تیتر بالا حقیقت ندارد! من فقط برای جلب توجه اینجا گذاشتمش تا برای خواندن مطلبی جذب شوید که اسم خستهکنندهای دارد؛ «مطلب جامعهشناسی سیاسی؛ با الهام از نویسندگان برتر!»... خیلی حوصلهسربر شد، نه؟! خب باید بگویم ابرقهرمان بودن خیلی هم به جامعهشناسی و سیاست، بیربط نیست. اینستاگرام را که باز میکنیم پر از همین ابرقهرمانهاست. کسانی که توسط غولهای تبلیغاتی و سرمایهداری به مقام شوالیه رسیدهاند و superpower یا همان قدرت ماوراییشان یک چیز بیشتر نیست؛ عالی بودن! شرکتهای بزرگ تکنولوژی را در دست دارند، منابع را در دست دارند، و گزینهی محتمل دیگری که به ذهن میرسد را هم در دست دارند؛ جامعه را! زیبایی و شهرت و پول و موفقیت، همه دور هم جمع میشوند تا یک فرد را از همه نظر اغنا کنند و به بالاترین درجهی ممکن از شادی و خوشبختی برسانند. پس قدرت ماورایی اصلی دقیقاً در همان جامعهشناسی سیاسیِ حوصلهسربر است! این گرایش، نقطهی برخورد دو شاخهی جامعهشناسی و علوم سیاسیست. دو علمی که، به موازات رشد همین غولهای تبلیغاتی، در اروپا و آمریکا شکوفا و شکوفاتر شدند، متقاضی بیشتری پیدا کردند و سر و دستهای بیشتری برایشان شکسته شد. عنوانی که برای این حوزهی تخصصی انتخاب شده دقیقترین مفهوم را میرساند. در جامعهشناسی سیاسی نمیتوانیم یک نتیجه بگیریم و با درصد خطای پایین، آن را روی آزمایشات بعدی اعمال کنیم. این علم همیشه به دنبال ردیابی و شناخت ریشهها و گرههاست؛ یک تعامل دوطرفه که از دل اجتماع و موضع قدرت بیرون میآید و یک پدیدهی درهمتنیده را حاصل میکند. تصور کنید دولت فرانسه میخواست در سال 2017 نتیجهی رقابت دو نامزد اصلی، یعنی ماکرون و هولاند، را پیشبینی کند. مردم خشمگین و معترض و گرسنه همهجا کمین کردهاند و منتظرند دولت دست از پا خطا کند تا خسارتهای مادی و معنوی شدیدی به خزانه وارد کنند! در این موقعیت یک مدیر نابلد تاثیرات نژادپرستی و همجنسگرایی و اسلامستیزی را درست مثل فقر و بیکاری و طلاق میبیند؛ اما همه خوب میدانیم که تمام اینها، به یک اندازه، جزو دغدغههای اجتماعیاند که اتفاقاً با دولت در ارتباط مستقیماند. سیاست و جامعه، هردو از هم تاثیر میپذیرند و روی هم تاثیرگذارند. اینجاست که یک تیم کارشناسی، که اسم جامعهشناسی سیاسی را یدک میکشد، شبانهروز روی مسئله کار میکنند؛ که تازه به احتمال زیاد بازهم همان خیابان و همان اعتراض مسالمتآمیز!
