صفحه های مجله رو ورق می زنم و میرسم به داستان پرنده ی تنهایی که سالهای ساله تنهایی سفر می کنه . امید ... امید اسم یه درناست ، یه درنای تنها که چند سالی میشه تنهایی میاد به شهر ما . شهر ما شهر خیلی بی وفاییه ، هر سال هزاران هزار پرنده در شهر ما کشته میشن .
میفتن تو دام صیاد های مختلف. بازار فریدونکار هر سال وقت مهاجرت پرنده ها پر میشه از پرنده های قشنگ قشنگ بی جان ! که همشونم توسط شکارچیای غیرمجاز شکار میشن .میگن که سالهای خیلی پیشتر امید با آرزو میومده شهر ما . ارزو یه روز توی تور شکارچیها گرفتار میشه و .... . از اون موقع امید تنهایی این همه راهو از سیبری میاد و برمیگرده .
شهر کلا شهر پرنده هاست . خیلی از افراد به پرورش پرنده ها مشغولا و هر خونه ای که پاتو بزاری یه دستگاه جوجه کشی گذاشته. بقیه ی مردم هم مشغول به شکارن ! شکار انواع پرنده های بیچاره که همشونم به صورت غیرمجاز انجام میگیره . اما این که چرا کسی دنبال این افراد نیست واقعا معلوم نیست . این همه مدته خبرها میگن که فلان بازار بازار شکارچیاست ولی هیچکسی عمل نمیکنه . معلوم نیست که اصلا این شکاریا به جایی وصلن یا نه .
یه زمانی اون موقع ها که تالاب ها پر اب بود و همه چی خوووب خوووب بود هر وقت بالای اسمون رو نگاهی می کردی دسته دسته پرنده در حال مهاجرت و رفت و امد بودن . اما الان ...
یه لحظه تصور کنید امیدو که میخواد شروع کنه سفرشو . سفری که معلوم نیست برگرده. یعنی با چه فکری می خواد بیاد ؟ این همه هم امید ؟ امید به چی ؟ واقعا هم بی دلیل نبوده که اسمشو گذاشتن امید .
امیدی که به فکر رسیدن به آرزوی خودش چندین هزار کیلومتر رو تنهایی میاد و برمیگرده ! حالا فکر نکنید کلی غذاهای خوشمزه اینجا هست و جاهای دیگه هیچی نیست ! نه جانم !
جالبه اون میاد برای دیدن آرزویی که داره ، کلی عکاس و دوست دار محیط زیست هم هر سال میرن تا اولین نفری باشن که امید و ببینن ...
شما چطور ؟ شما هم برای دیدن ارزوهای زندگیتون اینقدر مشتاقید ؟ همچین پشتکاری دارید ؟ یا فقط نظاره میکنید امیدهایی که میان و میرن رو ؟ خود زندگی هستید تا تصویرگر اون ؟!
نظراتتون رو بهم بگید ...