آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند، مسئله اینه که چرا من؟
من که ناتوانترین مخلوق جهانم من که مخless ام و تو خالص، داستان سر اینه که چرا من؟
آخرین کتابی که قبل از قائله ی کرونا داشتم میخوندم کتابهای نوح هراری بودند یادمه که سالهای قبلتر انسان خردمند رو خونده بودم و بقیه ی کتابهاش مونده بودند، اینقدر این آدم از پیشرفت علم و دانش و چیزی نیست که جهان رو درگیر ویروس جدید بکنه و همه ی این داستانها با یقین عجیبی صحبت میکرد که همونجا اعصابم خرد میشد و بلند میشدم و برای این اطمینان ایستاده دست میزدم، تا اینکه اوایل اسفند یعنی همان روز مذکور تمام شایعاتی که از قبل برای بد حال شدن آدمها و اومدن ویروس عجیبی که قدرت انتقال بالایی داره محکمتر پیچید و رد نشد و در کمال ناباوری تأیید شد.
دو میلیونی که برای خرید گوشی جمع کرده بودم به خرید سرکه و الکل و ضدعفونی کننده خرج شد چون گوشی به چه دردی میخوره اگر قراره زنده نمونم، دیگر هرگز بیرون نرفتم چون مرگ هراس عمیقی بهم میده اینکه بدون پاسخ دادن آمدنم بهر چه بود در بحر عمیق این نیستی غرق شوم نظرم نبوده و نیست بی آنکه بدانم زندگی چیست؟ چرا هستم و اصلاً چرا قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند.
این دیوانه از آن جمعه مذکور که ویروس در مغز ما رخنه کرد، ویروس عدم قطعیتی که جناب یووال با قاطعیت آن را نمیدید با دیدن کتابش جیغی را که ادوارد مونک کشیده بود بار دیگر کشیدم.
حالا پس از 7 ماه در حالیکه سومین موج از زمان شروع کرونا با سرعت و دقت بیشتری جهش بیمثالی نسبت به موج اول آغاز شده است، درباره ی مسئله ی ترسناکی مینویسم که ممکن است این موج من را نیز با خود به ساحل افراد مُرده ببرد، هراسم از مرگ نیست و تازه زندگی را شروع کرده ام، از هیچ چیزی نمیترسم و برای مرگی که همراه هیچ قطعیتی نیست آمادهی رفتن هستم و حالا امّا مطمئنم که جهان برای ما که قطعی سخن میگوییم، جای بی سر و ته تری است.