امروز پنجمین خرابکاریه، مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به باد میدم.صدای فریادش آنقدر گویا و رسا بود که صدا از هیچکس در نمیآمد.معمولاً از زمانی که برگشته بود..
صدای فریادش آن قدر گویا و رسا بود که صدا از هیچ کس در نمی آمد.
از زمانی که
ًمعمولا
برگشته بود، صدایش به گوش کسی نمی رسید و ذات کم
حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود
.
سر همه پایین بود و کسی آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمی گرفت.
دندان قروچه ای کرد و نفرتش از این ملک و خان بودن را سر آن ها خالی کرد:
_وای به روز کسی که بدونم تموم این خرمن سوزوندنا ،زیر سر اونه.
نگاهش روی تک تک رعیت چرخید و بی حرف به طرف سررر سرررای خانه
رفت.
در آشپزخانه صدای دیگ های ُچدن و مس به هوا بود و هر کس مشغول کاری
بود.
چهلم هدایت خان بود و کل بزرگان دعوت بودند.
به دلیل مرگ ناگهانی پدرش هدایت خان، با تلگرافی به ایران بازگ شت و جایی
باید می ماند که برای رهایی؛ قید خان بازی و ثروت و زمین ها را زد و برای
درس خواندن به امریکا رفت.
ماه منیر که پشت در اندرونی فالگوش ایستاده بود اما چیزی دستش را نگرفت،
با لب هایی آویزان به سمت مطبخ رفت.
منبع : کتاب