تفکر به اینکه حیلههای بازاریابی دروغهای پوشالی بزرگی هستند و غالباً مخاطبهای ساده و بیاطلاعی را که در پی آرزوهای بلندپروازانهای هستند، نشانه میگیرند؛ تا حد زیادی فکر آقای الف را درگیر خودش کرده بود او که به امید درآوردن یکلقمهنان حلال، صبح روز شنبه کرکرهی مغازهی فکسنیاش را بالا داده بود و تا الآن که دو ساعت از حضورش میگذشت حتی یک مشتری به قصد خرید مراجعه نکرده بود و تنها گوشهایش با تردیدی از حکم ادب، پذیرای شنیدن سخنرانیهای بیارتباط بازاریابان مراجعهکننده به حجرهاش بودند را میشنید. دلش برای یک استکان چای لبسوز که مانند آب زلالی خستگی این حرفهای پوچ را بشوید، پَر میزد حتّی در زمان مراجعهی اولین بازاریاب که از شبکهی لوازم آرایشی شرکت خاصی آمده بود و ازقضای روزگار محصولاتشان با اعجاز خاصی درهمتنیده بودند تا نیمهی راه هم رفت امّا در یکلحظه با بازسازی موقعیت فرضی خود و با علم به حضور در جبههای که خودش تمایلی به شرکت در آن نداشت، بازگشت و تبسم کج مقتدرانهی خود را چون سربازی که یک آبادی را تکنفره از حریف جنگیاش پس گرفته باشد، گوشهی لبش نشاند؛ بهویژه پس از آنکه حریف فرضی بذر امیدی را که آقای الف در دل کاشته بود به جوانهای بدل کرد و پس از گذاشتن آدرس سایت شرکت مذکور و آنچه را که لازم بود، بالاخره شرش را کم کرد.
آقای الف که مرد میانسال مبادیآدابی شناخته میشد، از گوشهی عینکی با قاب مستطیلی شکلش به افراد پیاده در انتظار مشتری چشم دوخته بود و به این مسئله که شاید خود او هم اگر بهجای این افراد لَنگ نان بود، اصول اخلاقیاش را زیر پا میگذاشت و با لجاجت به تبلیغ چیزی که باور نداشت، میپرداخت، دستش را در میان موهای جوگندمیای که چون آبشاری شقیقهاش را پوشانده بود فروکرد و سلام گرمی با پانتومیم برای همسایهاش اجرا کرد.