به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

عشق یخی پارت_11



نگاهم بالا اومد و روی تونیک کوتاهی که بیشتر شبیه بلوز بود افتاد .


نگاهم همین طور بالا اومدو روی شالی که روی شونه هاش


افتاده بودو موهای بلوندش که باز دورش ریخته بود .


سر بلند کردم و با دیدن چهره ی ارایش کردش متعجب شدم .


لب های بزرگ و قرمز رنگ ، گونه هایی که بیش از حد برجسته بود و چشم هایی


که مژه های بلندش هر لحظه ممکن بود بیفته .


هنوز متعجب داشتم نگاهش میکردم ، که نگاه سرسری بهم انداخت و


گفت : _ تورو کی راه داده اینجا ؟؟


منظورش چی بود ؟؟؟


نگاهش روی دمپایی های مردونه ی توی پام افتاد .


قهقه ای سر داد گفت : _ تو دیگه چقدر املی ،


بیا برو بیرون ، من نمیدونم چرا هر گدا گدوری رو اینجا راه میدن .


اخمی کردم و گفتم : _ من دیانه ام ، پرستار جدید بهارک .....!


در ماشین و بست و سمت در شاگرد رفت .


پوزخندی زد گفت : _ آخر اون پیر خرفت کار خودشو رو کردو توی امل رو اورد .


دروباز کردو دختر بچه ی نازی که روی صندلی مخصوص کودک


نشسته بود رو برداشت .


با گام های آروم اومد سمتم و رو به روم ایستاد .


نگاه تحقیر آمیزی بهم انداخت و گفت :


_ یه دختر دهاتی بیشتر از این نمیشه .


و از کنارم رد شد .


نفسم رو کلافه بیرون دادم .


این دیگه چه عجوبه ای بود ...!


از دنبالش سمت سالن رفتم .


دلم میخواست بهارک رو بغل کنم .


با دیدنش یاد بچگی خودم افتادم .


اینم مثل من ناخواسته بی مادر شده ،


اما ، مادر من ، منو نخواست ،


اما مادر بهارک ...


سری تکون دادم

ادامه دارد...

برای مطالعه پارت های قبل و بعد رمان فووووق جذاب و واقعی عشق یخی رو همین متن کلیک کنید.?




سلام عزیزای دلم رمانه عشق یخی بسیااار جذاب و طولانیه و هرکی کاملشو میخواد تو چت پیام بده حتمااا بگه که کامله رمانه عشق یخی رو میخوام ??????

رمانداستاندرامعشق یخیمهیج
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ... و خدا برای من کافیست❤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید