایی مشخص شده بودند.
اما هورون و ایروکوئی ها سیستمی مبتکرانه برای مبارزه با بومی گرایی و قطبی شدن داشتند. آنها جامعه خود را نه تنها به قبایل متشکل از روستاها، بلکه به طوایفی که تقسیمات قبیله ای را شکل می دهند، تقسیم کردند. بنابراین، اگر شما یکی از اعضای قبیله گرگ ها در یک روستا در میان قبیله کایوگا در کنفدراسیون ایروکوئی ها بودید، در نتیجه شما از طرفی یک وابستگی طبیعی به اعضای کایوگای آن قبیله از روستاهای دیگر داشتید، و همچنین یک پیوند به اعضای قبیله گرگ در سایر قبایل ایروکوئی. هدف روشن این سیستم این بود که جامعه را با کاهش دوقطبی شدن در امتداد خطوط قبیله ای به هم پیوند دهد.
مردم در جوامع قطبی شده امروزی می توانند از سیستم قبیله ایروکوئی و 10 قبیله آتن چیزهایی بیاموزند. همانطور که ما در کشورهایی مانند ایالات متحده داریم قبیله ای تر می شویم، شاید بتوانیم از جوامعی که در واقع دارای قبایل بودند بیشتر بیاموزیم.
درس این نیست که قبایل جدیدی از خودمان ایجاد کنیم، بلکه باید بررسی کنیم که چگونه نهادهای سیاسی و اجتماعی مختلف می توانند به ایجاد پیوندهایی برای افرادی که در مکان های مختلف زندگی می کنند، با پیشینه های مختلف و دارای عقاید بسیار متفاوت هستند، کمک کنند. ایده در اینجا کمک به تقویت و متحد کردن جامعه با ایجاد پیوندهای جدید در سراسر خطوط قطبی است.
فقدان بوروکراسی دولتی دلیل اصلی این بود که دموکراسی اولیه برای بسیاری از جوامع چنین شکل ثابتی از حکومت شد. با اندک قدرت خودمختار – جدای از توانایی متقاعد کردن – کسانی که دوست داشتند به عنوان یک خودکامه حکومت کنند، خود را فاقد ابزار لازم برای انجام این کار می دیدند. اما در طرف مقابل در بسیاری از دموکراسیهای اولیه، کسانی که از یک تصمیم مرکزی ناراضی بودند، میتوانستند به سادگی از شرکت کردن خودداری کنند یا حتی به محلی جدید بروند.
بسیار شبیه جوامع آنلاین امروزی که در آن کسانی که در مرکز هستند و گاهی اوقات «دیکتاتورهای خیرخواه مادام العمر» نامیده میشوند، هیچ گزینهای برای حکومت بهعنوان خودکامه ندارند، زیرا به ورودی و خدمات ارائهشده توسط افرادی وابسته هستند که به سادگی میتوانند از مشارکت خودداری کرده یا به جایی دیگر نقل مکان کنند.
دموکراسی مدرن فاقد همان حمایت از قدرت مرکزی است که دموکراسی های اولیه از آن برخوردار بودند. در عین حال، داشتن یک دولت مرکزی قدرتمند میتواند به جامعه اجازه دهد تا به اهدافی مانند آموزش و رفاه جهانی دست یابد. سوال این است که چگونه می توان با یک دولت با حفظ دموکراسی زندگی کرد. انجام این کار مستلزم هوشیار ماندن در مورد سوئ استفاده از قدرت دولت مرکزی است، نه امیدواری به اینکه قانون اساسی یک کشور به تنهایی می تواند حمایت کافی از دموکراسی را فراهم کند.
کسانی که در مورد قانون اساسی ایالات متحده در سال 1787 بحث کردند، خطر ناشی از یک ایالت مرکزی متجاوز را تشخیص دادند. مصالحه ای که آنها به دست آوردند منجر به مجموعه گسترده ای از کنترل ها و موازنه ها شد که برای توانمندسازی قدرت دولت و همچنین مهار آن طراحی شده بود. دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا نشان داد که علیرغم تمام تدابیری که در نظر گرفته شده بود، چقدر قدرت اجرایی میتواند بیداد کند. در برخی از کشورهای اروپای شرقی نیز الگوی مشابهی اتفاق افتاده و حتی بسیار فراتر رفته است.
