محمد کیهانی
محمد کیهانی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

در انتقاد از هزارتوی انتظارات کارفرمایان نسبت به کارمندان

تضاد بین انتظارات کارفرما و شرایط اشتغال کسب و کار‌ها را نابود خواهد کرد!
تضاد بین انتظارات کارفرما و شرایط اشتغال کسب و کار‌ها را نابود خواهد کرد!


نیروی انسانی، فقط یک عبارت دو کلمه‌ای ساده و محض نیست. تجارت و کارآفرینی بدون کارمندان متعهد و زبده امکان‌پذیر نیست. بسیار شنیده‌ایم که کارمندان بزرگترین سرمایهٔ شرکت‌ها هستند. با این وجود در بسیاری از موارد می‌توان این ادعا را شعاری پوچ و تو‌خالی دانست. بسیاری از مدیران (ایرانی) صرف‌نظر از ژست‌های عوام‌فریبانه و نمایشی، نیروی انسانی را صرفاً یک پیچ کوچک در زنجیرهٔ عملیاتی سازمان خود می‌بینند و فاجعه آنجاست که چندان این پیچ کوچک به گمانشان بی‌اهمیت است که تا مجبور نشوند آن‌ را روغنکاری هم نخواهند کرد.

مثال جالبی که به ذهن من می‌رسد و به نحوی دورنمای انتظارات طیف وسیعی از مدیران را انعکاس می‌دهد، چنین است: تصور کنید که کارفرما یک مزرعه‌دار است. کارمند را هم به صورت یک مرغ تخم‌گذار مدل می‌کنیم. آنچه از فضای کسب و کار دستگیر من شده است، این است که کشاورز این داستان می‌خواهد مرغ‌تخم گذارش بدون دانه خوردن بیشترین بهره‌وری را داشته باشد. خود واضح است که چنین دیدگاهی تا به چه اندازه مضحک است. اگر نگاهی به آگهی‌های استخدام آنلاین تنظیم شده بیاندازیم می‌بینیم مسأله حتی بغرنج‌تر نیز هست. این کشاورز انگاری خیلی به افسانه‌ها هم علاقه دارد و داستان جک و لوبیای سحر‌آمیز حسابی وسوسه‌اش کرده است. در آگهی استخدام این کشاورز در روزنامهٔ بین‌المللی مرغ‌ها به خط درشت نوشته شده است: «به یک مرغ تخم‌طلای فعال و منضبط با تخم‌گذازی ۴ تخم طلا در روز، حداقل ۵ سال سابقهٔ کار مستمر، دارای مدرک MBA، توانایی ماکرونویسی در اکسل و توانایی مدیریت پروژه با پریماورا نیازمندیم، بازهٔ حقوق پرداختی بین ۱ تا ۱/۵ میلیون تومان است.» واقعاً کاش این مثال یک شوخی بی‌مزه از طرف نویسندهٔ این متن بود. لیکن این چنین متن‌هایی و چنین تقاضاهایی در سایت‌های استخدام نادر نیست، چه بسا غالب‌ هم هست.

تفاوت‌ مدیریت با برده‌داری بسیار کمرنگ شده است. حتی برده‌داران هم سلامت عمومی برده‌های خود را مهم می‌دانسته‌اند، زیرا برده را لااقل در اندازهٔ یک دارایی نقدشونده حساب می‌کردند. اکنون در ذهن مدیران شرکت‌های کوچک و متوسط ما، کارمندان نوعی کالای مصرفی‌ هستند. قرارداد‌های سه ماهه، استنکاف از واریز حق بیمه، پاداش و سایر حقوق متعلقه نشان می‌دهد، در دیدگاه کلان قرار نیست که هزینه‌های جانشینی کارمندان در سیستم لحاظ شود. نیروی کار در سیستم نوعی ماشین کرایه‌ای است که بابت تضمین خسارت‌هایش از جیب پدر چک کشیده شده است. بله بنگاه‌های غیر اقتصادی ما دارند به هزینهٔ نا پرداختنی جان و وقت شهروندان کشور بی کفایتی خود را می‌پوشانند.

می‌دانم که ذهن ما ایرانیان چنان به فرافکنی عادت کرده است، که ناخودآگاه بسیاری به ایرادات اقتصاد ما، دلالی‌ها، موانع تولید، سم دخالت‌های اقتصادی دولت و هزار قضیهٔ دیگر اشاره خواهند کرد. مشکلات شرکت‌ها و مدیریت ارشد از نظر من ریشه‌های بیرونی هم دارد. نمی‌توان ساختار اقتصادی کشور را با هیچ معیاری سالم و بی اشکال دانست. با این وجود، سازمان‌های مولد نباید یک بام و دو هوا داشته باشند. در کشور مدیریت منابع انسانی به طرز حیرت‌آوری مضمحل شده است. اصلاً به زحمت جایی را به خاطر می‌آورم که در آن مدیریت معنایی غیر از کنترل هزینه داشته باشد.

انتقاد من به مدیران میانی شرکت‌ها به طور واضح اینست که: «لطفاً زحمت بکشید و ببینید برای چه نیرو می‌گیرید؟» اخیراً شرکتی در تهران با من تماس گرفت و مرا دعوت به مصاحبه کرد. وقتی پرسیدم تعداد مصاحبه شونده‌ها برای موقعیت شغلی مورد نظر چند نفر است؟، اعلام کردند که با بیش از صد نفر مصاحبه خواهند کرد. همچنین فرمودند که این مصاحبه مقدماتی است و مصاحبهٔ تکمیلی در صورت تایید اولیه صورت خواهد گرفت. اگر چنین نگرشی حاصل خام فکری نیست؟ حاصل چیست؟ مدیر و کارشناسی که نمی تواند رزومهٔ مطلوبش را از میان رزومه‌های ارسالی غربال کند، آیا مستحق کرسی اشغالی خود هست؟ تا کی بهای ندانم کاری این بد مستان را باید دیگران بپردازند؟ بی گمان دست پنهان بازار در گچ مانده است وگرنه چنین تحفه‌هایی باید از گردونهٔ رقابت سال‌ها قبل حذف می‌شدند. صد البته طلسم رانت اگر بگذارد.

من در مقام کارفرما نبوده‌ام که وجه دیگر این داستان را روایت کنم. با این همه شما را به خدا، بیایید برای کارمندان آن هم کارمندان متخصص ارج و قربی قائل شویم! ساختاری فکر کنیم و عمل کنیم. مدیریت انفعالی ظلم به کشور است. قانون‌های استخدام و روند آن ضعیفند و هزینه‌ٔ تجربه‌ها در بخش خصوصی هر روز دارد تکرار می شود!


استخدامکارفرمایانکارمندانحقوقمطالبه
سال‌ها به سرعت برق و باد می‌گذرند و ما گاهی فراموش می‌کنیم که هستیم. گاهی در میان طوفان زندگی همچون برگی از شاخه جدا شده به این‌طرف و آن‌طرف کشیده می‌شویم. ولی هر چه باشد روزی برگ سبزی بودیم. همین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید