فرهنگ عامه در جوامع گوناگون، اگر نگوییم اصلیترین، قطعا یکی از اصلیترین زمینههای شکلگیری و شکل دادن به حوزههای مختلف محسوب میشود و طبیعتا در زمینههای مختلف به انحاء و اشکال گوناگون در رفتارها و اعمال آحاد جامعه بروز و ظهور پیدا میکند و طبعا آثار و تبعات مثبت یا منفی خود را نیز برجای میگذارد. در حقیقت فرهنگ عامه از آن مقولاتی است که در عین آنکه متاثر از تاریخ و تحولات هرجامعه است، تاثیرگذار برتحولات و آیندهی جامعه نیز هست. از جمله حوزههای مهم و تاثیرگذار میتوان به فرهنگ سیاسی جامعه اشاره کرد. فرهنگ سیاسی جامعه امری فراتر از دنبال کردن روزمرهی خبر و تحلیل است و حتی آنان که به زعم خود سیاسی نیستند را نیز دربرمیگیرد و اتفاقا گاهی در آنها تجلی پررنگتری نیز دارد!
فرهنگ سیاسی جامعه، در حقیقت امری است که افراد فارغ از آنکه شخصا یا مستقیم درگیر مسائل سیاسی باشند یا خیر و یا اخبار و تحولات را دنبال کنند یا نه، بر رفتارها، گفتارها و اندیشهی آنان تاثیرگذار بوده و این تاثیرگذاری به قدری پنهان و ناپیداست که اغلب خود افراد از این تاثیرپذیری در اندیشهی خود ناآگاهند!
یکی از مظاهر منفی این فرهنگ سیاسی، شخصپرستی در اندیشهی عامه در ایران است! امری که شاید بتوان گفت ریشه در فرهنگی قدیمیتر از دوران معاصر دارد و به عصر مرید و مرادی در فرهنگ و ادبیات تاریخ چندصدسالهی ایران دارد. شاید روزی مرید و مرادبازی در ایران قدیم جالب بوده و حتی شاید نتایج مثبتی را در پی داشته است، اما در دوران مدرن جایی برای مرید و مرادبازی نیست. در دورانی که ابزارهای کسب اطلاع و دانش دیگر محدود به مکتب و مدرسه نیست و افراد هرروز در معرض همهی منابع کسب اطلاعات هستند، پیروی کورکورانه از اندیشه، شخص یا ایدئولوژیای، نه نشانهی وفاداری که نشانهی عدم بهرهمندی از قدرت تفکر و تعقل است! امروزه اشخاص میتوانند در کسری از ثانیه حقایق تاریخی، سیاسی و ... را بیابند و نیازی به پیروی کورکورانه یا اعتماد صرف به شخصی ندارند!
مقولهی مرید و مرادبازی به خودی خود در عصر حاضر آسیبزا و مانع پیشرفت و توسعه و نوآوری است. اما هنگامی که در امر سیاست و سیاستورزی وارد این فضا میشویم، آسیبها دوچندان میگردند! و جامعهی ایرانی به خصوص در دوران معاصر، علاقهی زیادی به این سبک سیاستبازی نشان داده که فضا را برای افرادی سوءاستفادهچی باز کرده تا با منتسب کردن خود به شخصی که جامعه بیجهت از او اسطوره ساخته و او را قهرمان میداند، ماهی خود را از این آب گل آلود صید کنند!
به کرات شاهد آن بودهایم افراد در سپهر سیاست ایران با انتساب به اسامی اشخاصی دیگر که شهرتی در فضای سیاسی ایران دارند، شناخته میشوند! عباراتی از قبیل مصدقی، خاتمیچی، احمدینژادی و ...! گویی هویت افراد در سیاست ایران نه منتسب به مشی فکری ایشان، بلکه متصل به سلبریتیهای سیاسی است. شاید اکنون این سوال برای خوانندگان مطرح باشد که مگر تفاوتی وجود دارد بین اینکه شخصی راه و روش خود در سیاستورزی را منتسب به یک اندیشه کند و یا فرد شاخصی که آن اندیشه را نمایندگی میکند؟
در پاسخ باید گفت هرچند این دو مفهوم نزدیک به هم تلقی میشوند اما در واقعیت گاهی به قدری تنافر و تفاوت دارند که دو مفهوم بعضا متعارض را به ذهن متبادر میکنند. در توضیح این منظور باید گفت افراد آینهی تمام نمای اندیشهای که مدعی آن هستند، نیستند! هنگامی که به عنوان مثال شما خود را ملیگرا تعریف میکنید، به تشخیص خود و براساس آنچه از نگاه خود به نفع کشور و اندیشهی ملیگرایی تلقی میکنید، عمل خواهید کرد، اما آن هنگام که خود را به عنوان مثال مصدقی میخوانید و هویت خود را با دیگری گره میزنید، نقد عملکرد مصدق را نیز نقدی به خود تلقی کرده و پای در مسیری خواهید گذاشت که در نهایت نه از دریچهی منافع ملی و تشخیص خود، بلکه از دریچهی نگاه و تشخیص مصدق به مسائل خواهید نگریست و گویی همواره خود را جای وی گذارده و در کالبد او به مسائل نگریسته و میاندیشید! و احتمالا همهی خطاهای آن شخصیت را نیز بدون درس گرفتن از تاریخ تکرار خواهید کرد، چرا که در همهی جهات تلاش میکنید مراد خود را از گزند نقد حفظ کنید!