فرض کنید برای رشتهی موردعلاقه و تحصیلی شما، بازار کار وجود ندارد و مجبور میشوید شغل مربی مهد کودک را قبول کنید. در این صورت باید تمام دغدغههای شخصی خود را کنار بگذارید، صدای موبایلتان را قطع کنید، آب دستتان هست زمین بگذارید و فقط دنبال بچهها بدوید! یک بچه درحال افتاد از تاب است و دیگری خمیربازیها را میخورد! خب این تازه چشمهای از مسئولیت سیاسیتمدارها نسبت به جامعه است! کسانی که به جایگاههای مهم سیاسی میرسند، قدرت بسیار زیادی را در دست دارند؛ اما از طرفی باید یک جامعهی چندین میلیونی را کنترل و برنامهریزی کنند که هرکدام ساز خودشان را میزنند! در این صورت باید راهحلی پیدا کنید تا بتوانید این جامعه را دستهدسته به نیازهایشان برسانید. اما بعضی اوقات، مثل دورهی حکومت شاههای قاجاری، پادشاه اصلاً مردم را نمیبیند و ترجیح میدهد به هیچکدام از حقوق و نیازهای مردم پاسخ ندهد. در این صورت باید خود مردم برای گرفتن حقشان دستبهکار شوند؛ مثل بچههای یک مهد کودک که برای پسگرفتن خمیربازیهایشان شورش میکنند! وقتی کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» را میخواندم، با حرفهای جالبی روبهرو شدم. نویسندهی این کتاب تلاش کرده به سادهترین زبان ممکن توضیح بدهد که چرا حکومتها مردم را سرکوب میکنند و اصلاً چرا ملتها شورش میکنند که شکست بخورند! ماجرایی که در این کتاب آمده، بهخوبی نشان میدهد که تصمیمات سیاسی دولتها تاچهاندازه در رفاه و امنیت و رضایت مردم تاثیر دارد. تهران را با پاریس مقایسه کنید! ما میدان آزادی داریم، آنها شانزهلیزه! از کلمههای فرانسوی مثل مرسی و... هم که زیاد داریم! البته در آثار باستانیِ موجود در موزهی لوور قطعههای ایرانی بسیاری دیده میشود، که بازهم ما را به همان نقطه میرساند! تمام اینها به این دلیل اتفاق افتاده که زمانی، حاکمان سرزمین ما تصمیم گرفتند کشور را زیر یوغ اروپا ببرند و پولش را بگیرند.
فرض کنید یک روز دارید در خیابان راه میروید و یک تونل زمان روبهروتان باز میشود! از طریق این تونل شما میتوانید خط زمانی را بشکنید و به هر قسمت از تاریخ که بخواهید، سفر کنید. فقط یک شرط وجود دارد، آنهم این است که پایتان را از جایی که هستید جابهجا نکنید! شما نمیتوانید برگردید به یونان باستان و با زئوس ملاقات کنید! به هیچجای دیگر هم نمیتوانید بروید و مجبورید در ایران به عقب یا جلو بروید! حالا به کدام سمت میروید؟ اگر من بودم، به دورهی مشروطه برمیگردم. این دوره باعث تمام بدبختیهای ماست! آنقدر اتفاقات سیاسی و اجتماعی مهمی در این زمان افتاد، که نمیشود ازش گذشت. از زمان انقلاب مشروطه تا انقلاب 57، زمانی بحرانیست که تغییرات زیادی را باخود بههمراه داشته؛ چند شاه عوض شدند، قحطی شد، جنگ شد و... تمام اینها در کتاب «ایران بین دو انقلاب» بهتر از هرجایی نمایش داده شده است. این کتاب یک بازهی زمانی بسیار طولانی را درنظر میگیرد و در این دوره تلاش میکند تا تمام شرایط و موقعیتها را توضیح دهد؛ اینکه افراد چه مقامی داشتند و رسانه با چه سیستمی کار میکرد. باید بگویم برای ما که امروز زندگی میکنیم و از یک خبر، دهها بمباران اطلاعاتی دریافت میکنیم، تصورش هم غیرممکن است! گاهی باخودم فکر میکنم که مردم قدیم چطور بدون گوشی دوام میآوردند؟! ما در عصر اطلاعات زندگی میکنیم و نمیتوانیم آن روزها را ببینیم؛ اما در آن دوره هم تکنولوژی حرف خودش را میزد و رسانهها، در این که چهکسی میتواند چهکارهایی انجام دهد، نقش کلیدی داشتند.
قطعاً همه تابهحال نام هولوکاست را شنیدهاید و اگر عکسهایش را هم ندیده باشید، میتوانید حدس بزنید دربارهی چیست. هولوکاست یک فاجعهی بزرگ تاریخی بود که در قرن اخیر جان دهها میلیون انسان بیگناه را گرفت؛ کسانی که فقط به جرم یهودی بودن در اتاقهای گاز خفه میشدند. البته تعداد دقیق آنها هرگز مشخص نشد؛ اما چیزی که جالب است، سرنوشت هیتلر و اطرافیانش بود. هیتلر نابود شد و تنها کسی که از سیستم او بهجا ماند، شخصی بود به نام «آدولف آیشمن»؛ افسر عالیرتبهی ارتش آلمان که کتاب «آیشمن در اورشلیم» دربارهی او نوشته شد. او پس از دستگیری به دادگاه اورشلیم برده شد و محققان بسیاری تلاش کردند شخصیت او را روانکاوی کنند. زمانی که برای خرید این کتاب به سایتها سر میزدم، کنجکاو بودم که بدانم سرنوشت چنین انسانی به کجا رسیده است.