در دهه 1990، اعتقاد بر این بود که کنترلها و موازنههای حفظ دموکراسی شامل عضویت در اتحادیه اروپا و پایبندی به مجموعه گسترده قوانین فراملی آن میشود، اما در این دهه حزب Fidesz در مجارستان و همتایان آنها در قانون و عدالت در لهستان نشان دادهاند که شکستن بسیاری از هنجارهای دموکراتیک – و در واقع بازنویسی قوانین رسمی – بدون عضویت در اتحادیه اروپا به عنوان یک پشتوانه موثر، امکان پذیر است.
به نظر می رسد درسی که از همه این موارد گرفته می شود این باشد که اگرچه طراحی قانون اساسی امری مهم است، اما پس از آن حفظ دموکراسی سالم در برابر قدرت اجرایی مستلزم هوشیاری مداوم است.
افراطی ترین راه برای محدود کردن قدرت اجرایی – دوباره با بازگشت به دموکراسی اولیه – محدود کردن شدید آن با اجازه دادن به ارتش دائم و یا بوروکراسی مالیاتی است. میتوانیم در اینجا به سناتور آمریکایی تد کروز فکر کنیم که به عنوان نامزد ریاستجمهوری در سال 2015 پیشنهاد لغو خدمات درآمد داخلی را داد. با در نظر گرفتن این مثال که چگونه استبداد پروس پس از جنگ سی ساله (1618-1618) بسیار مورد توجه قرار گرفت، متفکران قرن هجدهم ارتش ثابت را بهویژه چیزی میدانستند که استبداد را تقویت میکند.
اما در جاهایی که مردم عمیقترین نگرانیها را در مورد این احتمال ابراز کردند – بریتانیا و مستعمرات شهرکنشین آن – افزایش قدرت نهایی دولت مرکزی برای استخراج منابع و استفاده از نیروی قهری، منجر به نابودی دموکراسی نشد. دلیل این امر این است که وقتی در ابتدا یک سنت عمیق از حاکمیت مشورتی ایجاد شود، این امکان برای یک مجری و نمایندگان مردم وجود دارد که یک دولت را با هم بسازند و کنترل کنند. حال سوال کلیدی این است: آیا یک دولت قوی، قبل از نوعی حکومت جمعی پدید می آید یا برعکس است؟
وقتی حکومت جمعی مقدم بر ساخت دولت باشد، این می تواند به امنیت دموکراسی کمک کند، اما این توالی به تنهایی آن را تضمین نمی کند. این در نهایت به تک تک قانونگذاران – و همچنین افرادی که آنها را انتخاب می کنند – بستگی دارد که با تلاش های مدیران اجرایی برای کسب قدرت بیشتر مخالفت کنند. در کشوری مانند مجارستان که فاقد سنت طولانی حکومت دموکراتیک است، ممکن است چندان تعجب آور به نظر نرسد که این مکانیسم شکست خورده، اما در کشوری مانند ایالات متحده، دیدن اقدامات غیرلیبرال دولت ترامپ بسیار شگفت انگیزتر است.
در مورد ایالات متحده، این بحث وجود دارد که دلیل اینکه دولت ترامپ توانست تا این حد پیش برود این است که دهه های اخیر شاهد گسترش چشمگیر و خزنده قدرت ریاست جمهوری بوده ایم که در نهایت خطری برای دموکراسی است. بروس آکرمن، محقق برجسته حقوقی، در کتابی که یک دهه پیش منتشر شد، نوشت که این روند – چیزی که در دولتهای دموکرات و جمهوریخواه رخ داد – این خطر را به همراه داشت که کاخ سفید میتواند به «سکویی برای افراطگرایی کاریزماتیک و بیقانونی بوروکراتیک» تبدیل شود.
درسها واضح است: اگر بدانیم که تاریخ دموکراسی بسیار گستردهتر و عمیقتر از آن چیزی است که اغلب تصور میشود، بهترین موقعیت را برای حفظ دموکراسیهای خود خواهیم داشت. مردم سراسر جهان، در طول تاریخ، نهادهای دموکراتیک ابداع کرده اند و دموکراسی را تمرین کرده اند. ما می توانیم از تجربه آنها بیاموزیم تا ببینیم چگونه دموکراسی امروزی ممکن است تقویت شود.