اما این همهی آن چیزی نیست که فرهنگ مرید و مرادبازی به سر سیاستورزی خواهد آورد. با غلتیدن در باتلاق بیانتهای این بازی، مریدان چنان پیش میروند که از مراد خود ابرقهرمانی خلق کنند که ارزش مریدی داشته باشد و در این راه از خلق حماسههای خیالی و افسانهای تا نقل قولهای از اساس کذب که هیچگاه بیان نشده، ابزارهای این قهرمانسازی خواهند بود. همهی ما داستان خیالی درباره حضور دکتر مصدق در دادگاه لاهه را شنیدهایم مبنی بر اینکه «دکتر مصدق در روز دادگاه زودتر از موعد مقرر به دادگاه میرود و در جایگاه نماینده انگلستان مینشیند و در مقابل قاضی که از او میخواهد به جایگاه خود برگردد مقاومت میکند و به نماینده انگلستان میگوید شما که طاقت ندارید چند دقیقه بر جای شما بنشینیم چطور در کشور ما مستقرشدهاید؟» درحالی که چنین واقعهای هیچگاه رخ نداده است و یا نقل قولی کذب از چرچیل به این مضمون که « از هیتلر و ارتش عظیم آریایی اش شکست نخوردیم ، ولی یک آریایی کچل با یک خودنویس ما را شکست داد و از سرزمینش بیرون کرد.» که چنین جملهای از چرچیل یا هیچ شخص دیگری در منابع تاریخی معتبر وجود خارجی ندارد!
این قهرمانسازیها بعضا تا جایی پیش میرود که حتی با شخصیت و مواضع واقعی شخص مورد نظر نیز در تعارض و تضاد قرار میگیرد! چرا که به تدریج آنان که خود را مرید مینامند، منافعی متعارض با یکدیگر پیدا کرده و اهداف و آرمانهایی مجزا از هم را دنبال میکنند و به تدریج تبدیل به گروههایی نه تنها غیرمتحد بلکه حتی دشمن میشوند! درحالی که همگی زیر یک قاب عکس جلسه برگزار میکنند و همگی یک اسم را پیشوا و مقتدای خویش مینامند! در همین مثالی که ذکر آن رفت، یعنی دکتر محمد مصدق، به عنوان یکی از شخصیتهای سیاسی مشهور در تارخ معاصر ایران، از سازمان مجاهدین خلق که گروهکی تروریستی و خشونتورز محسوب میشود تا طیفهای گوناگون جبههی ملی و بسیاری دیگر از شخصیتهای مستقل از احزاب که خود را مصدقی میخوانند، عکس مصدق را در سخنرانیها و مراسمهای خویش نصب میکنند! حال آنکه نه به لحاظ روش و نه به لحاظ راهبرد، این گروهها را نمیتوان در یک طیف قرار داد و یا مشابهت زیادی میان آنان یافت! به گونهای که اگر بخواهیم آنچه تاریخ از مصدق و خط مشی او بیان میکند، با مصدقی که این گروهها ساخته و پرداختهاند مقایسه نماییم، باید گفت اگر امروز مصدق بود و این گروهها نیز همین مشی را داشتند، مصدق خیالی آنان به جنگ مصدق واقعی میرفت!
این نتیجهی محتوم مرید و مرادبازی در سیاست است که حتی مراد را نیز قربانی میکند! شخصیتهای سیاسی باید آزادانه در محکمهی تاریخ مورد نقد واقع شوند و حتی آنان که اندیشهای را دنبال میکنند که آن شخصیت متصف به آن اندیشه شناخته میشود، باید در صف اول نقد و آسیبشناسی جریان مورد حمایتشان باشند، نه اینکه به سمت بتسازی از اشخاص حرکت نمایند.