اسرائیل از صحنهی روزگار محو شد. فرض کنید صبحی برخاستهاید و پیِ بلعِ لقمهای بزرگتر از دهانِ خویشید که همین تیتر را بر روی اسکرین موبایلتان میبینید(البته پر واضح است که این متن قبل از رخدادِ این رخداد تحریر گشته؛ در شبی که یکشبه هزار برادر و خواهر از دست رفته اند...)
فرض کنید(که البته برای ما نه فرضش که وقوعش از امتناع به امکان گرویده)...اما فقط فرض کنید پس از بلع آن لقمه چه میکنید؟ منظورم پس از دورهای احساسی و بوقهای خوشحالی و جیغهای هیجانی است؛ آن دم که مدیرتان به این فکر افتاده که پس این کارمندها کجایند؟ فرض کنید...
چه میشود؟ یعنی منظورم آن است که چه میکنیم؟ چه کردیم؟ انقلاب اسلامی ۵۷ گذشت؛ فتح خرمشهر گذشت؛ پیشش، پسش اینتجربهها را داشته ایم...
فرض کنیم، لقمه را در دهان گذاشته ایم؛ قورتش هم داده ایم(به سختی و خوشی)؛ حال چه میکنیم؟ میدویم تا لقمه ای دیگر بیابیم و ببلعیم؟ میدویم تا لقمهای که خورده ایم را اب کنیم؟ قبول دارم در مثال غرق شده ام.
فرض کنید پایان تاریخِ فوکو پایان یافته و تاریخی دیگر آغاز گشته...نشسته ایم که آریستوکراسیای میل به الیگارشی کند؟ سبیلبلندی به سبیلکوتاهی خوراک فکریِ گرفتنِ دنیا را دهد؟ دوباره مظلومی کنارهی دریایی در زندان به دنیا بیایند و با شلافقهایی فلزی کشته شوند؟
کجای این تاریخیم؟ روی صندلیهای ورزشگاهی نشسته و به احترامِ عزای برادرانی سکوت که نه، دهان را بر هم دوختهایم؟ استوریِ "فلان فلان یا بهمان" گذارشتهایم و از ریپلایش در نیمه شب، نیشی به بناگوش دوختهایم و پیِ "اول تو"ها اکسایتد شده تا دمی این زندگیِ بورینگ را به تغافل گذرانیم؟
متن به حاشیههای طنز کشیده نشود؛ این متن عصبانی است؛ عصبیتر از آن که عصبانیتش را بروز دهد؛ و البته عصبی از خودش، خودت... عصبی از احتمال تکرار تاریخ و انگار که علاقهمندیم به باختی حماسی... علاقهمندیم که هم مبداء تاریخمان مشخص است هم پایانش؛ اما در نامشخصترین نقطهی تاریخ ایستاده ایم... نامشخص از آنجهت که تکلیفمان با خودمان روشن نیست؛ ما حتی متناقض هم نیستیم! نه اینکه به لوازمِ حرفمان پایبند نباشیم؛ بلکه اصلا فکر نمیکنیم حرفمان قرار است لوازمی داشته باشد! اصلا حرفمان چه بود؟ حرفی داریم؟
نه قصدم سرزنش نیست! سوالم واقعی است! حرفی داریم؟ پس از آنکه جیغهای خوشحالیمان را که از سر نابودی اسرائیل و شروع جهانِ پساآمریکایی کشیدیم قرار است برگردیم بر سر همان کار قبلیمان؟ همان که نمیدانم چه بود؟ نمیدانیم در چه راهی بود؟ نمیدانیم چه نسبتی با این تمدن منسوخ داشته و چه نسبتی با تمدن ناسخ دارد؟
شدهام مشتی سوال! پاسخی برایشان ندارم... حرف نزدن بهتر است انگار؛ آری! همان فرض کنیم... قرار است چه کنیم؟ پس از بلعیدنِ لقمهی بزرگتر از دهانمان... پس از خندههای نهچندان دورمان...