ویرگول
ورودثبت نام
key
key
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

اولین تجربه‌ی من با سن پدرو چطوری بود

اگه می‌خوای تو دوران کورونا یه سفر هیجان‌انگیز و امن (!) داشته باشی، سفر درونی به نظر ایده‌ی خیلی خوبیه، نه؟

من هفته پیش برای اولین بار کاکتوس زدم. و می‌خوام تجربه‌ی خودمو از اون سفر باهاتون به اشتراک بزارم؛ می‌خوام بگم که چیکار کردم. چطوری بود. چه حسی داشتم. اگه باز بخوام بزنم به چیا توجه می‌کنم، چیکارا می‌کنم و چیکارا نمی‌کنم.

پس: اگه می‌خوای بدونی سن‌پدرو، پیوت و مسکالین چی هستن، این نوشته به دردت می‌خوره. اگه می‌خوای بدونی چی‌کارا باهات می‌کنن و تو چی‌کارا باید باهاشون بکنی، و همچنین اگه می‌خوای سفر کاکتوسی داشته باشی این مقاله به دردت می‌خوره.


  • مسکالین، سن‌پدرو و پیوت چی هستن؟

اما بزارین اول با خود این ماده یه مقدار آشنا بشیم. سن‌پدرو و پیوت اسم دو نوع کاکتوس هستن. این کاکتوسها به دلیل داشتن ماده‌ای به نام مسکالین باعث ایجاد تاثیرای عجیب و غریبی تو بدن می‌شن. مسکالین یه جور ماده‌ی توهم‌زا محسوب میشه و از ۵، ۶ هزار سال پیش توسط بومی‌های آمریکای جنوبی تو آیینهای مذهبی استفاده می‌شده.

مسکالین باعث تغییر روند فکر کردن، تغییر حس زمان، تغییر خودآگاهی و پدیده‌های دیداری با چشمای باز و بسته می‌شه.

پدیده‌های دیداری‌ای که زیاد دیده شده:

- راه راه دیدن

- شطرنجی دیدن

- نقطه نقطه‌ی رنگی دیدن

- فرکتالی دیدن

- و مثل ال‌اس‌دی تاثیراتی مثل سینستیزیا هم دیده می‌شه (مخصوصن همراه با موسیقی قوی‌تر می‌شه). سینستیزیا چیه؟ وقتی یه مسیر حسی یا شناختی با یه مسیر حسی یا شناختیِ دیگه ترکیب میشه. یعنی مثلن میتونی یه تصویر رو بچشی. یا یه صدا رو ببینی!


  • چی شد که کاکتوس زدم؟

خیلی وقت بود که می‌خواستم کاکتوس رو تجربه کنم اما متاسفانه هیچ وقت موقعیتش پیش نمی‌اومد. یه شب که تو باغ یکی از دوستام بودم یه هو از آسمون رسید! صاحب باغ گفت که اگه فردا صبحِ زود اینجا باشی باهامون همسفر خواهی شد. منم مطمعن بودم که می‌خوام باشم.

من هیچی راجع بهش نمی‌دونستم. اون شب هم هر کاری کردم چیز زیادی تو اینترنت دستگیرم نشد. دوست داشتم تجربه‌های آدمهای دیگه رو بخونم، می‌خواستم بفهمم چطور می‌شه بهترین تاثیر رو ازش گرفت و اصلن چیکارهایی باید باهاش بکنیم. اما نشد، بدون هیچ اطلاعات قبلی‌ای رفتم و تجربه‌ش کردم.

برای همین هم هست که الان دارم تجربه خودم رو می‌نویسم: برای بهتر شدن تجربه اول شما و بهتر شدن تجربه بعدیِ خودم!


  • چه شکلی و چطوری بود؟

چیزی که ما خوردیم عصاره‌ی جوشیده شده‌ی کاکتوسِ سن‌پدرو بود. یه مایع قهوه‌ای، تلخ و یه جورایی حال به هم زن بود که معده‌م اصلن ازش خوشش نمی‌اومد! دو استکان باید سر می‌کشیدیم و خوب برای اینکه خیالتون رو راحت کنم می‌تونم بگم به هر حال خوردنش از مشروب راحت‌تر بود.


سر کشیدیم، سلامتی ساقی و تمام.

حالا ۲ ساعت وقت داشتیم تا تاثیرش رو ببینیم. منظره‌ی باغ خیلی زیبا بود، یه دریاچه بزرگ روبه‌رومون بود، کوه‌های سبز، حصارِ دورمون بود و یه لایه‌ی کلفت از ابر بالای سرمون. من ترجیح می‌دادم آفتابی باشه اما خوب مسکالین اونقدر قدرت نداره که بتونم به ابرها دستور جابه‌جایی بدم! لبه‌ی ایوون وایساده بودم و از منظره لذت می‌بردم و منتظر بودم که اون ۲ ساعت بگذره.

هر کسی مشغول کاری بود و گاهی با هم حرف می‌زدیم و شوخی می‌کردیم. از ابرها هم کم کم خوشم اومد. شکلهای و رنگها بافتها، حرکتشون مبهوتم می‌کرد. فکر کردم هنوز تاثیر مسکالین شروع نشده چون زیبایی محیط اصلن چیز غیر عادی‌ای که متوجه‌ت کنه نبود. معمولن روی دراگها آدم می‌فهمه که داره تاثیرات دراگ رو می‌بینه. وقتی متوجه تاثیر مسکالین شدم که رفتم توی اتاق تا برای سریع‌تر گذروندنِ اون ۲ ساعت انتظار سعی کردم یه کم بخوابم.


  • چه تجربه ای داشتم؟

همینکه چشمام رو بستم، وارد یه دنیای دیگه شدم. همون لحظه پشمام ریخت، چشامو باز کردم و به خودم گفتم شـِــــــــــــــــت

و دوباره زود چشمامو بستم!

انگار با بستن چشمام شیرجه زدم تو یه دنیای دیگه. دنیای درونِ بدنم.

الان می‌دونم که خیلی قبل از اینکه وارد اتاق بشم اون ۲ ساعت گذشته بوده و من خبردار نبودم. تنها کافی بود که چشمام رو می‌بستم.

خیلی بدم میاد که بهتون بگم نمی‌شه توضیح داد که چی دیدم. برای همین تمام تلاشمو می‌کنم:

چیزهایی که دیدم بیشتر احساس بود، احساسهایی از اعماق وجودم. معمولن بدون اینکه خیلی به خاطره‌ی خاصی وصل باشه، می‌اومدن و حرکتشونو تو بدنم می‌دیدم. کاملن مشهود بودن و نیاز به تلاشی نداشت. فکر کنم دقیقن داشتم عصبهای توی بدنم رو می‌دیدم و هر لحظه هزاران عصب داشت احساسهای مختلف رو حس می‌کرد و من تازه از حضورشون آگاه شده بودم.
توی بدنم رو می‌دیدم. توی نوک انگشت اشاره‌م رو دیدم با همه‌ی سلولهاش، بافتهاش، رگهاش، عصبهاش و حس‌هاش. و بعد همزمان همه‌ی دستم و بعد هم دوتا دستم. شگفت‌آور بود و شدیدن دوست داشتنی.


اینجاها بود که بچه‌ها صدام زدن که بریم بیرون و یه چرخی دور دریاچه بزنیم. فکر می‌کردن من خوابم و دارم دراگ رو از دست می‌دم! رفتیم لب دریاچه.

طبیعت یه حال ژاپنی‌ای داشت. درخت‌ها ژاپنی بودن، علف‌زارها، پرنده‌ها، همه‌چی. انگار که داشتیم وسط ژاپن می‌چریدیم. قشنگ بود اما "معمولی" قشنگ بود، نه قشنگِ دراگی. الان هم که عکساشو میبینم می‌تونم بگم که همینقدر قشنگ بود. یعنی رنگها طبیعی بودن، شکلها و طرح‌های خاصی توشون نمی‌دیدم و خبری از طرح‌های فرکتال و راه‌راه و شطرنجی که بالاتر گفتم نبود.

من تصویر ویژه‌ای تو طبیعت ندیدم. فقط شاید زیبایی واقعی طبیعت رو بیشتر احساس می‌کردم و برای لذت‌بردن ازش پذیراتر بودم. به تک تک درخت‌ها توجه می‌کردم و همونجا فهمیدم چرا از نقاشی‌های ژاپنی خوشم میاد. نقاش‌های ژاپنی هر چیزی که می‌کشن رو طوری می‌کشن انگار که خداست.

نقاشهای ژاپنی وقتی یه درخت می‌کشن، 'یه درخت' نمی‌کشن؛ زیبا‌ترین و پُر شکوه‌ترین درخت دنیا رو می‌کشن. طوری می‌کِشنش که با سختی‌هایی که کشیده همذات‌پنداری می‌تونی بکنی، تلاشش رو ستایش می‌کنی، غرورش از جایگاهی که توش هست مشهوده، برای تنهاییش می‌تونه غم توی دلت بنشینه و از رهاییش احساس شعف می‌کنی.
نقاشهای ژاپنی وقتی یه درخت می‌کشن، خودِ تو رو می‌کشن.



  • نکاتی برای تجربه‌ی بهتر مسکالین

تاثیر مسکالین روی آدم فکر کنم یه ۱۰، ۱۲ ساعتی طول بکشه. یه سفر یه روزه‌ی کامله. با احساساتت سر و کار داره و ازش میشه برای شناخت بهتر خودت استفاده کنی. بیشتر تجربه‌ی درونی‌ایه تا بیرونی. انگار چشمات رو که می‌بندی واردش می‌شی. تجربه‌ی خیلی قشنگی بود.



اینها توصیه‌های من برای مسکالین هستن:

  • قبلش راجع بهش مطالعه کن.
  • شرایط آروم، امن و گرم و نرمی آماده کن. این جایی که ما بودیم هوا یه کم سرد بود! طبیعت و محیط هم فکر کنم خیلی مهم نباشه. شاید من دفعه بعدی توی خونه تجربه‌ش کنم.
  • تجربه‌ی دورنی به محیط خلوت احتیاج داره. توی محیط خلوت تجربه‌ش کن. نهایتن با یکی دو نفر دوست نزدیک و همفاز.
  • از قبل موزیک خوب برای سفرت انتخاب کن.





پی‌نوشت:

- 'پرواز بر فراز آشیانه فاخته‌ها' روی مسکالین نوشته شده!

- سارتر قبل از انتشار اولین کتابش 'تخیلات'، مسکالین زده بوده. بد تیریپ شده. تصور می‌کرده که خرچنگ‌ها و موجودات دریایی اومدن سراغش که تهدیدش کنن! تا سالها بعد هم فکر می‌کرده هنوز دنبالش هستن. توی کتابِ تهوع‌ش هم خرچنگها حضور دارن.

دراگسن پدروپیوتمسکالینکاکتوس
داستانهای سوپر صادقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید